جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,826 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حامد جولازاده»


کم کم صدای قافله دارد میاید…
از این طرف هم هلهله دارد میاید
آقا سنان بهر صله دارد میاید
آه ای ربابه حرمله دارد میاید…

خیری ندیدی ای رباب از زندگانی
شیرش بده این بچه را تا میتوانی…
اینجا جوانان پاسبان زینب هستند
خیلی بنی هاشم میان زینب هستند
این ها مراقب های جان زینب هستند
عباس و اکبر محرمان زینب هستند…
وای از غروب کربلا و عمه زینب
شلاق شمر بی حیا و عمه زینب
پایین بیا دشت بلا اینجاست زینب
قربانگه خون خدا اینجاست زینب
ختم بخیر ماجرا اینجاست زینب…
آه ای عقیله کربلا ایجاست زینب..
حرف جدایی را نزن دلشوره دارم..
گفتی برم گردان که من دلشوره دارم
من را برم گردان عزیزم جان مادر
بوی جدایی میدهد اینجا برادر…
ای زینت دوش نبی جان پیمبر
پس لااقل انگشترت را در بیاور
چشمش گرفته ساربان انگشترت را
حتی النگو و طلای دخترت را
میترسم اینکه پیش من از پا بیفتی…
با زور تیغ و سنگ و نیزه ها بیفتی
تشنه کنار موج این دریا بیفتی..
یا گوشه ی گودال این صحرا بیفتی
دیدم خودم که کربلا گودال دارد…
اینجا که آوردی مرا گودال دارد…
طفل سه ساله جا در این صحرا ندارد
باور بکن که طاقت گرما ندارد…
یا طاقت آزار این ها را ندارد….
طفل یتیمی که اگر بابا ندارد
باشد اگر آن دخترک یک نازدانه
اصلا نباید زد به رویش تازیانه
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«علی اکبر نازک کار»

لبریزم از دلواپسی آقا
اینجا هوایش گرم ودلگیر است
دلشوره ای دارم حسین من
انگار قلبم بین زنجیر است
از آسمان سرد و بی روحش
از این هوای تار می ترسم
من التماست میکنم برگرد
از داغ و هجر یار می ترسم
میترسد از دوری تو مجنون
لیلای من داغ تو سنگین است
زینب نباشی زود می میرد
دنیای بی تو پست و ننگین است
می ترسم از وضعیت قاسم
از اربا اربا پیکر اکبر
مردی برای خویش خواهد شد
قد می کشد بر روی نی اصغر
می ترسم از تنهایی بی تو
از گرگها و دوری عباس
انگار اینجا قحطی مرد است
از سیلی نامرد بی احساس
اصلا نکن فکر مرا اینکه
قلبم ز دوری تو میگیرد
بر دخترت رحمی بکن آقا
اینجا رقیه بی تو میمیرد
داغ مدینه تازه خواهد شد
یکبار دیگر سیلی و آتش
اینجا ولی زهرا سه سالش هست
صد گرگ وحشی هم به دنبالش
اینجا پر از کوفی نامرد است
زجر و مغیره نیز هم دستند
کوفه شبیه کوچه میگردد
با این تفاوت که همه مستند
تا اینکه آن گودال را دیدم
شد در نگاهم آسمان پر دود
می آید آن روزی که می بینم
راه نفسهایت شده مسدود
وضعیت مادر که یادت هست
زخمی مسمار است وقامت خم
دیگر ندارد طاقت گودال
سرنیزه هاشان را خودم دیدم
من دختر شیر خدا هستم
هرگز ندارم ترس از این لشگر
خواهر نبودی و نمی دانی
دق میکنم از دوری دلبر
با خود نمی گویی که بعد از تو
با اینهمه دختر چه خواهم کرد
بی محرم و بی یاور وتنها
با غارت معجر چه خواهم کرد…
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«جواد قدوسی»


این زمین مهد عزای زینب است
روز روشن اندر اینجا چون شب است
با وجود ساقی لب تشنگان
ذکر یا زهرا نوای هر لب است
آنطرف تیر سه شعبهٰ کعب نی
اینطرف زینب که در تاب و تب است
پیکر خون خدا روز دهم
زیر سم و نعل های مرکب است
تکه تکه چون حصیر افتاده و
این تن صد پاره عشق زینب است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«مجتبی حاذق»

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد
می رود کوفه … خدا پشت و پناهش باشد
شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو
سوزش قلب من از آتش آهش باشد
خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را
چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟!
آه انگار قرار است که در این صحرا
تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد
نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش
سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد
چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید-
-اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد
خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر
نکند دست علمدار سپاهش باشد … ؟!
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«جواد دینار»


کاروانی پر از ستاره و نور
کاروانی پر از عزیز خدا
کاروانی رسیده از مکه
کاروانی رسیده از بالا

کاروانی پر است از حیدر
کاروانی پر است از زهرا
کاروانی ست خسته از مردم
کاروانی ست خسته از دنیا
کاروانی به سمت آزادی
کاروانی که دور از غم ها
ذکرلبهایشان همین آیه ست
قلاعو ذو به رب کرب و بلا
پا به روی زمین کرب وبلا
می نهند عرشیان قدم به قدم
مشکهاشان همه پر از آب است
لب آنها پراست از شبنم
سمت یک محملی چه با عجله
میروند این عشیره هاشم
محملی پر ز نور زهرائیست
روی آن شاه بانوی عالم
بانوئی با جلال با جبروت
بانوئی بهتر از دوصد مریم
دورتادور او بنی هاشم
پایاو روی زانوی سقا
پای خود را به روی فرش نهاد
آن زنی که فقط قمر طلب است
کیست او که میان این صحرا
چون علی شیر هاشمی نسب است
کیست او که تمام قافله را
خیره کرده و ذکر روز و شب است
صد هزار آسیه هزاران سال
پیش او؟ نه, هنوز هم عقب است
او گل فاطمه عزیز علیست
زینب است و عقیله العرب است
پابه روی زمین همین که گذاشت
دلاو را گرفت این صحرا
دل او بهر مادرش تنگ است
او هوای مدینه را دارد
زینب اینجا ندارد آرامش
چشم او بی قرار می بارد
لشکری که نشسته در آن سمت
قلب او را فقط می آزارد
او که می داند عاقبت باید
هستیش را به جای بگذارد
میرود کهنه پیرهن را که
دادهمادرز خیمه می آرد
پیرهنرا نگاه میدارد
تارسد ظهر روز عاشورا….​
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«وحید محمدی»

کاروان عشیره ی خورشید

وارد قتلگاه خون شدهاست

کاروانی که محو درمعبود

وارد ورطه ی جنون شدهاست



همه ی دشت ساکت و آرام

در تماشای منظریزیباست

دست عمّه درون دست علیست

پلّه ی عمه زانویسقّاست



در همین دشت عاشقی میشد

خیمه هاشان یکی یکیبرپا

خیمه ی زینب است پیشحسین

پاسدار حرم شده سقا



گوشه ی خیمه دختریکوچک

روی پای حسین خوابیده

ناگهان می پرد ز خوابخوشش

خواب آشفته ای یقیندیده



گفت بابا که خواب میدیدم

شامیان معجر مرا بردند

گوئیا در پس همین خیمه

عمّه جان تازیانه میخوردند



گوشه ی خیمه ای درآنسوتر

بین گهواره طفلکی خواباست

دخترک خواب دیده که سراو

بر نوک نیزه مثل مهتاباست



از سر اضطراب و تشویشو

بی قرارای یکی یکیزینب

می شمارد دوباره تعداد

مردهای قبیله را امشب



با وجود تمام مردان و

غیرت آسمانی عبّاس

ترسی از جانب سیاهی ها

اندکی هم نمی شوداحساس



از پس یکدگر گذشتایّام

و کنون ظهر روزعاشوراست

آسمان بی قرار و دلتنگاست

در دل اهل این حرمغوغاست



رفته بر روی نیزه هاخورشید

پیش چشمان خیس یکخواهر

دم به دم می رسد بهگوش پدر

صوت کم جان هق هق دختر



دختر فاطمه پریشان است

خیمه ها گَر گرفتهواویلا

دختری که کبود سیلیهاست

روضه می خواند از دلزهرا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حسین جهانسوز»


پایان قصه ختم میشد با عروسک
زیباترین آغاز غربت ها عروسک
حالا که میخواهی بیایی از نیستان
ساقی بیاور-از سر نی ها عروسک

وقت وداعت -آسمان هم گریه می کرد
پاشیده روی دامن صحرا عروسک
حالا تمام گیسویم آتش گرفته
آتش گرفته صورت چندتا عروسک
حتی عوض شد لحن صحبت کردن زجر
گوشم شده پر از بدو بیرا(ه) عروسک
سرما و گرما باد و سوز تازیانه
تک تک فدای چادر زهرا–عروسک
چادر نمازم شد نصیب دختر شمر
از ما گرفتند یادگاری ها عروسک
من مشتری بوسه های اکبر هستم
حیف است که درهم باشد این کالا عروسک
مانند خورشید میدرخشد از سرنی
کوچک ترین سرباز عاشورا….
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«محمد جواد پرچمی»

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پاره گریبان بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلا گردان شدن بود


یکسال و نیم آتش گرفتن مال من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خنده های دشمن تو گریه کردم
هر شب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن
این آخر عمری مرا رو به وطن کُن
من را میان کهنه پیراهن کفن کُن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
آخر مرا در غصه ی ایام بُردند
با خاطرات سیلی و دُشنام بُردند
بین همان شهری که بزم عام.. بُردند
این آخر عمری مرا در شام … بُردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدا..که یاد قرن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباس اکبر بیایید
من را به سوی کربلا تشیع نماید
حالا دگر بال وپری دارم,ندارم
در آتشت خاکستری دارم,ندارم
من سایه بالای سرم دارم ندارم
چیزی بجز چشم تری دارم ندارم
آنقدر بین کوچه ها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
باچادری پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچه ها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزه دار رفتم
یادم نرفتهدست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی روگرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تورا پامال کردند
دیدم تنت را زنده زنده چال کردند
دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد
سرنیزه شمر از دهانت در نیامد
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمامه بیغمبرت دست کسی رفت
هم کوشوار دخترت دست رفت
هم “نازنین انکشترت” دست کسی رفت
ضجه زدن هایم مرا راضی نمی کرد
ای کاش خولی با سرت بازی نمی کرد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«مرضیه نعیم امینی»

چندیست کام از مرقدت سودای خام است

هجران زده بوسیدنش عرض سلام است

سنگ است سهم مرغ از بامت پریده

هر دانه ای جز دانه‌ی بام تو دام است



اولاد دختر با پسر فرقی ندارد

تا تو امیری، این کنیز است آن غلام است

خاکی که خونت ریخت بر آن می‌توان خورد

در مذهبی که خاک و خون خوردن حرام است

از غصه سهم سی*ن*ه ام آه دمادم

سهم دو چشمم در غمت اشک مدام است

بر تو چه رفته که دلیل گریه حتی،

گاهی صدای آب یا بوی طعام است

یا ذوق‌‌مرگِ وصل، یا دق‌مرگِ هجران

ما مرگمان حتمی‌ست، میل تو کدام است؟
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«اسماعیل روستائی»

وقتی که باید عمر را بی روضه سر کرد
بهتر که از این زندگی صرف نظر کرد

جان را بگیر اما صفای روضه را نه
آخر چه خاکی باید از این غم به سر کرد

تکلیف ما را چشم ما کرده مشخص
باید که هر جا شد برایت دیده تر کرد

سرمایه ما گریه هست و سود ما اشک
این روزها بازار ما خیلی ضرر کرد

دیشب پیِ پیراهن مشکیش میگشت
هر چه که با من کرد این عشق پدر کرد

پیراهنش را یافت و با گریه می گفت
شاید چه دیدی ناله های ما اثر کرد

بیچاره آنکه عاشق کرب و بلا نیست
بیچاره آنکه روزگارش را هدر کرد

خیلی دلش میخواست تا باشد محرم
آن عاشقت خیلی غریبانه سفر کرد

بگذار هر که هر چه میخواهد بگوید
ما را برای روضه ات زهرا (س) خبر کرد

می سوزم و می نالم از این داغ هر بار
در هر کجا این روضه از یادم گذر کرد:

آورد میدان اصغرش آبی بنوشد
اما عدو در چله اش تیر سه پر کرد

قنداقه را بالا گرفت و دید چشمش
که حرمله قوصِ زِهش را بیشتر کرد

با یک شه شعبه کودکش را سر بریدند
چهره خضاب از خون حلقوم پسر کرد
 
بالا پایین