جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,157 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی

آن‌ شد امروز كه‌ ما را به‌ تو كاری‌ افتاد
كار ما در گرو چشم‌ نگاری‌ افتاد

بی‌ نیاز از همه‌ و خلق‌ گرفتار غمش‌
گر چه‌ در خلق‌ كسی‌ نیست‌ سزاوار غمش‌

لیك‌ با من‌ سر و سِرّ دگری‌ داشت‌ حسین‌
نیم‌ قرن‌ از من‌ دل خون‌ خبری‌ داشت‌ حسین‌

گردش‌ چرخ‌ ببین‌ روی‌ به‌ دلبر زده‌ام‌
دست‌ بر دامن‌ عرفانی‌ داور زده‌ام‌

یا حسین‌ بن‌ علی‌ دست‌ من‌ و دامن‌ تو
تا ابد باد پر از جسم‌ تو پیراهن‌ تو

به‌ دعایم‌ برهانی‌ ز غم‌ خود نفسی
یَسَّرَ اللّه‌ طریقاً بك‌ یا مُلتَمسی‌

به‌ منای‌ تو من‌ آن‌ صاحب‌ ذبح‌ ازلم‌
كمتر از نجمه‌ نی‌ ام‌ مادر شهد و عسلم‌

به‌ تمنای‌ تو از بس كه‌ شدم‌ شهرۀ‌ مهر
شدم‌ انگشت‌ نما هم چو مه‌ نو به‌ سپهر

تو مپندار كه‌ از غم‌ دل‌ من‌ خواهد ریخت‌
یا كه‌ در آتش‌ غم‌ حاصل‌ من‌ خواهد ریخت‌

دختر شیرم‌ و شیرم‌ اثر شیر دهد
ذكر لالایی‌ من‌ جرأت‌ شمشیر دهد

دینم‌ امروز به‌ اكمال‌ رسد می‌دانم‌
آیۀ‌ روز غدیر است‌ كه‌ من‌ می‌خوانم‌

من‌ كه‌ در راه‌ تو از جان‌ نكنم‌ پروایی‌
خواهشم‌ هست‌ كه‌ اتمام‌ نعم‌ فرمایی‌

چرخ‌ بر هم‌ زنم‌ ار غیر مرادم‌ گردد
زینب‌ آن‌ نیست‌ كه‌ با دست‌ تهی‌ برگردد

گر تو خواهی‌ كه‌ نریزم‌ به‌ هم‌ این‌ چرخ‌ دنی‌
سعی‌ كن‌ دست‌ ردی‌ بر من‌ مسكین‌ نزنی‌

سال ها پیش‌ كه‌ با حكم‌ رسول‌ متعال‌
نهی‌ فرمود خداوند زنان‌ را ز قتال‌

به‌ تو سوگند كه‌ جانم‌ به‌ لبم‌ آمده‌ بود
تب‌ این‌ حكم‌ خدا، فوِ تبم‌ آمده‌ بود

لاجرم‌ تا كه‌ كنم‌ عشق‌ تو را ترویجی‌
خواستم‌ محض‌ رضای‌ تو كنم‌ تزویجی‌

تا خداوند دو شمشیر زنم‌ بفرستد
دو علی‌ زاده‌ دو سیمین‌ بدنم‌ بفرستد

حالیا سیم‌ تنانم‌ دو كفن‌ پوش‌ توأند
سائل‌ گرمی‌ یك‌ لحظۀ‌ آغوش‌ توأند

دو غلامند به‌ دربار علی‌ اكبر تو
دو اسیرند به‌ چشمان‌ علی‌ اصغر تو

دو علی‌ طینت‌ و جعفر صفت‌ و حمزه‌ نسب
دو نبی‌ صولت‌ و زهرا دل‌ و عباس‌ ادب‌

دو ملك‌ جلوه‌ و قدیس‌ رخ‌ و نورانی‌
دو فدك‌ وارث‌ و تسبیح‌ دل‌ و عرفانی‌

به‌ كمر كرده‌ حمایل‌ علوی‌ تیغ‌ و نیام‌
هر دو بر عشق‌ تو مایل‌ به‌ كمال‌ و به‌ تمام‌

سرمه‌ از خاك‌ كف‌ پای‌ تو بر داشته‌اند
ز شفا بخشی‌ این‌ خاك‌ خبر داشته‌اند

قصه‌ كوتاه‌ ذبیح‌ تو دو طفلان‌ منند
تحفۀ‌ مور به‌ دربار سلیمان‌ منند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سروش اصفهانی

زينب گرفت دست دو فرزند نازنين
ميسود رويِ خويش به پاي امام دين

گفت اي فداي اكبر ِ تو جانِ صد چو آن
گفت اي نثار اصغر ِ تو جانِ صد چو اين

"عون" و "محمد" آمده از بَهر ِ عونِ تو
فرماي تا رَوَند به ميدان اهل كين

فرمود: كودكند و ندارند حرب را...
...طاقت علي الخصوص كه با لشگري چنين

طفلان ز بيم جان نسپردن به راهِ شاه
گه سر بر آسمان و گهي چشم بر زمين

گشت التماس ِ مادرشان عاقبت قبول
پوشيدشان سلاح و نشانيدشان به زين

اين يك، پي ِ قتال دوانيد از يسار
و آن يك، پي ِ جدال بر انگيخت از يمين

بر اين يكي ز حيدر كرّار مرحبا

بر آن دگر ز جعفر طيّار آفرين

گشتند كشته هر دو برادر به زير تيغ
شه را نماند جز علي اصغر كسي معين
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب، انمّا زینب
ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب

بانی روضه های غم زینب
تا ابد مبتلای غم زینب

گفت ای مصطفای عاشورا
ای فدای تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدای تمام پهلوها

سر خواهر فدای این سر تو
همه ی ما فدای اکبر تو

گفت ای شاه ما اجازه بده
حضرت کربلا اجازه بده
جان این بجه ها اجازه بده
جان زهرا اجازه بده

قبل از آنکه سر تو را ببرند
این سر خواهر تو راببرند

من هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم
از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه، دو تا سپر دارم

زحمتم را بیا به باد مده
اشتیاق مرا به باد مده

در دل خیمه خسته اند این دو
سر راهت نشسته اند این دو
دل به لطف تو بسته اند این دو
با بزرگان نشسته اند این دو

این دو با یار تو بزرگ شده اند
با علمدار تو بزرگ شده اند

در کرم سائلی به دست آور
زین دو تا حاصلی به دست آور
سپر قابلی به دست آور
تا توانی دلی به دست آور

دل شکستن هنر نمی باشد
نظرت هم اگر نمی باشد

ای فدایت تمامی سرها
سر چه باشد به پای دلبره
از چه در اشتیاق خواهر ها
تو نظر می کنی به دیگرها

آخرش یا اجازه می گیرم
یا همین کنج خیمه می میرم


ای برادر اشاره ای فرما
ذوقشان را نظاره ای فرما
رد مکن راه چاره ای فرما
لااقل استخاره ای فرما

ورنه نیزه به دست می گیرم
جان هر آنچه هست می گیرم

تو اگر مبتلا شوی چه کنم ؟
پیش چشمم فدا شوی چه کنم ؟
پیش من سر جدا شوی چه کنم ؟
کشته ی زیر پا شوی چه کنم؟

وای اگر حنجرت شکسته شود
پیش من پیکرت شکسته شود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مجید خضرایی

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب
که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب

دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب
به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب
که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب

دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب
به ایشان یاد داده ررزم را زینب

کنار شاه دشت کربلا برد آن دو مه رو را
بزیر لب کلامی گفت با شرم وحیا زینب

برادر گرچه عبدالله زبیماری نشد همره
اگر رخست ندارد بهر تو گردد فدا زینب

برای جانسپاری پیش پایت ای گل نرگس
بیاورده همه داروندار خویش را زینب

سلیمان تحفه ی ناقابل موری تقبل کن
اگر خواهی شود ای ذوالکرم حاجت روا زینب

حسینش گفت: داغ اکبرم بس باشد ای خواهر
مسوزان بیش از این قلب مرا ای باوفا زینب

سکوتی کرد و راضی شد به پرپر گشتن گلها
قسم چون داد آن دور از وطن را بر خدا زینب

پس از چندی همه دیدند زیر تیغ نامردان
صدایی میرسد از کودکان مادر بیا زینب

بیا مادر نما شیر طهورت را حلال ما
که راضی گشت از جانبازی ما مصطفی زینب

حسین فاطمه آورد با خود نعش طفلان را
ولی بیرون نیامد از میان خیمه ها زینب
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مقصود کرمانی

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر

هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیلهٴقدری تمام

شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب

با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان

هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان

نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم

تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف

تحفهٴاین مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است

تحفهٴناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول

آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین

مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت

گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم

رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین

هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه

بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت

هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهرهٴخون بارشان

غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون

تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
طلوع گیلانی

زینب آمد دست طفلانش به دست
کز تو ام با آنچه ام در دست است

این دو از بهر فنا آماده اند
دو غلام تو، نه خواهر زاده اند

دستشان از کار چون کوتاه شد
ناله شان تیری به قلب شاه شد

در بر آن دو بی روان پیکر گرفت
وآن دو بی جان را چو جان در بر گرفت

در حرم آورد و بنهاد و نشست
هر که بُد از مرد و زن از جای جست

غیر زینب کز مصیبت صبر کرد
مُرد امّا خیمه بر خود قبر کرد

نامد از خیمه در آن ساعت برون
تا نگردد محنت آن شه فزون
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید حمیدرضا برقعی

قامت كمان كند كه دو تا تیر آخرش
یك دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشكرش

این دو ز كودكی فقط آیینه دیده‌اند
آیینه‌ای كه آه نسازد مكدرش

واحیرتا كه این دو جوانان زینب‌اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف می كند
یك پاره جای خویش و یكی جای همسرش

یك دست، گرم اشك گرفتن ز چشم‌هاش
مشغول عطر و شانه‌ زدن دست دیگرش

چون تكیه گاه اهل حرم بود و كوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا كه خدا نكرده مبادا برادرش...

***

زینب همان شكوه كه ناموس غیرت است
زینب كه در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان كه فاطمه از هر نظر شده است
از بس كه رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان كه زینت بابای خویش بود
در كربلا شدند پسرهاش زیورش
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی


گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه‌ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست

خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی‌کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سی*ن*ه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم
سپر سی*ن*ه ی تو "سی*ن*ه سپر" داشتنم
خاك پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند...

دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر، کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم
به خداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو
می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سعید توفیقی

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند
 
بالا پایین