جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,340 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علی صالحی

آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت
سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت

آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید
سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت

ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
همه سر ها به روی نیزه ی لشگر می رفت

خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت

از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت

نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد
یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا خاکسار

انگار که ختم غائله می کردند
با حکم امیر ولوله می کردند

با چکمه و یا که اسب تازه نفسی
بر روی تن تو هروله می کردند

یک عده ی ، لاابالی ، رقاص
بالای سر تو هلهله می کردند

یک عده که از فرات بر میگشتند
آب تعارف شمر و حرمله می کردند

یک عده ی بی شرف ، لجن ، بی ناموس
ناموس تو را به سلسله می کردند

کعب نی و تازیانه و سر نیزه
آماده برای قافله می کردند

ای کاش برای حفظ حرمت ها هم
تعیین حدود فاصله می کردند

در شام کسانیکه سرت چرخاندند
از شمر تقاضای صله می کردند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
مهدی پورپاک

خبری نیست از تو و کفنت
یوسف من کجاست پیرُهنت

یادگاری ز جنگ حک شده است
مُهری از سمِّ اسب روی تنت

تا خود حشر بر سنان لعنت
که فرو کرده نیزه در دهنت

پیرمردان ناتوان حتّی
با عصا می زدند بر بدنت

همه جا را سیاه می دیدی
به فدای نفس نفس زدنت

استخوان های سی*ن*ه ی تو شکست
شمر وقتی که روی سی*ن*ه نشست

آینه بودی و ترک خوردی
از همه بی هوا کتک خوردی

قتلگاهت نگو که غوغا بود
سر پیراهن تو دعوا بود

کاش مادر نبود در گودال
از بد روزگار امّا بود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محمد رسولی

سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم

سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم

تو پنهان شدی زیر ِ انبوهِ نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم

حسین! خونِ حلقومت آبِ حیات است
من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم

رسیده کجا کار ِ زینب که باید
سرت را من از این و از آن بگیرم

کمی از سر ِ نیزه پایین بیا تا
برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم

تو گفتی که باید بسوزم، بسازم
به دنیایِ بعد از تو آسان بگیرم

قرار ِ من و تو شبی در خرابه
پی ِ گنج را کُنج ِ ویران بگیرم

هلا! می‌روم تا که منزل به منزل
برایِ تو از عشق پیمان بگیرم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد حسینی

به تاخت می رود و از خزان خبر دارد
به تاخت می رود انگار بار سر دارد

گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است
و پای مرکب او را ببین که پر دارد

تمام شادی دنیاست در دلش انگار
میان کیسه ی خود تکّه های زر دارد

مسیر کوفه و یک خانه و تنوری داغ
تنور خانه ی او روضه اش خطر دارد

دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد
کسی بیاید و درب از تنور بر دارد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا شریف

ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو
از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو
معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت
در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو
من شرح می دهم غمِ تاراجِ خیمه را
از خنجرِ شقاوت و این ساربان بگو
سرداده اند قهقه وقتی که خواندمت
از حنجرِ شکسته ات این بار جان بگو
دارند می برند در این عصرِ بدرقه
پشتِ سرِ مسافرِ کوفه اذان بگو
اوّل زنِ اسیرِ بنی هاشمی شدم
تا انتهای رفتنِ در ریسمان بگو
عباسِ غیرتی من از نیزه پاسخی
بر طعنه های حرمله ی بد دهان بگو

قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان
در کوچه های زجر هوادارِ من بمان

اشکِ فراق چشمِ ترم را گرفته است
خنجر کشیده غم جگرم را گرفته است
از تو بگو چگونه خداحافظی کنم؟
بُغضی گلویِ نوحه گرم را گرفته است
ترسم که پای دختر تو لِه شود در این
زنجیرها که پای حرم را گرفته است
از خیمه های سوخته هر قدر مانده است
چادر که رفته روی سرم را گرفته است
تا چشمِ پاسبانِ وِقارم ز حدقه ریخت
هر چشمِ هَرزه دوو و برم را گرفته است
نیزه ز نبشِ قبرِ کسی حرف می زند
ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است
هفده سرِ به نیزه مرا اوج می دهد
حالا که کعبِ نیزه پَرم را گرفته است
اینان که دورِ آینه دیوار می کِشند
از تازیانه ها چقدر کار می کِشند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محمد رسولی

چه شبی می‌گذر در دلِ پنهانِ تنور
سر ِ خورشید شده گرمی ِ دُکانِ تنور

این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد
این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور

دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور

با سرش صاحب این خانه به نانی برسد
کیسه‌ها دوخته و سکه شده نانِ تنور

سر ِ شب روشن اگر بوده تنورش، حتماً
نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور

چه بلایی سر ِ نیزه به سرش آوردند؟!
که پناه از همه آورده به دامانِ تنور

شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او
که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور

نیست مفهوم،‌ شده حبس، به خود می‌پیچد
ناله یِ بی‌ رمق ِ قاریِ قرآنِ تنور

تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کم ِ اوست
بیش از این‌هاست در این فاجعه تاوانِ تنور
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
وحید قاسمی

بوی بهشت می وزد از داخل تنور
موسی گمان کنم که رسیده به کوه طور

شبنم کنار ساحل آتش چه می کند؟
این سیب سرخ داخل آتش چه می کند؟

آتش گرفته شهپر ققنوس در تنور
نفرین آسمان و زمین باد بر تنور

نمرودها و ابرهه ها عهد بسته اند
آیینه ی تجلی حق را شکسته اند

سوزانده اند قسمتی از باغ سیب را
فهمیده اند معنی شیب الخضیب را

اینجا خلیل راهی رضوان نمی شود
آتش در این بلاد گلستان نمی شود

خورشید گرگرفته درون تنور، وای
موسی سرش جدا شده درکوه طور، وای

جای عزیز فاطمه کنج تنور نیست
مطبخ محل شأن نزول زبور نیست

دیشب تمام دشت برایش گریسته
یحیی درون طشت برایش گریسته

زخم عمیق لعل لبش گریه آور است
چشمان نیمه باز شفق گونه اش تراست

رخت سیاه بر تن حوا و آسیه
مریم برای فاطمه می خواند مرثیه

کروبیان به چنگ عزا زخمه می زنند
دور تنور حور و ملک لطمه می زنند

افلاکیان آینه رو سی*ن*ه می زنند
با نوحه های مادر او سی*ن*ه می زنند

تا بین دست فاطمه خورشید جلوه کرد
در شهر کفر مشعل توحید جلوه کرد

زهرا نهاده دست سر زانوان خویش
قامت خمیده تر شده از چند روز پیش

زهرا به ناله، شعله به پروانه می زند
بر گیسوان سوخته اش شانه می زند

دستی کشید برسر گیسوش، گریه کرد
درسوگ زخم گوشه ی ابروش گریه کرد

زهرا به اشک مقنعه نمناک می کند
خاکستر از محاسن او پاک می کند

بر زخم دست و سی*ن*ه ی زهرا زده نمک
پیشانی شکسته و لب های پر ترک

امشب نه آنکه ارض و سما گریه می کند
حتی میان عرش خدا گریه می کند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
جواد حیدری

ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ
دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ

من که وصیت کرده بودم با تو باشد
هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ

باور نمی کردم تو را اینجا ببینم
کنج تنور خانه ی اینها بُنَیَّ

هر قدر هم خاکستری باشد دوباره
من می شناسم گیسوانت را بُنَیَّ

با گوشه ی این چادر خاکی بشویم
خون لبت را با نوای یا بُنَیَّ

آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند
ای کشته ی افتاده در صحرا بُنَیَّ

شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم
با این حنا شد صورتت زیبا بُنَیَّ

آبت ندادند و به حرفت خنده کردند
گفتی که باشد مادرت زهرا بُنَیَّ ؟

گفتی زن خولی برایت گریه کرده
حتی به او هم می کنم اعطا بُنَیَّ
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علی انسانی

خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست
آه انگار نه انگار عزاداری هست

آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد
این طرف در تب شعله تن بیماری هست

…و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه
که به پا خیزد اگر دست علمداری هست

همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد
از فرات سخنش ناله سرشاری هست :

مبریدم که در این دشت مرا کاری هست
گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست

ساربانا مزن این همه آواز رحیل
آخر این قافله را قافله سالاری هست

به امیدی شوم از کشته مظلوم جدا
که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست
 
بالا پایین