مقدمه:
ابتدا، تاریکی مطلق همه جا را فرا میگیرد. دیگر خبری از نور گرم خورشید نیست و زمین به سیارهای سرد و یخزده تبدیل میشود.
بدنه:
گیاهان که برای فتوسنتز به نور خورشید نیاز دارند، پژمرده میشوند و میمیرند. حیوانات که از گیاهان تغذیه میکنند، به تدریج غذا کم میآورند و از بین میروند.
انسانها هم بدون نور و گرما، با مشکلات زیادی روبرو خواهند شد. دیگر نمیتوانند در مزارع کشاورزی کار کنند، غذا بپزند یا حتی خانههای خود را گرم نگه دارند.
در این دنیای تاریک و سرد، انسانها مجبور میشوند برای زنده ماندن به غارها و پناهگاههای زیرزمینی پناه ببرند.
آنها باید راهی برای تولید گرما و نور مصنوعی پیدا کنند. شاید از انرژی هستهای یا منابع تجدیدپذیر مثل باد و خورشید (البته خورشیدی که دیگر وجود ندارد!) استفاده کنند.
اما زندگی بدون نور خورشید، فقط به مشکلات فیزیکی محدود نمیشود. تاریکی و سرما میتواند باعث افسردگی، اضطراب و ناامیدی در انسانها شود.
آنها حس امید و انگیزه خود را از دست میدهند و به تدریج به موجوداتی غمگین و گوشهگیر تبدیل میشوند.
در این دنیای بدون خورشید، دیگر خبری از رنگهای شاد و زیبا نیست. همه چیز به رنگ خاکستری و سیاه در میآید.
آواز پرندگان و صدای خندهی کودکان دیگر به گوش نمیرسد. فقط سکوت مطلق و تاریکی بر زمین حاکم است.
نتیجه گیری:
داستان “اگر خورشید نباشد” به ما نشان میدهد که نور و گرمای خورشید چقدر برای زندگی روی زمین ضروری است.