جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوعات متنوع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Hera. با نام انشا با موضوعات متنوع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,634 بازدید, 209 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوعات متنوع
نویسنده موضوع Hera.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Hera.
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع گذر از رود خانه
به نام خالق تمام زیبایی های عالم. یکی از زیبایی های آفرینش، رودخانه است. رودخانه ای که با گذر آن از میان کوه های سر به فلک کشیده، صحنه را تماشایی تر می کند. در سفری که به کوهستان داشتم با زیبایی های طبیعت آشنا شدم. آرامش بخش ترین آنها رودخانه ای بود پر جنب و جوش. با کوله باری از انرژی از دل کوه گذر می کرد و در دل خود میهمانانی داشت از ماهی های رنگین.
کنار رودخانه که رسیدم پاهایم را در آب رودخانه گذاشتم. چه قدر سرد و لذت بخش! مشغول آب تنی بودم که ماهی های قرمز رودخانه اطرافم حلقه زدند. چه صحنه زیبایی شده بود. ماهی ها به تکه نانی که از جیبم درون آب افتاده بود هجوم آورده بودند. خنده ام گرفت! از آب بیرون آمدم و کنار رودخانه مشغول تماشا شدم.
به این فکر می کردم که رودخانه با هر بار گذر سریعش زلال تر و شفاف تر میشد برعکس مرداب که ساکن و بی حرکت است و هیچ لذتی هم نمی برد. آدم ها هم هر چقدر دلشان به زلالی رودخانه باشد و از هر بدی و زشتی بگذرد، زلال و شفاف خواهند شد.
نزدیک غروب بود. دل آسمان پر شده بود. گویی بارانی در راه داشت. آری. کم کم شروع به بارش کرد. قطره های درشت باران خود را در دل رودخانه جای میدادند تا اینکه دلش را بزرگ و بزرگتر کردند و او را روانه ی دریا…
گذر سریع رودخانه از میان کوه ها همچون گذر سریع و بی درنگ زمان است. زمانی که بدون معطلی می گذرد و باید از تک تک لحظاتش بهترین استفاده ها را کنیم تا دلمان به زلالی رود شود.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضع لواشک
بیشتر ایرانی‌ها عاشق تنقلات هستند و از هر بهانه‌ای برای خوردن تنقلات استفاده می‌کنند. به هنگام سفر ، مهمانی، تماشای فیلم و فوتبال و امثال این مناسبت‌ها. انگار هر دورهمی نیاز به یک خوراکی سبک و خوشمزه دارد که برای جمع جنبه سرگرم کننده هم داشته باشد. که در بین تنقلات متنوعی که در ایران وجود دارد لواشک از جایگاه ویژه ای برخوردار است. اگرچه بزرگترها هم لواشک را دوست دارند و حس و حال بهتری به آن ها دست می‌دهد اما بیشتر مورد پسند کودکان است.
خوردن لواشک من را به حس و حال خاصی می‌برد وقتی آن را در دهانم می‌گذارم چشمانم را آهسته می بندم تا بتوانم آن همه مزه‌های ترشی و شوری و شیرینی را با تمام وجود یک جا حس کنم. متاسفانه از نظر مدیر مدرسه‌ی ما لواشک یک خوراکی مضر محسوب می‌شود و فروش آن در مدرسه ممنوع است. هر چند مادرم نیز نظر مشترکی با مدیر مدرسه دارد. برای همین با دوستانم در راه خانه به مدرسه تا می‌توانم لواشک میخورم و از فرصت استفاده می‌کنم.
همه‌ی بچه‌ها می‌دانند که لواشک را بیشتر از همه چیز دوست دارم. برایم نوع و رنگ و طعمش فرقی ندارد من فقط لواشک را دوست دارم. حتی پیش آمده که برای کادوی تولدم هم لواشک کادو پیچ شده هدیه گرفته باشم. مادرم برایم تعریف می‌کند که وقتی بچه بودم و فامیل از من می‎پرسیدند می‌خواهی چه کاره شوی جواب می داده‌ام لواشک فروش. هنوز هم یکی از اهدافم تاسیس یک کارخانه بسیار مجهز است که بتوانم لواشک را به شکل‌های خاص مانند اسامی یا حیوانات یا اشکال عجیب و غریب در بیاورم و بتوانم محصولم را به کل جهان صادر کنم.
به یاد دارم وقتی مادربزرگم برای اولین بار اسم لواشک مجلسی را شنید چهره‌اش برایم بسیار دیدنی بود. خدابیامرز به خاطر آن بسته‌بندی شیک و شکل متفاوت انتظار طعم خاصی از لواشک مجلسی داشت. از نظر او لواشک جایی در مهمانی‌های خاص و رسمی نداشت و می‌گفت مگر می‌شود لواشک را بدون ملچ و ملوچ کردن خورد. برایم از قدیم و نحوه زندگی مردم در آن زمان زیاد تعریف می‌کرد. می‌گفت لواشک از تنقلات کاملا ایرانی است که از زمان‌های بسیار دور در ایران وجود داشته است و چون در قدیم یخچال نبود، مردم در تابستان میوه‌هایی مانند آلو، زردآلو آلبالو و هر نوع میوه تابستانی که در دسترس داشتند را بعد از پختن له می‌کردند و برای جلوگیری از فاسد شدنش کمی هم به آن نمک اضافه می‌کردند و سپس آن را به صورت ورقه‌های نازک در می‌آوردند و جلوی آفتاب خشک می‌کردند تا بتوانند در زمستان از آن استفاده کنند. وقتی در مورد دلیل اسم لواشک از او سوال پرسیدم جواب داد برای این که میوه‌های له شده زودتر خشک شوند آن‌ها را به صورت ورقه‌ای و شبیه لواشی نازک درمی‌آوردند نام آن را لواشک یا همان لواش کوچک انتخاب کرده‌اند.
امروزه به دلیل مصرف زیاد لواشک بین مردم کارخانجاتی برای درست کردن لواشک تاسیس شده‌اند که محصول این کارخانجات به لواشک صنعتی معروف شده است که نحوه درست شدن آن‌ها تقریبا شبیه لواشک‌های خانگی است. از نظر من لواشک اگر در یک محیط بهداشتی درست شود می‌تواند یک میان وعده خوب و با ارزش غذایی مناسب باشد چون از عصاره میوه‌ها درست می‌شود و دارای تنوع طعم بوده و چون از طرف کودکان با استقبال روبرو شده است می‌توان آن را به جای تنقلات و هله هوله‌های ناسالم در اختیارآن‌ها قرار داد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : شب یلدا 1
شب یلدا آخرین شب پاییز است. یلدا می آید و ثانیه ای دیرتر از شب های گذشته به پایان می رسد تا لحظه ای را مشغول خداحافظی با پاییزش شود.
مردم شهر هم در این شب به یادماندنی پاییز، در کنار خانواده شان گرم صحبت و میهمانی هایشان می شوند تا همراه یلدا، با آخرین شب پاییز وداع کنند. پاییز تمام می شود اما دانه های درخشان انار ، بوی تازگی می دهند و هندوانه های قاچ خورده ای که میهمان لبخندهای شب نشینی می شوند. شب یلدا اگرچه سرد است، اما چنان دل را به یک دورهمی زیبا، گرم می کند تا آنقدر غرق شادی شویم که به یک باره نظاره گر قدوم سرد زمستان باشیم.
زمان بسیار سریع می گذرد. یلدا هر چقدر هم طولانی باشد بالاخره به پایان خواهد رسید و جایش را به زمستان خواهد داد.
ما در شب یلدا در کنار خانواده و دوستانمان گرم گفت و گو و شادمانی هستیم آنقدر بحث هایمان گرم می شوند که حساب زمان از دستمان می رود! چه شب یلدا و چه شب های دیگر، اگر مملو از عشق و محبت باشد شبی به یادماندنی و خاطره انگیز خواهد شد.
کتاب شعر حافظ هم در شب یلدا، زیبایی بخش دورهمی هایمان می شود و شعرهای دلنشین آن، فرح بخش روحمان. خوش تر از تمام اینها، گوش سپردن به سخنان نغز و شیرین بزرگترهایمان است که با خاطرات زیبایشان فضای خانه را دوست داشتنی تر می کنند.
پاییز، فصل برگ ریزان، فصل زیبای خداست و شب آخرش، یلدا، پایان خوش آن است. و دیگر خواب عمیق درختان ادامه خواهد داشت تا آنکه زمستان هم جای خود را به بهار دهد و سرسبزی و نشاط، همه جا را فرا گیرد.
پاییز، با برگ های رقصان زرد و نارنجی اش نشانگر آنست که هر فصلی از فصول خدا رنگ خاص خودش را دارد و زیباست.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع شب یلدا ۲
شب یلدا (چله) آخرین روز آذر ماه، طولانی‌ترین شب سال، اول زمستان است.
شب یلدا که در اصطلاح به آن شب چله هم می گویند، یکی از کهن ترین جشن های ایرانیان است. این شب آداب و رسومی دارد که قرن هاست که در بین ایرانیان رواج داشته است، مردم ایران در شهرها و روستاهای مختلف با توجه به فرهنگ، آداب و رسوم ویژه‌ی خود شب چله را جشن می‌گیرند. در این شب طولانی همه ی اقوام نزد بزرگ طایفه ی خود می روند و پس صرف شام، تنقلاتی مثل میوه های زمستانی، آجیل میخورند و فال حافظ می گیرند.
شب یلدا فرصتی است برای دیدارهاست. یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند بزرگان خاندان را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
یلدا، زمانی براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایمان بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
زمانیست براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
یلدا یک روز از سال است که مجالى می دهد براى من و تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع یک روز بارانی بدون چتر
یک روز ابری، ابرهایی که هر لحظه بیشتر می‌شوند و کل آسمان را فرا می‌گیرند. منسجم‌تر و متراکم‌تر می‌شوند. گاهی با غرش و سر و صدا و گاهی آرام و بی‌صدا، بارش را آغاز می‌کنند
گاهی رگباری شدید و کوتاه و چند لحظه‌ای را ایجاد می‌کنند. گاهی رگباری شدید و سیل آسا و طولانی مدت و گاهی بارانی نم نم و ممتد را رقم می‌زنند.
چه در بهار چه در تابستان چه در پاییز ، چه در زمستان ، حال و هوای خاصی دارد.
برای یک عده، آرامش بخش و رویایی، و به یاد آورنده لحظات خوش و سرشار از خاطرات شیرین است. برای یک عده، یادآور لحظاتی تلخ و درد آور است. در هر حال، برای همه، چیزی را در خاطرات زنده می‌کند
بعضیها از خیس شدن زیر باران، فراری هستند و برعکس بعضی، عاشق خیس شدن زیر باران هستند.
قدم زدن زیر باران، برای یک عده شیرین و رها شدن از انرژیهای منفی است و یک عده اصلا علاقه‌ای به چتر داشتن در روزهای بارانی ندارند، اما در مقابل افرادی هستند که شدیدا وابسته به چتر هستند. چترهایی رنگارنگ که نما و جلوه‌ای خاص به سطح شهر می‌بخشند.
چترهایی که امروزه در ابعاد و اشکال و رنگهای مختلف تولید می‌شوند، حتی برای کودکانی که قادر به کنترل و نگهداشتن آنها در دستشان هستند و با گامهایی کودکانه و دستانی کوچک چترهایی با ظاهری فانتزی و دلربا را در دست دارند و با ذوق و شوق کودکانه زیر باران راه می‌روند.
در دنیای مدرن و مصرفی امروز، حتی چترها هم از این قاعده مستثنا نماندند. یک روز بزرگ و عصایی هستند و یک روز فانتزی که حتی در کیف دستی جا می‌گیرند. وسیله‌ای که برای جلوگیری از خیس شدن ابداع شده بود، امروزه دارای برندهای معروف و با طراحی‌های خاص و با مبالغ گزاف هم موجود شده است و حتی گاها میتواند تداعی کننده نمادی از اشراف گرایی هم باشد.
وقتی افراد با باران غافلگیر می‌شوند فقط به این فکر می‌کنند که خود را از خیس شدن نجات دهند و در آن لحظه فقط به این فکر می‌کنند که با هر قیمتی و بی توجه به شکل و رنگی خاص برای خود چتری تهیه کنند.
وقتی که چتر نباشد دگر هیچ، سر تا پا خیس می‌شوید به اصطلاح عامیانه موش آبکشیده می‌شوید. به دنبال مکانی مسقف می‌گردید. به دنبال ماشینی برای سوار شدن می‌دوید. ترافیکی عظیم ایجاد می‌شود و با کمبود وسایل نقلیه مواجه خواهید شد، به هر مکانی که قرار است بروید با تاخیر می‌رسید. آراستگی ظاهر و موهایتان بهم میریزد و موذب می‌شوید. سوار ماشین می‌شوید که صندلی‌ها را خیس می‌کنید. افرادی که کنار شما قرار می‌گیرند ممکن است حس ناخوشایندی پیدا کنند یا دقیقا مثل شما خیس باشند. هر چه خریده‌اید خیس آب می‌شود و ممکن است آب به داخلشان نفود کند و بلا استفاده شوند.
روی شیشه‌های عینکهای افراد عینکی قطرات آب می‌نشیند و دید آن‌ها مختل می‌شود. امروزه که دردسر جدیدی هم به لطف کرونا اضافه شده است!!! خیس شدن ماسکها.
راستی شما هم تصادف‌های چتری در روزهای بارانی در خیابانهای تنگ را تجربه کرده‌اید ؟!.
یا باید آنقدر چترتان را بالا ببرید تا نفر دیگر بتواند از کنارتان رد شود یا چترها به هم برخورد کنند. گاهی به سمتی متمایل می‌شوند و ناخواسته آبهای سطحشان، سر می‌خورد و افراد اطراف را خیس می‌کند و امان از زمانی که خرید داشته باشید و یا بخواهید سوار ماشین شوید، کارتان می‌شود باز و بسته کردن چتر و خیس کردن مغازه‌ای که به آن وارد می‌شوید و کف ماشینی که سوار آن شده‌اید.
با این همه تفاسیر باز هم قشنگ است، هم باران و هم چترها و دردسرهای استفاده از آن‌ها، حتی می‌شود گفت همه اینها را از دل و جان می‌پذریم به خاطر زنده ماندن زمین و هر موجود زنده‌ای بر روی آن، چرا که اگر باران نباشد آبی هم نیست و بی آبی یعنی نابودی همه چیز.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع بوی خاک نم خورده
خاک و باران،به تنهایی هیچ یک از این ها حسی را در من ایجاد نمیکند. اما وقتی قطره های درشت باران بروی دانه های ریز خاک می بارد، آن عطر خوش خاک که در اثر نمناک شدن به وجود می آید مرا در آرامشی بی پایان فرو می برد.
وقتی که دانه های نمناک خاک رادر لابه لای انگشتانم حس میکنم به یاد دوران بچگی ام می افتم که به همراه خانواده ام به کنار دریا می رفتم و با شن هايی که در اثر برخورد باآب دریا خیس ونمناک می شدند، قلعه هايی درست می کردم که پس از مدتی دریا مانند طوفانی برروی قلعه های شنی ام فرود می آمد وآن هارا تبدیل به ویرانه ای می کرد ومن با ناراحتی سعی میکردم دوباره قلعه ای درست کنم؛ از فکر به دوران کودکی ام بیرون می آیم بوی خاک را باتمام وجودم استشمام می کنم.
اممممم چه بوی خوشی…
من با این بو می توانم خدا را در نزدیکی ام حس کنم، می توانم از آفریده هايش به وجود خودش پی ببرم، می توانم با تمام وجود فریاد بزنم و بگويم خدایا دوستت دارم، خدایا شکر بابت نعمت های فراوانت و بگويم خدا مرا ار نعمت هايت دریغ نکن تا بتوانم معنای بهشت جاودان را دراين دنیای نژند درک کنم.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع بوی خاک نم خمرده
ابر ها به آرامی تکان می‌خورند و دست در دست هم میدهند و خورشید را احاطه میکنند.
قطره های باران نم نم میبارد و گویی از آسمان مروارید هایی در حال سقوط است!
دیگر خاک به رنگ طلایی نیست ، رنگش را با قهوه ای عوض کرده است.
کم کم عطر بهشتی مانند ” خاک باران خورده ” بر میخیزد و دنیا را سراسر در آرامش فرو میبرد!
با بوییدن چنین عطری گویا، در ذهن سراسر رویا گونه ام ، از این دنیا فارغ و به سرزمینی فرا طبیعی سفر میکنم و در سرم زمزمه خاموش واژه ها می پیچد …
ساحلی از آرامش مرا در آغوش میکشد و با هر بار استشمام و پر کردن ریه ها از این بو و عطر لذت بخش ، من را به خلسه ای دل انگیز فرو میبرد.
میتوان گفت باران کلمه ی قشنگیست اما ؛ چیزی که به آن روح و جسم میدهد ، بوی آن است !
عطری خارق‌العاده‌ تر از هر عطر!
آری بوی خاک ، از نعمت های شگفت انگیز خداوندِ آرامش بخش دل ها است.
هر ثانیه و هر لحظه زندگی قابل ستایش است و باید قدر داشته ها را دانست.
قدر نعمت های عابد معبود.
قدر چیز های کوچک چون بویِ خاک باران خورده!
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
باران یعنی بوی کاهگل های خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …
باران که میبارد همه خوشحال میشوند و من خوشحال تر. چون عاشق بوی باران هستم ، وقتی نم نم باران میبارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود چنان احساس ارامش میکنم که گویی دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم. انگار تا قبل از باران مرده بودم ، الان زنده هستم و زندگی میکنم.
بوی خاک که به مشامم میرسد ، غرقِ خالق هستی میشوم و همچنان که نفس های عمیق و آرام بخش میکشم خدا را شکر میکنم بابت این بوی خاک ، این بوی ناب
وقتی بوی خاک به مشمامم میرسد در خاطراتم به روستا سفر میکنم ، جایی که بوی خاک باران خورده با دیوارهای کاهگلی معنی پیدا میکند. ای کاش یک دهاتی بودم و حداقل سالی چند بار میتوانستم بوی خاک را با قلبم احساس کنم.
ای کاش میشد بوی خاک باران خورده را در شیشه های عطر محصور کرد چون بوی خاک از بهترین عطرهاست، عطری که یاداور خداست.
باران زیباست ، بوی خاک باران خورده زیباست ، بوی باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، ان زمان که خدا در همین نزدیکی بود.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع تنهایی
هر کسی در مورد تنهایی نظری دارد. اما اگر قرار باشد هر نظر و رفتاری درست باشد که به قول آقا بزرگم ، سنگ روی سنگ بند نمی شود. اما تنهایی ، آن هم تنهایی آدم ها موضوعی است که به راحتی نمی شود از کنارش گذشت. بالاخره چیزی که وجود دارد را نمی شود نادیده گرفت.
بعضی ها می گویند : تنهایی ای که خودت برای خودت ساختی از بی عقلی است . بعضی هم می گویند از خود خواهی. حالا عده ای هم هستند که دیگران را مقصر می دانند و می گویند : باعثِ تنهایی ما آدم های هستند که به ما اهمیت نمی دهند.
راستش نمی خواهم با عجله قضاوت کنم . چون می دانم تا وارد ماجرا نشوی نمی دانی حق با چه کسی است . اما این را می دانم آدمِ تنها مثل بال پروانه تُرد و شکننده است. فرقی هم نمی کند این پیله ی تنهایی را خودش درست کرده یا دیگران. تنها که باشی ، همه چیز مثل سایه است. یک سایه ی قوز کرده ، درست شبیه فیلم هایی که آدم های منزوی و تنها را نشان می دهد. آدمِ تنها چقدر می تواند با خودش حرف بزند؟. تا کی می تواند مقاومت کند؟. نمی خواهم به کسی توهین کنم ، اما هیچ آدمی را نمی شناسم که مخِ سالمی داشته باشد و از تنهایی لذت ببرد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع : شادی
من فکر می کنم شادی های دارای درجه بندی هستند. اما ازیک طرف هم فکر می کنم، شادی، شادی است درجه اش چه اهمیتی دارد. برای همین می خواهم قضاوت را به عهده ی خودتان بگذارم.
من شاهد بودم که دختر یا پسر بچه ای بعد خریدن یک جفت کفش آنقدر خوشحال شده است که گریه اش گرفته. خوب! در جایی هم دیده ام مشابه همان دختر و پسر، نه تنها از خرید کفش خوش حال نشدند، بلکه بی اهمیت هم بوده اند.
با دیدن این اتفاقات است که فکر می کنم شادی برای هر ک.س معنی و مفهومی دارد که با آن ارتباط می گیرد. شاد ترین اتفاقات زندگی را هم می توان به همین شکل دید. برای من شادترین اتفاق زندگی زمانی رخ داد که سال ها منتظر داشتن یک دوچرخه بودم.
هرسال پدرم می گفت اگر امسال با نمرات خوب قبول بشوی، برایت دوچرخه می خرم. نمرات خوب را کسب می کردم ، اما پدرم دوچرخه را نمی خرید. من غمگین می شدم وآرزو می کردم بالاخره پدرم به قولش عمل کند. آن روزها هنوز نمی دانستم او آنقدر پس انداز ندارد که بتواند برایم دوچرخه بخرد. اما برای من که داشتن دوچرخه آرزویی بزرگ بود، بی پولی او اهمیتی نداشت.
یادم است دو سال دیگر با همین قول و قرارها گذشت و من هر سال با بهترین نمرات قبول می شدم. دیگر قید داشتن دوچرخه را زده بود و فقط در رویاهایم آن را داشتم. سوارش می شدم و روی ابرها رکاب می زدم. به هر طرف می رفتم.
هر کجا که دوست داشتم. یک روز وقتی به مادرم گفتم : کاش پدر برایم دوچرخه می خرید، سکوت کرد و چشمانش پر اشک شد. دلم نمی خواست مادرم غمگین باشد. برای همین تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت اسمی از دوچرخه نیاورم.
درعصر یکی از تابستان های گرم، وقتی مشغول بازی با کرم های باغچه بودم، پدرم در حالی که یک دوچرخه ی دسته بلند را همراهش داشت، وارد حیاط شد. من فقط مات و متحیر نگاهش می کردم. قلبم به شدت می زد. مادرم دوید و دوچرخه را از زیر دست های پدرم بیرون کشید.
نمی دانم چه حسی داشتم. پدرم را می دیدم که می خندد و اشک می ریزد. حالا که خوب فکر می کنم، می بینم شادترین اتفاق زندگی من، نه شادی من، بلکه دیدن شادی پدرم بود.
 
بالا پایین