جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوع خدا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا با موضوع خدا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,098 بازدید, 22 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوع خدا
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
مقدمه :

به نام اسماء زیبای الهی انشای خود را در مورد نماز آغاز میمکنم. شاید هر کسی برای نماز خواندن خود دلیلی داشته باشد.

اما من نماز میخوانم تا …

متن انشا :

من نماز می خوانم زیرا پر پروازم به سوی عرش الهی است . می خوانم تا در آسمان قلبم اوج بگیرم تا بر دریای دلم ببارم . می خوانم چون می دانم نماز زیباترین نیایش است نماز یکی از عادات بزرگ اسلامی است مظهر کامل خشوع و خضوع در برابر ذات اقدس الهی است عبادتی است که انسان در پیشگاه مقدس حق می ایستد و به بندگی خویش در مقابل خالق بزرگوار و مالک خود اعتراف می کند . من نماز می خوانم با توجه به آیه ی الصلاه عمود الدین نماز ستون دین است و با توجه به این که اولین چیزی که در کارنامه ی انسان دیده می شود نماز است .

نماز مانند قلمی است بر کاغذ زندگی که نویسنده را هدایت می کند ، اوست که می گوید نویسنده احساسش را چگونه بر روی کاغذ بیاورد وقتی بین من و معبودم کمتر از یک صدا کردن فاصله است چرا نباید معبودم را صدا کنم او که سفره نعمتهایش را به من گسترانیده و من باید شکرش گویم واین شکر نماز است و من نماز می خوانم زیرا الصلاه تنهی ع*ن الفحشاء المنکر نماز انسان را از کار زشت و ناپسند باز می دارد و با توجه به این که اگر خیمه ای ستون نداشته باشد نمی ایستد و فرو می پاشد اگر در دین اسلام نماز نباشد فرو می پاشد .

من نماز می خوانم چون الگوی من امام حسین است حسین که نمازش را در میدان جنگ فراموش نکرد و با کمال عبودیت و بندگی و خضوع و خشوع نمازش را خواند. من همیشه این شعر را به یاد می آورم اگر از کربلا یاد آری ای دوست . نمازت را سبک نشمار ای دوست من نمازم را سبک نمی شمارم و می خوانم زیرا همانطور که جسم انسان به غذا نیاز دارد روح انسان نیز به غذا نیاز دارد و غذای روح نماز است نماز در بین عبادت ها همچون انضباط است مثلا اگر دانش آموزی معدلش ۲۰ باشد و انضباطش کم باشد نمی توان گفت دانش آموزی ممتاز است و نماز نیز چنین است اگر کسی تمام عبادتهایش پسندیده باشد و نماز نخواند مسلمان واقعی نیست.

من نمازم را می خوانم چون همیشه او در کنار من است مثل آسمان و ابرهایش ،دریا و ماهی هایش جنگل و درختانش که بدون هم پر از تنهایی اند این جنگل و دریا و آسمان نیست که به درخت و ماهی و ابر نیازمندند این آنها هستند که به جنگل و آسمان و دریا وابسته اند و من نیز به خداوند خود نیازمندم می خوانم با توجه به حدیث پیامبر که فرمودند (( احب الا عمال الی الله عز و جل الصلوه والبر والسماء )) محبوب ترین اعمل در پیشگاه خداوند متعال سه چیز است :

  1. نماز
  2. نیکی و احسان به مردم
  3. جهاد در راه خدا

نتیجه گیری:

در نتیجه نماز می خوانم زیرا نماز پاکیزه کننده روح و جسم است نماز پلی بین من و خالقم است پلی از جنس عشقم سخت تر از فولاد .
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
مقدمه :

با نام خداوند بلند مرتبه انشای خود را در مورد نماز و زیبایی آن آغاز میکنم.

متن انشا :

صدای دلنشینی گوشهایم را نوازش میکند و سکوت و تنهایی ام را در هم میشکند بویی به مشامم میرسد.عصاره عطر اقیاقیاست که با گل رز آمیخته شده و فریاد دلنشین الله اکبر را با نسیم صبحگاهی به در خانه مردم می کوبد؛خدا بزرگ است.« حی علی فلاح»بشتابید به سوی رستگاری.از خواب برمی خیزم به کنار حوض می روم شنای ماهیان درون حوض مرا به یاد،شستشوی انسان بوسیله ی نماز های پنج گانه می اندازد. چه صدای دلنشینی«لا اله الا الله» معبودی جز او نیست. سجاده ام را باز می کنم،فریادی از درون،خود را به دیواره های وجودم می کوبد و انگار دیگر تحمل سکوت را ندارد.

می خواهد بغض سکوتش را بشکند و فریاد بزند و با خدای خویش راز و نیاز کند. قنوت چه لحظه زیبایی است. انسان را به یاد ان پرستویی می اندازد که سالهاست در فراغش به افق نظاره میکند. و من در بی کسی هایم تنها نام مقدس تو را زمزمه میکنم چون تو تنها کسی هستی که در اوج فاصله ها صدایم را میشنوی. ای یاری دهنده دلهای ناامید از تو میخواهم دلم را با نورت روشن سازی ودر هنگام مصیبت ها پناه دل بی کسم باشی.نماز را دوست دارم وقتی که سر بر سجده میگذارم و در مقابل مقام بلند تو حاجتم را میخواهم وقتی که سجده میکنم میخواهم ساخته شدن وجودم از خاک را به یاد آورم و همچنین از نعمت های بی کران خداوند تشکر کنم.وقتی نماز میخوانم به کرانه های آسمان میرسم،به اعلاء و به عروج میرسم نماز لحظه ی زیبایی است.

نتیجه گیری:

آری چه زیباست زمانی که فرشتگان در زمان خواندن تو را همراهی میکنند و آن نور و درخششی که در چهره ی ما پدیدار می گردد.فرشتگان را ببین در دستهایشان قلم هایی است که ثواب نماز را می نویسند قلم هایشان از جنس انوار الهی است. انسان با نماز به شناخت حقیقی خدا می رسد. و چه زیباست مرگ در حال نماز.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
مقدمه :

اسمش نماز است؛

می گویند،ستون دین است.

نمیدانم؛شایدیک قرص آرام بخش،شایدیک خلوت دونفره باخــدا،شایدیک پناهگاه دربرابرغمها،

نمیدانم…

متن انشا :

نیمه شب بود،یک نیمه شب سهمگین؛دراین نیمه شب حال دلم خوش نبود،دلم گرفته بود؛ ساعت ازیک بامدادگذشته بود،ولی همچنان خواب برایم معنایی نداشت؛ازجایم برخاستم،کلافه بودم،کمی دور اتاق قدم زدم؛رفتم کنارپنجره ایستادم وبه آسمان نگریستم.ظاهراساکت بودم،اما درونم غوغا بود. خــداراصدا میزدم؛عاجزانه به آسمانِ پرستاره خیره شده بودم وخــدا رامیخواندم. درآن لحظه تنهاچیزی که در ذهنم شکل گرفت،معمایی به نام “نمــاز” بود؛ناخودآگاه نیرویی مراتقویت کردکه بعد از مدت ها نمــاز بخوانم.

وضوگرفتم؛ باهرمشت آبی که به چهره ام میزدم،درخشش نوری را دروجودم احساس میکردم.به اتاق برگشتم؛چادرِ سفیدِ مادرم راسرکردم،نگاهم درآیینه به خودم افتاد؛به راستی که چقدر چهره ام با آن چادرسفید،معصوم شده بود!…ناخودآگاه لبخندی گوشه لبم نقش بست؛سجاده فیروزه ای رنگ مادرم را از گوشه طاقچه برداشتم وکف اتاق پهن کردم.نگاهی به ساعت انداختم؛ده دقیقه به دو بامداد بود.نمیدانم چراباآن روحیه زخمی،درآن ساعت ازنیمه شب که همه خواب بودند،به نمــاز می ایستادم؟!…

افکارم را از سرم دور کردم،برخاستم وبه نمــاز اقامه کردم؛هرذکری که میگفتم،آرامش بیشتری میافتم.احساس سبکی میکردم،گویا بارِ بزرگی را ازدوشم بر می داشتند.آرامشی که درآن لحظات داشتم برام وصف شدنی نبود.نمیدانم دراین آیات چه سِرّی نهان بود،که بر زبان آوردنشان چنین آرامشی به آدم میداد.سجده آخرِ نمــاز بود؛به سجده رفتم وعاجزانه آرامشی همیشگی را از خــدا طلب کردم.درهمان حال بی اراده قطره اشکی ازگوشه چشمم روی سجاده چکید…

بوی یاس های خشکیده فضارا پرکرده بود.سرم را از سجده برداشتم،تشهدوسلام دادم،بوسه ای بر روی مُهر نشاندم وسجاده را جمع کردم؛
عجیب بود،حالم دیگر آن آشفتگیه قبل از نماز را نداشت. آرام بودم.واین آرامش را در دیگرلحظات عمرم حفظ کردم،آن چادر سفید،حصارهمیشگیه خلوتهای من وخــدایم شد…
 
بالا پایین