جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوع ضرب المثل

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا با موضوع ضرب المثل ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 16,983 بازدید, 229 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوع ضرب المثل
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
معنی گرگ در لباس میش یعنی چه؟

یک گرگ چه زمانی در لباس میش (گوسفند) ظاهر می شود؟ زمانی که نقشه ای برای فریب دادن و حمله کردن به او کشیده باشد. حالا معانی و منظور این ضرب المثل را می خوانیم:

۱- یعنی دشمن زمانی که از ترس فرمانده نتواند مستقیما حمله کند، خودش را به شکل نیروهای خودی در می آورد.

۲- از ظاهر افراد نمی توان به باطن آنها پی برد؛ شاید کسی ظاهر معصومانه و مظلومی داشته باشد اما باطن گرگ صفت و وحشیانه ای در آن نهفته باشد. ( البته این باطن گرگ صفت حتما یک روزی در ظاهر خودش را نشان خواهد داد چراکه : از کوزه همان برون تراود که در اوست! )

۳- طبق داستان ها و افسانه ها، زمانی که گرگ ها می خواستند به گله ای از گوسفندان حمله کنند، وقتی با چوپان هوشیار و سگ نگهبان گله مواجه می شدند، جرئت نزدیک شدن به گله را نداشتند به همین خاطر تدابیر دیگری می اندیشیدند تا از در دوستی و نیرنگ وارد شوند تا آنها را کلک بزنند و در اصطلاح ” از پشت خنجر بزنند ” به گله گوسفندان ! که سرانجام تن خود را با پشم گوسفندان می پوشاندند و به گله آنها حمله می کردند و در لباس میش، میش ها را می خوردند!

۴- میش ها نماد افراد مظلوم و ساده لوحی اند و گرگ ها نماد بدذاتان و وحشی گران؛ به همین خاطر وقتی گرگ بخواهد ذات وحشی گری اش را مخفی کند خود را شبیه میش می سازد.

۵- هیچ گاه از نیرنگ دشمنان نباید غافل بود زیرا زمانی که مدتی از دشمنان خبری نباشد به معنای غافل شدن آنها از ما نیست! بلکه درحال نقشه کشیدن و فریبکاری های عوام فریبانه هستند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
معنی گنجشک را رنگ میکنه جای قناری میفروشه چیست؟

۱- این ضرب المثل را به کسی می گویند که سعی دارد ماهرانه (!) مردم را فریب دهد. به خیال اینکه کسی متوجه این دغلکاری نمیشود!

۲- گنجشک و قناری از نظر ظاهری بهم شباهت دارند اما از نظر رنگ، باهم فرق دارند. از نظر قیمت نیز، قناری نسبت به قیمت گنجشک گران تر است. فروشنده ای که بخواهد سر مردم کلاه بگذارد، همان گنجشک ارزان قیمت را به رنگ قناری در میآورد تا مشتری به اشتباه بیفتد و پول خرید قناری را به گنجشک رنگ شده بدهد! 🐦

این اتفاق را بصورت ضرب المثل استفاده می کنند. نه تنها در خرید گنجشک و قناری بلکه هرگاه کسی در هر جایگاهی که در جامعه قرار داشته باشد، اگر بخواهد طوری مردم را فریب بدهد که آنها متوجه نشوند، این مَثل را بکار می برند.

۳- به کسی می گویند که باطل را حق جلوه می دهد؛ بعنی سعی دارد روی کارهایش برچسبی از حق بچسباند اما باطن کارش عین باطل است! فقط افراد متخصص و دانا می توانند این جلوه شدن باطل در لباس حق را تشخیص داده و آگاه شوند.

۴- این ضرب المثل کاربردهای بسیاری دارد چرا که رفتار بسیاری از افراد، ما را به یاد این ضرب المثل می اندازد. نمونه بارزش رفتار دشمنان ماست. آنها به خوبی از این روش برای فریب دادن عوام استفاده می کنند. یعنی ظاهر عملکردشان را طوری جلوه می دهند که مردم فکر کنند این ها واقعا خیرخواهشان هستند! اما زهی خیال باطل! غافلند از اینکه پشت لطف کردن های ساختگی آنها، ضربه های بسیاری وجود دارد…

۵- در کل، این مَثل را به انسان های فریبکار به کار می برند. مثلا:

یه شیشه عسل خریدم. فروشنده گفت همین دیروز از کوه های سبلان آورده. خود زنبورها تحویل دادن بهش! خیلی گرون بود اما می ارزید. الان که عسلو باز کردم می بینم مزه شکر آب شده میده!! اون عسلی که خود فروشنده داد تست کنم طبیعی بود ولی اینی که بهم فروخت قلابیه! نامرد گنجشک رو رنگ کرده جای قناری جا زده!
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
معنی اشک تمساح ریختن چیست؟

۱- کنایه از رفتار ریاکارانه و معصومیت ساختگی برای جلب توجه دیگران است.

۲- به کسی می گویند که برای رسیدن به اهداف خود، اشک های دروغین می ریزد ولی در خفا از عملکرد خود خوشحال و راضی است.

۳- وقتی کسی بخواهد با فریب و نیرنگ کسی را کلک بزند و خود را مظلوم و بدبخت نشان دهد، این ضرب المثل را برایش استفاده می کنند و می گویند: انقدر اشک تمساح نریز! ما که تو را می شناسیم!

۴- معمولا بزرگترها وقتی بچه ها بهانه های الکی می گیرند و برای به دست آوردن چیزی بیخودی اشک می ریزند، به او می گویند: اشک تمساح نریز!

ریشه این ضرب المثل

در گذشته برخی بر این باور بودند که تمساح وقتی گرسنه می شود، به گوشه ای می رود و روی شکم بی حرکت می ایستد و از چشم او ماده لزج و سمی اشک مانندی ترشح می شد که حشرات به سمت آن می آمدند و به دام او می افتادند.

از این رو وقتی کسی به قیافه مظلومانه دیگری دلش می سوزد و کمکش می کند اما در کمال تعجب، متوجه می شود که فریب خورده است، اینجا این ضرب المثل کاربرد دارد.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
ﮔﺮﮒ ﺩﻫﻦﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﻧﺪﺭﯾﺪﻩ
fu1711.jpg
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
هرگاه بی گناهی مورد تهمت واقع شود از مصراع مثلی بالا به منظوراثبات برائت و بی گناهی خویش استفاده می کند . این مثل مصراع دوم بیتی از یکی از غزلیات سعدی شیرازی است .

اما ریشه تاریخی این مثل سائر :

یعقوب پسر اسحاق که از انبیای بنی اسراییل است از دو همسرش به نام لیا و راحیل و دو کنیز به اسامی بلهه و زلفه دوازده پسر به وجود آورد که در کتب مذهبی به نام اسباط معروفند . نام این اسباط چنین است :

روبیل ، شمعون ، لاوی ، یهودا ، ایساخو ، زابلیون ، فرزندان لیا : یوسف و بنیامین ، فرزندان راحیل ؛ دان و نفتالی فرزندان بلهه کنیز راحیل ؛ جاد و اشیر فرزندان زلفه کنیز لیا که همگی در خدمت پدر بودند و یک جا زندگی می کردند . شبی یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده گزارده اند .
جریان خواب را به عرض پدر می رساند ، یعقوب به او بشارت می دهد که رویای صادقانه است و قریباً از طرف خدای متعال به مقامی ارجمند نایل خواهد آمد . ضمناً به یوسف موکداً سفارش کرده است که این خواب را به هیچ ک.س به ویژه برادرانش نگوید زیرا حس حقد و حسادتشان تحریک می شود و ممکن است برای وی ایجاد زحمت کنند .



اتفاقاً یوسف در آن هنگام پسری زیبا طلعت و پاکیزه اندام و دلربا بود . هنوز دوازده سال از سنش نگذشته بود که مادرش راحیل درگذشت و او و برادرش بنیامین بی مادر شدند . چون این دو طفل خردسال از طرف پدر احتیاج به نوازش بیشتر داشتند لذا یعقوب آنها را بیشتر از سایر فرزندانش دوست می داشت خلاصه آنکه موضوع خواب یوسف هم دراین زمینه مزید برعلت گردیده علاقه پدر را تشدید کرده بوده است . با وجود آنکه یعقوب در اخفاء و پنهان داشتن علاقه و محبتش نسبت به یوسف و بنیامین می کوشید مع هذا حقیقت مکتوم نمانده نایره حسد و غیرت برادران یوسف زبانه کشید . انجمنی ترتیب دادند و پس از شور و کنکاش فراوان تصمیم به قتل یوسف گرفتند . دلیل و منطقشان این بود که چون یوسف از بین برود یعقوب چند صباحی از فراقش بی تابی می کند و بر اثر مرور زمان عشق یوسف فراموش می شود و علاقه پدر به سوی ایشان معطوف خواهد گردید . هر یک از برادران در آن انجمن برای نابودی یوسف راهی پیشنهاد کرد و طریقی اندیشید اما یهودا که عاقلتر از دیگران بود قتل یوسف را که هیچ گناهی مرتکب نشده بود دور از عقل و دین و وجدان دانسته مصلحت در این دید که او را در سر راه بیت المقدس و مصر در چاهی بیندازند تا کاروانی او را بردارد و با خود به جای دوردست ببرد . در واقع با این تدبیرهم مقصود برادران حاصل می شد و هم قتل نفس روی نمی داد .



برادران متفقاً رای یهودا را پسندیدند و نزد پدر شتافتند تا اجازه فرماید که چون برای تعلیف و چرانیدن گوسپندان و سرکشی از مزارع به صحرا می روند یوسف را نیز همراه برند زیرا به قدری یوسف را دوست دارند که نمی توانند دوری و مفارقتش را تحمل کنند ! یعقوب اظهار نگرانی کرد که ممکن است به علت جوانی و اشتغال به امور گله داری و کشاورزی ازیوسف غافل بمانید و او را گرگ برباید .

برادران سوگند خوردند که یوسف را چون جان شیرین مراقبت خواهند کرد تا در پرتو صفای کشتزارها و در زیر آسمان بهجت انگیز کنعان جست و خیز و بازی کند و جسم و جانش نشاط و انبساط یابد . یعقوب با نهایت بی میلی خواهش فرزندان را پذیرفت و بامدادان که تازه نسیم صبح وزیدن گرفته بود برادران نابکار، یوسف را برداشته یکسر بر سر چاه رفتند و او را برهنه کرده در نهایت قساوت و بی رحمی به چاه افکندند .



شامگاهان که تاریکی همه جا را فرا گرفته بود با قیافه مغموم و غمگین به خدمت پدر آمدند و پیراهن یوسف را که قبلاً به خون حیوانی آلوده کرده بودند در کنارش نهاده عرض کردند : ای پدر، می دانیم که قول وگفتار ما را در عین صداقت و درستی باور نمی کنی ولی حقیقت این است که یوسف را نزد اسباب و اثاثیه گذاشته به دنبال اسب دوانی و تیراندازی رفته بودیم . گرگ از کمینگاه خارج شده و او را پاره پاره کرد .... این پیراهن خون آلود اوست که به حضور آوردیم تا بر صحت گفتار و عرایض ما گواه باشد .



یعقوب پیراهن یوسف را دید و گفت :" من هرگز گرگ هشیارتر از این ندیدم ، پسر مرا از میان پیراهن بخورد و پیراهن بر او نبدرد ."

غرض این است که چون گرگ در این میان گناهی نداشت علی هذا عبارت گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده از آن تاریخ مورد استناد و تمثیل قرار گرفت و شیخ اجل سعدی در غزل زیبایی به آن اشاره کرده چنین فرموده است :



ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری وعهد تو ندیده

درکوی تومعروفم وازروی تومحروم

گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
داستان پند آموز : گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
داستان پند آموز : گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند

در ایام صدارت میرزاتقی خان امیرکبیر روزی احتشام الدوله (خانلر میرزا) عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور میرزاتقی‌خان رسید.

داستان پند آموز

امیر از احتشام الدوله پرسید: «خانلر میرزا وضع بروجرد چطور است؟»حاکم لرستان جواب داد: «قربان اوضاع به قدری امن و امان است که گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند!»

داستان پند آموز

امیر برآشفت و گفت: «من می‌خواهم مملکتی که من صدراعظمش هستم آنقدر امن و امان باشد که گرگی وجود نداشته باشد که در کنار میش آب بخورد. تو می‌گویی گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند؟»

داستان پند آموز

خانلر میرزا که در قبال این منطق امیرکبیر جوابی نداشت بدهد سرش را پائین انداخت و چیزی نگفت.

یکی بود
 
بالا پایین