جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوع "لبخند"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط DELARAM با نام انشا با موضوع \"لبخند\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 230 بازدید, 1 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوع \"لبخند\"
نویسنده موضوع DELARAM
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
موضوع نویسنده

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,540
19,766
مدال‌ها
17
📚انشا در مورد:
لبخند🙂
➖➖➖➖
➖➖➖➖➖➖
منبع: کانال انشانویسی
 
موضوع نویسنده

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,540
19,766
مدال‌ها
17
باز هم چرخه این دوره زمانی زندگیش حرکت درآمده بود هنوز از راه نرسیده بود خاطرات به ذهنش را مثل موج دریا درگیر می‌کرد با این خاطرات گاهی خود را لعنت گاهی تحسین گاهی بی‌تفاوت از کنار آن رد می‌شد هر که او را می‌دید قطعاً با خود می‌گفت که او دیوانه است البته برخی هاهم از روی ترحم و دلسوزی حالی از این جوان جویا می‌شدند این مردمان نمی‌دانستند که درمان درد این جوان لبخند دوباره یار است دخترک او را از مردی مستکبر مغرور به مردی مهربان و دلسوز تبدیل کرده بود به او یاد داده بود که مرد می‌تواند بلند بلند گریه کند یا از ته دل قهقهه بزند یا گاهی مهربان شود هرگاه به یاد از خود گذشتگی دخترک می‌افتاد لبخند کنج لبش مهمان می‌شد دو دل بود به پول‌هایی که در دست داشت نگاهی انداخت و نگاهی دیگر به وسیله مورد علاقه‌اش کردو نگاه سومش ب کودک کار بود که به نظر امده بود چند روزی است که غذای درست و حسابی نخورده است و او الان در این سن باید به فکر کودکی و درس و مشقش باشد وقتی که به خود آمد کنار صندوق رستوران ایستاده بود پول‌های غذا پرداخت کرد و پسرک را با مقداری غذا و کمی پول و چند دست لباس گرم راهی خانه کرد و دست‌هایش را درون جیبش برد و راهی خانه خود شد هنوز هم دلش برای آن کیف دلربا گیر کرده بود اما او نمی‌دانست که یارش تمام روز در حال دید زدن اوست و به خاطر این کارش کیف دلخواهش را خریده است هیچ وقت آن لبخند پرزوقش را از یادش نمی‌رود به یاد همان روزها گل را روی سنگ قبر نهاد.

➖➖➖➖➖➖➖➖
 
بالا پایین