- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
شاهد مرگ همهی عزیزانش بود، غم عزیزانش را در سی*ن*ه نگهداشت و دم نزد، تشنگی کودک برادرش را دید و کاری از دستش بر نمیآمد.
غم مرگ پدر را به دوش کشید، غم برادرزادهاش که در نوجوانی شهید شد را در دلش خفه کرد.
غم تنهایی برادرش را خورد، سر برادرش را بر نیزه دید و اشکهایش را پاک کرد.
برای کودکان مادر بود و برای برادر غم خوار، غم خوار شهید کربلا بود.
دستان برادرش را روی زمین دید و صدای گریهاش را خفه کرد، اسب زخمی به خیمه برگشت عمه با چادرش کنار اسب نشست؛ غمها روی دوشش سنگینی میکردند.
او فقط میتوانست گریه کند، کاری جز این نمیتوانست انجام دهد؛ با چادر خاکیاش کودکان را بغل گرفت.
سعی داشت با وجود ناراحتی خود کودکان را آرام کند.
چادر عمه بر روی خاک افتاد… .
غم مرگ پدر را به دوش کشید، غم برادرزادهاش که در نوجوانی شهید شد را در دلش خفه کرد.
غم تنهایی برادرش را خورد، سر برادرش را بر نیزه دید و اشکهایش را پاک کرد.
برای کودکان مادر بود و برای برادر غم خوار، غم خوار شهید کربلا بود.
دستان برادرش را روی زمین دید و صدای گریهاش را خفه کرد، اسب زخمی به خیمه برگشت عمه با چادرش کنار اسب نشست؛ غمها روی دوشش سنگینی میکردند.
او فقط میتوانست گریه کند، کاری جز این نمیتوانست انجام دهد؛ با چادر خاکیاش کودکان را بغل گرفت.
سعی داشت با وجود ناراحتی خود کودکان را آرام کند.
چادر عمه بر روی خاک افتاد… .