جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درباره ماه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا درباره ماه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 4,432 بازدید, 7 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درباره ماه
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
ماه را دوست دارم . مخصوصا در شب های صاف و پر ستاره. وقتی که انگار آسمان شب با پرده ای سرمه ای رنگ پوشیده شده است. من تقریبا فرق ماه و خورشید را می دانم . اما هنوز نمی دانم چرا ماه را بیشتر دوست دارم. شنیده ام که ماه ، نور نقره ای رنگ و زیبای خود را از خورشید می گیرد. با این افکار است که فکر می کنم خورشید مادر ماه است.

شب هایی که ماه نورِ درخشان اش را به زمین می پاشد ، فکر می کنم هیچ کاری مهم تر از این نیست که پرده را کنار بزنم ، پنجره را باز کنم ؛ و سرم را رو به آسمان بگیرم و به آن خیره بشوم. چند باری این کار را کرده ام . یک بار هم مادر بزرگ دید و گفت: بچه جان زیادبه ماه نگاه نکن. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: ماه، آدم را جادو می کند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
واقعیت این است که از زمان گذشته مردم نسبت به ماه باورهای عجیب و غریبی داشته اند. مثل باورهای مادر بزرگ من. باورشان هم غلط نیست . اما باورهای ساده است . برای این که ثابت شده نور زیبا و تابانِ ماه می تواند باعث تغییرات و حرکت در آب ها بشود. مثل جزر و مد آبِ دریاها. خوب، بخش زیادی از وجود آدم هم از آب تشکیل شده ، پس چرا نتواند تحت تاثیر ماه قرار بگیرد؟. البته این قسمت را تقلب کردم و از زبان دانشمندان نوشتم، تا یک جورایی ثابت کنم مادر بزرگِ مهربان من هم بی راه نمی گوید. اما به زبان ساده ی خودش حرف می زند.

حالا هر چه می گویند و نمی گویند چندان برایم اهمیتی ندارد. برای من پرتو زیبای کره ماه که از پشت پنجره به اتاقم تابیده مهم است. نور نقره ای رنگی که انگار می خواهد جادویم کند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12

انشا در مورد شب مهتابی​

شب را دوست دارم. آرامشم را در شبهای پر ستاره جستجو میکنم. سپیدی نقره فام ماه پر غرورو تلالؤ ستارگان طناز قلبم را به شور و التهاب وا میدارد و ستاره ی من در میان آن همه ستاره فخر فروشان و چشمک زنان ماه را نظاره می کند و ماه این نظاره گر پر شرو شورش را با لبخندی به آغوش پر مهرش فرا میخواند.

ستاره ی من به سبک بالی باد به سی*ن*ه فراغ ماه پناه میبرد تا به آرامشی که آرزو دارد دست یابد... آرامش و سکوت شب منو به خودش به دور دست ها میبره به فکر وادارم میکنه و اینکه همه جا زیر این حجاب تاریکی و سکوت فرو رفته برام زیبا و رویائیه.

انگار شب با تمام تاریکیش میخواد بگه اینجا امن ترین مکان دنیاس، بی هیاهو و بی تنش خودت هستی و تمام فکرات. همیشه شب رو دوست داشتم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
همیشه وقتی شب میشه یه حس خاصی پیدا میکنم انگاری با شب همزاد هستم رقص چشمک زدن ستاره ها و نور نقره ای مهتاب یه جورائی منو از خودم بیخود میکنه و شب های ابری هم انگاری من از پشت ضخامت ابرها بازم نور ماه و چشمک ستاره ها رو حس میکنم.

شب تو هر حالی واسم رویائی و جادوئیه مسخم میکنه و تو هیچ وقت زمانی دیگه تو شبانه روز این حال رو ندارم شب برام پر از رمز و رازه، سکوت شب واسم حرفا داره، منو به سرزمین جادوئی رویا و خیال میبره ، انگاری پر پرواز بهم میده از زمین و زمینیان دورم میکنه تو رویا هستم.

با خیالاتم به سرزمین ستاره ها و ماه و مهتاب میرم حس میکنم زاده شبم، به ماه تعلق دارم ماه منو به سمت خودش میکشونه. من زاده شبی مهتابیم در فصلی پر از ستاره شاید به این دلیل همزاد پروری میکنم و خود را زاده مهتاب میدانم،
درهر حالی ماه بر من پوشیده نیست در هوای سرد و برفی زمستان یا زمان ابر بارانِ ِآسمانِ شب ،ماه و ستاره نور به من میدهند و شعر در من جریان پیدا میکند.پر سیمرغی که به دست دارم در نور نامرئی مهتاب واژه بر دلم جاری می کند

و میلغزد واژه ها بر سپیدی ورق های کاغذ لغزش پر سیمرغ از آن من نیست این واژگان از دل شب تراوش میکند نورش از ماه است و جلایش از چشمک ستاره های آسمان بیکران شب را دوست دارم چون مرا زنده میکند، روح شب در من بیدار می شود ، شهد شراب شعر در من جاری میکند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12

انشا توصیف یک شب مهتابی​

آفتاب که غروب می کند خیلی زود اولین ستاره طلوع می کند .بعد کم کم ستاره های دیگر پیدایشان می شود . مثل یک مجلس مهمانی که یکان یکان مهمانانش از راه می رسند و در خانه ای به وسعت آسمان می نشینند .

بعضی از ستاره ها شکل یک بادبادک رامی سازند بعضی دیگر شکل خرس، ماهی، شیر، عقرب، خرچنگ، کمان، خوشه، گاو و ترازوو.....و به همین نام ها نیز خوانده می شوند .

اگر در شبی که هوا صاف است مثلًا در جایی مثل کویر در پشت بام خوابیده باشی نظاره ی ستارگان زیبای آسمان که آسمان را به شکل چادر گلی آبی رنگی در آورده اند هوش از سر آدم می ربایند .

ماه در گوشه ای از آسمان مثل یک صورت نورانی یا رهبری آسمانی گویی پادشاه شب است . ستاره ها در پناه او سو سو می زنند و ماه حرکت می کند و از آن ها سان می بیند .

آدم های عاشق صورت یار را به صورت ماه تشبیه می کنند و در دوری یار با ماه نجوا می کنند وستاره می شمرند .شب و آسمان و ستاره ها از اسرار خداوندند . چیز هایی برای آرامش انسان سکوت و شب و ماه و آسمان.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12

انشا با موضوع شب مهتابی​

هر شب به آسمان نگاه می کنم تا حتی یک شب هم زیبایی های آسمان را از دست ندهم، زیرا که آسمان رازهای زیادی دارد که آن ها را در دل پنهان کرده و من مشتاق کشف این رازها هستم، هر شب منتظرم تا چیز جدیدی و شکل جدیدی از آسمان را کشف کنم.
و شب های مهتابی، شب هایی که ماه کامل است، آسمان زیباتر از همیشه است که من تماشا کردن آن را بسیار دوست دارم.

ماه مانند یک گوی نورانی در وسط آسمان قرار گرفته و همه جا را روشن کرده است و ستاره های کوچکی که اطراف آن سوسو می زنند انگار پولک های درخشان لباس سیاهی هستند که آسمان برای مهمانی شب به تن کرده است.

شب های مهتابی، ماه کامل تر و زیباتر از قبل خود نمایی می کند و زیبایی اش را به رخ همگان می کشد، و این زیبایی تاثیر گذار است که باعث می شود زیبایی زیبا رویان را به ماه تشبیه کنیم.

هرزگاهی ابری پدید می آید و لحظه ای مهتاب پشت آن پنهان می شود ولی زمانی نمی گذرد که دوباره از پشت ابر بیرون می آید و روشنایی اش را نثار زمین می کند.

صدای شهر، صدای عبور ماشین ها از خیابان ها همه جا پیچیده و با صدای طبیعت هماهنگ شده، قدم که می زنی هر لحظه ممکن است ساختمان های بلند جلوی دیدگانت را بگیرند و ماه را از نظر پنهان کنند، اما اوست که استوار و زیبا بر جای خود ایستاده و باز نمایان می شود.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
شب مرا در خود جاری می کند پروازم می دهد به قلمرو نادیده هایش، سیرابم می کند از عطر نفس های پر شر و شورش، عاشقانه مرا به بر میگیرد و به تماشای زیبائی های شب میبرد.
شب برایم پر از رمز و راز است، رویایم در شب سیری ناپذیر است ، در شبهای مهتابی احساس میکنم نور مهتاب مرا به سمت ناشناخته های کهکشان میبرد، از زمینیان فاصله میگیرم، افکارم حس و حال زمینی ندارد، عاشق می شوم، مشتاق می شوم، پر از شر و شور می شوم، جوان می شوم،

پنداری شب اکسیر جوانی در من تزریق می کند. نگاهم از پس پرده حجاب تاریکی دور دست ها را میبیند و میکاود. با مجنون هم کلام می شوم خسرو شیرین را نگاه میکنم به کوه کنده فرهاد نظاره گر می شوم.
صدای تیشه فرهاد را در بیستون می شنوم و در قصر شیرین که خسرو برای شیرین ساخته صدای پای شیرین را بر سنگ فرش های کاخش می شنوم. صدای تیشه فرهاد و صدای پای شیرین را در دو مکان دور از هم میشنوم.

شب مرا به دنیای مردگان میبرد احساس میکنم مردگان در شب زنده می شوند و گاه حس ترسی به من دست می دهد و گاه حسی شیرین از این ارتباط ..شب برایم پر از رمز و راز است و ناگفته ها در این سکوت و سیاهی برایم کشف می شود.
احساس عاشقانه ام را به سکوت شب از کودکی داشتم آن زمان ها که کودکی بیش نبودم گاه شب ها اهسته از اتاقم بیرون میرفتم و زیر آسمان شب دراز میکشیدم و چشم به ستاره ها میدوختم و با آنها حرف میزدم به مهتاب سلام میدادم و رویش را بوسه باران میکردم.

در زمان کودکیم گاهی که به ییلاق میرفتیم یا به شمال سفر میکردیم وقتی همه خواب بودن آهسته خودم را به بیرون ویلا میرساندم و روی ماسه های دریا یا روی علف های ییلاق دراز میکشیدم و انقدر با معبودم حرف میزدم که گاه همانجا خوابم میبرد

و فردایش حسابی مادر را عصبانی و پریشان میکردم که چرا شب را در این مکان خوابیده ام ولی برای من هیچ جای دنیا زیباتر از زیر سقف آسمان نبوده و نیست. زمانی که میدیدم هم سن و سال های خودم از تاریکی ترس دارند برایم عجیب بود و هنوز نتوانستم با این مسئله کنار بیایم که چرا عده ای از تاریکی میترسند

هر چقدر درباره حسم به شب و ماه و ستاره بنویسم تمام شدنی نیست و باز تمایل به نوشتن در خودم حس میکنم ولی فکر می‌کنم تا همین‌جا کافی باشد.

آسمان شب
مرا بخود می خواند
سوار بر بال شب
از ماه و ستاره میگذرم

آرزو دارم در شبی مهتابی آنچنان که بدنیا آمدم رخت از این جهان ببندم و با مهتاب به دیار دیگر بشتابم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12

انشا کوتاه درباره رویای شب مهتابی​

صدایی به گوشم رسید. مانند یک آواز، یک آهنگ، یک شعر و قطع شد. چشم هایم را باز کردم و خود را در دشتی پر از گل دیدم. گلهای کوچک و به رنگ زرد و قرمز را می دیدم که با وزش نسیم به این سو و آن سو می رفتند.

فرشتگان زیبا با لباس هایی از جنس طبیعت داشتند با یکدیگر صحبت می کردند. در گوشه ای نوجوانی زیبا که چه عرض کنم، یک حوری بهشتی سوار تابی بود که از گل ساخته شده بود.

کودکانی زیبا دست های هم را گرفته بودند و پرسه می زدند. گاه شوخی هم می کردند. بر روی گل ها دراز کشیدم. نرمی گل ها را روی پوستم حس می کردم. پرندگانی زیبا بر فراز آسمان پرواز می کردند. هنگامی که بلند شدم آلاچیقی در دور دست دیدم و خواستم به طرف آن بروم.
ناگاه پاهایم از سطح زمین جدا شدند. بال هایی مانند بال فرشتگان درآوردم و به آن سو پرواز کردم. سقف آلاچیق از گل های زیبا پوشیده شده بود. بر ستون های آن پیچک پیچیده شده بود.

هنگامی که وارد آن شدم بوی معطر گل را حس کردم. ایستاده بودم و نسیم را بر گونه ام حس می کردم. ناگهان قلبم طپید. می دانستم در سرزمین طبیعت هستم. ساعتی غول پیکر را دیدم که به سمتم می آمد. وقتی رسید رویایم را ربود و برد. این بود رویای شب مهتابی من.
 
بالا پایین