جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درباره " هدف زندگی "

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Nella با نام انشا درباره \" هدف زندگی \" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 52 بازدید, 1 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درباره \" هدف زندگی \"
نویسنده موضوع Nella
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Nella
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
کپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,186
3,763
مدال‌ها
3
انشا در رابطه با هدف زندگی
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
کپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,186
3,763
مدال‌ها
3
هدف زندگی

چندین سال پیش، هر بار که خورشید در افق های دور فرو می‌نشست، تاریکی ذهن من همچون شب سنگین‌تر می‌شد. سال‌ها بود که پرسشی مرا آزار می‌داد؛ چیزی که نمی‌توانستم پاسخی برایش بیابم:‌ چرا زندگی می‌کنیم؟ اصلا هدف از زندگی کردن چیست؟ این سوال همچون سایه‌ای مرا دنبال می‌کرد و از چشم‌انداز هیچ روزی محو نمی‌شد.
تصمیم گرفتم که از مرزهای محدود شهر بگریزم و به دل طبیعت پناه ببرم؛ شاید صدای کوه‌ها و خروش آب‌ها مرا به پاسخی برساند که درونم آرزوی شنیدنش را داشت. صبح زود، پیش از آنکه آفتاب جهان را لمس کند، کوله‌پشتی‌ام را برداشتم و راهی جاده‌های سبز کوهستان شدم.
بعد از ساعت‌ها قدم زدن، به آبشاری بلند و باشکوه رسیدم. قطرات آب، همچون قطعات موسیقی، بر سنگ‌ها فرود می‌آمدند و نغمه‌ای آرامش‌بخش می‌ساختند. همان‌جا نشستم تا شاید در ارامش این لحظه‌ها، جوابی برای پرسش بزرگم پیدا کنم.
در میان تأملاتم، مردی با قدم‌های سنگین اما چشمانی روشن به من نزدیک شد. ریش بلند و نقره‌ای‌اش همچون نقشی از گذر زمان بود. کنارم نشست و دمی به صدای آب گوش سپرد. گویی نیازی به کلام نبود؛ حضورش، خود داستانی داشت.
بی‌آنکه بدانم چرا، تصمیم گرفتم پرسشم را با او درمیان بگذارم. با صدایی لرزان گفتم: مدت‌هاست که نمی‌دانم چرا باید زندگی کنم. هدف این سفر چیست؟ آیا پاسخی برای این پرسش دارید؟
مرد با نگاهی عمیق به چشمانم نگریست، سپس لبخندی زد و گفت:
- زندگی، مثل همین آبشار است؛ جاری، خروشان، گاه زیبا و گاه سخت. هدفی نیست که از پیش تعیین شده باشد، بلکه معنایی است که باید خودت بیافرینی. هر لحظه، فرصتی است برای ساختن چراغی در تاریکی.
کلماتش همچون نوری بر ذهنم تابیدند. تمام آنچه او گفت، مرا به خود آورد. تا آن لحظه فکر می‌کردم هدف زندگی چیزی است که باید در دوردست‌ها پیدا کنم، اما حالا فهمیدم که هدف در خودم نهفته است؛ در تلاش‌ها، در عشق‌ها، در هر قدم که به سوی بهتر شدن برداشته می‌شود.
حرف‌های ان مرد تا همیشه در قلب من باقی ماند. وقتی به خانه برگشتم، دیگر آن فرد گمشده در تاریکی نبودم. حالا می‌دانستم که زندگی زیباست، البته اگر بخواهیم زیبایش کنیم!
 
بالا پایین