"ردپای زمان"
ردپای زمان را میتوان بر همهچیز دید؛ بر سنگهایی که روزگاری تیز و تراشخورده بودند، اما اکنون نرم و صیقلخورده در بستر رودخانه آرام گرفتهاند.
بر برگهای پاییزی که زمانی سبز و سرزنده بودند، اما اکنون در آغوش باد میچرخند و بر خاک فرو میافتند.
بر خطوط چهرهی آدمی، جایی که لبخندها و اشکها نقش خود را در گذر عمر حک کردهاند.
زمان، بیرحم و لطیف، آرام و پرشتاب، همواره در گذر است؛ بیوقفه میگذرد، بیآنکه لحظهای به انتظار کسی بایستد. ردپای زمان را میتوان بر قلبهای عاشق دید، همان قلبهایی که در آغاز تپشی بیقرار داشتند، اما با گذر روزها، سکوت و تأمل را آموختهاند. زمان چون راوی خاموشی است که داستان هستی را بر پیکر دنیا حک میکند، بیآنکه نیازی به کلام داشته باشد.
گاهی، ردپای زمان را میتوان در چشمهای مادری دید که خاطرات سالها را در سکوتی آرام مرور میکند. در دستان پدری که روزگاری جوان و توانمند بودند، اما اکنون لرزان و مهربان فرزندش را نوازش میکنند. در دیوارهای خانهای قدیمی که صدای خندههای کودکان دیروز را در خود نگه داشته است.
اما شاید زیباترین ردپای زمان را بتوان در قلبهایی یافت که با عشق، با امید، با رؤیاهای خاموش و بیدار، مسیر زندگی را طی میکنند. ردپای زمان نه تنها بر جسم، بلکه بر روح و جان آدمی نقش میبندد.
و در نهایت، زمانی میرسد که انسان در خلوت خود مینشینند، به لحظات سپریشده مینگرد و در مییابد که زمان نه تنها او را تغییر داده، بلکه حکمت و عمق را به زندگیاش افزوده است. شاید ردپای زمان، همان قصهای باشد که هر انسانی در مسیر زندگی خود مینویسد؛ قصهای که ورقهایش از خاطرات، رؤیاها و حقیقت ساخته شدهاند، و آخرین واژههایش را تنها نسیم شبانگاهی میتواند در گوش ستارگان زمزمه کند.