همگانی اَشعار شاعران مورد علاقه‌ات..
- نویسنده موضوع کیـانـا.T
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
- Sep
- 1,442
- 4,062
- مدال‌ها
- 2
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم را به خوبی می شناسم
خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم
نیما
راهبردم را به خوبی می شناسم
خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم
نیما
- Sep
- 228
- 1,198
- مدال‌ها
- 2
هان و هان این دلق‌پوشانِ من‌اند
صد هزار اندر هزار و یک تن‌اند
ورنه کِی کردی به یک چوبی هنر
موسی‌یی، فرعون را زیر و زِبَر؟
ورنه کی کردی به یک نفرینِ بد
نوح، شرق و غرب را غرقاب خوَد؟
برنَکَندی یک دعای لوطِ راد
جمله شهرستانشان را بی‌مراد
سوی شام‌ست این نشان و این خبر
در ره قدسش ببینی در گذر
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریشِ شهوت بَرکَنی
رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
چون رهند از دستِ خود دستی زنند
چون جهند از نفس خود رقصی کنند
مولانا |
صد هزار اندر هزار و یک تن‌اند
ورنه کِی کردی به یک چوبی هنر
موسی‌یی، فرعون را زیر و زِبَر؟
ورنه کی کردی به یک نفرینِ بد
نوح، شرق و غرب را غرقاب خوَد؟
برنَکَندی یک دعای لوطِ راد
جمله شهرستانشان را بی‌مراد
سوی شام‌ست این نشان و این خبر
در ره قدسش ببینی در گذر
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریشِ شهوت بَرکَنی
رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
چون رهند از دستِ خود دستی زنند
چون جهند از نفس خود رقصی کنند
مولانا |
RPR"
سطح
4
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار انجمن
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 3,639
- 25,435
- مدال‌ها
- 6
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشسته‌ام منتظر عنایتی
گرچه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ
کشت مرا جفای تو بی‌سبب جنایتی
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافته‌ام هدایتی
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی
بر در تو نشسته‌ام منتظر عنایتی
گرچه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ
کشت مرا جفای تو بی‌سبب جنایتی
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافته‌ام هدایتی
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی