ایده ایده داستان

[شاهدخت]

✨ گفتن اگه سنگی توی دریاچه بندازی، روح دریاچه آرزوت رو برآورده می‌کنه، به شرطی که قلبت پاک باشه. نگفته بودن اگه قلبت پاک نباشه چی می‌شه.
✨ خورشیدشاه سال‌ها سرزمینش رو به دور از جنگ و خشکسالی حفظ کرده بود، اما وقتی ماهِ ملکه به قتل رسید سرزمینش در خون و خاکستر و فلاکت فرو رفت.
✨ من اژدهاکُش بودم. وقتی هیولا جلوی من سر علم کرد دست به دعا برداشتم. نه برای خودم، بلکه برای اون.

 

[شاهدخت]

✨ مطمئنا خیلی‌ها درباره‌ی محیط زیست و نابودیش نوشتن، اما شما بیاید و این‌بار از دیدگاه شکارچی یا شخصیت منفی داستان نابودی طبیعت رو بگید.
✨ داستان دو چیز که اصلا به هم ربط ندارن رو تعریف کنید و ربطشون بدید مثلا کفش و ماکارونی.
✨ یکی از خواب‌هاتون رو بنویسید.
✨ الان برید و درباره‌ی اولین عکسی که توی گالریتون دیدید بنویسید‌.
✨ یه آهنگ گوش کنید و داستانی بنویسید که شرح حال خواننده‌ش باشه.

 

[شاهدخت]

✨ موبایلی در شهری دور پیدا کردید که بین تصاویرش عکسی از خودتون هست...
✨ کسی تازه با شخصی آشنا شده‌ و فهمیده طرف کسی رو به قتل رسونده.
✨ چی می‌شه اگه توی تاکسی خوابتون ببره و وقتی بیدار می‌شید، توی شهری ناآشنا باشید و مردم به زبون عجیبی حرف بزنن؟
✨ کابوس‌هایی که روز بعد واقعی می‌شن.
✨ مشکلات سفر در زمان.

 

[شاهدخت]

✨ دوستتون باهاتون دعوا کرده و رفته به تمام آشناهاتون به دروغ گفته شما کتکش زدید.
✨ داستان یک گربه‌ی در حال مرگ از دیدگاه گربه، قاتل یا شاهد.
✨ شخصی قصد خودکشی داره ولی نزدیک‌ترین دوستش می‌فهمه.
✨ دنیایی که آدم‌ها آبشش دارند و ماهی‌ها توی خیابون قدم می‌زنن.
✨ طی آزمایشی مرگبار زامبی‌ها به وجود اومده و سراسر دنیا پخش شدن.

 

[شاهدخت]

✨ شخصی اتفاقی آزمایشگاهی پر از اعضای بدن کشف می‌کنه.
✨ قاتلی عاشق مقتول بشه.
✨ بچه‌ای توی راه مدرسه گم می‌شه.
✨ داستان هنرمندی که هیچکس قدر آثارش رو نمی‌دونه.
✨ دنیایی که همه‌ش سفید و سیاهه و کسی درکی از مفهوم رنگ نداره.

 

[شاهدخت]

✨ بچه‌ای کور به دنیا اومده و پدرش فکر می‌کنه به خاطر مسـ*ـت بودن جراحه ولی به خاطر قرصیه که مادر خورده.
✨ شخصی اسرار دولتی بسیار محرمانه‌ای رو کشف می‌کنه.
✨ برادران دوقلویی وارث شرکت بزرگ پدرشون شدن و سر مالکیتش دعوا دارن.
✨ شخصی به خاطر اطلاعاتی که نمی‌دونه در حال شکنجه شدنه.
✨ شرکتی حق یک مخترع رو می‌خوره و هیچ حقوقی بابت اختراع ثروت آورش نمی‌ده.

 

[شاهدخت]

✨ دری که قفل کرده بودید، کاملا بازه.
✨ از عمرتون فقط 10 روز مونده. روزهای آخر زندگیتون رو بنویسید.
✨ شخصی به آینده سفر کرده؛ دنیا اون زمان چه شکلیه؟
✨ برای اولین بار پرندگان شهر کوچ فصلی نکردن.
✨ شخصی تک و تنها در جنگله. قبل از سفرش درباره‌ی ارواح جنگل بهش هشدار دادن...

 

[شاهدخت]

✨ داستان یک حادثه طبیعی که تجربه کردید بنویسید. (سیل، زلزله، بهمن، آتشفشان و...)
✨ فرض کنید با همزادتون در دنیای موازی ارتباط برقرار می‌کنید.
✨ داستان دنیایی رو بنویسید که رنگ‌ها مزه می‌شن و بو شنیده می‌شه.
✨ با سفر در زمان پارادوکس بسازید. مثلا شخصی به عقب بره و پدربزرگ خودش رو در بچگیش بکشه.
✨ بمبی هسته‌ای منفجر می‌شه و پایان انسان ها کم‌کم رقم می‌خوره.

 

[شاهدخت]

✨ شخصیت نامه‌ای از محبوبش پیدا می‌کنه که سال‌ها پیش پست شده و به دستش نرسیده بود.
✨ شخصیت پس از سال‌ها زندانی بودن به‌خاطر جرمی که انجام نداده، حالا آزاد شده‌. باید زندگیش رو از خاکستر بسازه و دنبال مجرم واقعی بگرده.
✨ شخصیت یک روز بیدار می‌شه و می‌بینه تمام خاطراتش رو از دست داده. از طریق خانواده و دوستانی که هرکدوم اونو یک جور می‌شناختن، می‌خواد بفهمه کی بوده.

 

[شاهدخت]

✨ یه ولنتاین دیگه رو به تنهایی می‌گذرونی. به تلهی و با شوخی هیولای زیر تختت رو دعوت به قرار می‌کنی. صداش میاد: چی؟ واقعاً؟
✨ راز عمر طولانی شاهان محبوب رو فهمیدی: هربار که کسی می‌گه زنده باد پادشاه، در واقع به عمر اون اضافه می‌کنه.
✨ وقتی این پست رو لایک می‌کنی، صدایی از پشت سرت میاد: بالاخره. نگاه می‌کنی و می‌بینی دنیا دوروبرت در حال محو شدنه.