جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [این سری برعکس] اثر «♬F_PARDIS کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط PardisHP با نام [این سری برعکس] اثر «♬F_PARDIS کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 460 بازدید, 12 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [این سری برعکس] اثر «♬F_PARDIS کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع PardisHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,697
مدال‌ها
8
- نگو که ازش خوشت اومده!
رزا به سختی لبخند زد.
- معلومه که نه!
اما حقیقت چیزی دیگر بود.
***
«آرتام»

کنار بچه‌ها مشغول غیبت درمورد یکی از استاد‌ها بودیم که صدایی از پشت سرم شنیدم و برگشتم، اما چیزی نبود.
فکر کردم خیالاتی شدم اما صدای قدم‌های کسی را شنیدم.
یکهو دیدم بچه‌ها حرفی نمی‌زنند، اصغر پدرام گفت:
- فعلاً بای آرتام.
بعد هرچهار نفر دور شدند، صدایی از پشت سرم گفت:
- هوی تو!
وقتی برگشتم با نازنین مواجه شدم که دفترچه‌ای آشنا در دستش بود، کمی فکر کردم یادم آمد آن دفترچه من بود!
- اون دفترچه منه... ممنون میشم بدیش.
- شمارت رو از توش برداشتم راضی باش.
بعد دفتر را به سمتم پرت کرد که به سختی پریدم و گرفتم‌‌اش، خواستم برگردم و حرفی بزنم که دیدم اثری از او نیست.
سریع از آن‌جا دور شدم و پیش بچه‌ها که پشت دیواری یکی از کلاس‌ها مخفی شده بودند رفتم.
اصغر پدرام با اشاره بهم فهماند که چه اتفاقی افتاده و من هم که دیگر فاصله‌ای با آن‌ها نداشتم آرام گفتم:
- دفترچم دستش بود، فکر کنم دیروز اشتباهی با کتاباش برش داشته بوده الان بهم داد.
آرش نفسی عمیق کشید و بعد درحالی که مانند مادری مهربان بغلم می‌کرد، صدایش را بغضی کرد و گفت:
- فکر کردم از دستت دادیم!
به سختی از خودم جدایش کردم و گفتم:
- فعلاً که زنده موندم.
کمی حرف زدیم و بعد قرار شد سام من را به خانه برساند بقیه هم هرکدام سراغ کارشان رفتند.
- یه چیزی می‌خوام بهت بگم آرتام بعداً بگو بهت بگم.
سری تکان دادم و هردو سوار ماشین شدیم.
در تمام مدت مسیر منتظر بودم حرفش را بزند اما نزد و کنجکاوی‌ امانم را برید تا زمانی که ماشین جلوی در خانه متوقف شد.
- چی می‌خواستی بگی سام؟
- زر مفت، گمشو پایین حوصلت رو ندارم... .
در تعجب بودم که چطور فازش از هم‌خوانی با آهنگی که چنددقیقه پیش گذاشته بود به اعصبانیت تغییر یافته.
- حالت خوبه؟
به سمتم برگشت چشم‌هایش قرمز شده بود.
- نه، خدانگهدار... برو پایین دیگه، خیلی خوش گذشت حالا برو دیگه.
پیاده شدم، از ماشین فاصله گرفتم و گفتم:
- خب، باشه خدافظ.
بعد به سرعت جت گازش را گرفت و دور شد.
زیاد هم دور از ذهن نبود دوست‌های من بیشتر اوقات جنی می‌شدند... .
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,697
مدال‌ها
8
***
«راوی»

شفته به همراه آرش روبه‌روی خانه‌ای عمارت مانند ایستاده بودند و مدام زنگ را فشار می‌دادند.
- خسته شدیم چرا نمیاد.
شفته که دستش را از روی زنگ برنمی‌داشت اخم هم به چهره نسبتاً اعصبانیش اضافه شد.
- نمی‌میری یکم صبر کنی گفتم صد بهت میدم دیگه!
آرش به ساختمان تکه کرد و بعد از چندلحظه گفت:
- اگه سر کارت گذاشته باشه چی؟
- سر کارش نذاشتم فقط زنگ‌مون خرابه.
هردو به بالا و پنجره‌ای که فرنگیس تا نیمه از آن بیرون آمده بود نگاه کردند.
- پول رو بده عجله دارم.
فرنگیس با شنیدن این حرف شفته به سرعت دوباره به داخل خانه رفت و کیسه زباله‌ای مشکی رنگ را که بسیار سنگین شده بود برداشت و دوباره دم پنجره رفت.
- حسش نیست بیان پایین پول‌ها تو اینه بگیرینش.
سپس بی‌معطلی کیسه را روی آرش و شفته بدبخت پرتاب کرد که به احتمال هشتاد درصد چند استخوان گردنشان شکست!
با هر بدبختی که شده به سرعت در کیسه را باز کردند و از دیدن پول‌ها نفسی راحت کشیدند.
شفته تاکنون بسیار نگران بود که مانند نه دفعه قبل گول خورده باشد اما یک راستگو بین این همه دروغگو پیدا شده بود.
آرش سهم خودش را در جیبش گذاشت و بعد هردو به کمک هم پول‌ها را سوار تاکسی‌ای که راننده‌اش تاکنون آن‌ها را با تعجب نگاه می‌کرد رفتند.
فرنگیس هم به طرف پذیرایی خانه که پنج دست مبل در آن بود رفت، رزا روی یکی از مبل‌های راحتی سه نفره دراز کشیده و کال آف دیوتی بازی می‌کرد.
- کی بود؟
فرنگیس روی مبل تک مبل روبه‌روی رزا نشست و پاهایش را روی دسته‌ی مبل گذاشت و گفت:
- شفته!
بعد هم خنده‌اش گرفت طوری که نزدیک بود از مبل پایین بیافتد.
- شفته؟!
فرنگیس نفسی کشید تا بتواند حرف بزند.
- آره ولی اسم اصلیش مجید، اومده بود پولش رو بگیره.
 

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین