جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [این محله جیغ می‌کشد] اثر «DLNZ نویسنده انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط DLNZ با نام [این محله جیغ می‌کشد] اثر «DLNZ نویسنده انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 370 بازدید, 3 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [این محله جیغ می‌کشد] اثر «DLNZ نویسنده انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط AsAl°
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
عنوان: این محله جیغ می‌کشد.
نویسنده: DLNZ
ژانر: فانتزی، ترسناک
عضو گپ نظارت S.O.W(10)

خلاصه:
تمام اتفاقات عجیب و رعب‌آور هنگامی به وقوع می‌پیوندند که جانسون هارکر سفر کاری‌اش به یک شهر را آغاز می‌کند. او وقتی نام مکانی که باید در آن بگذراند را به ساکنان شهر می‌گوید، شاهد رفتار عجیب و وحشت زده‌ی آنان می‌شود؛ اما بی‌اهمیت از کنار آن می‌گذرد. همین واکنش بی‌اهمیش هم باعث به وقوع پیوسن اتفاقات تلخ و ناگوار برای خودش و اطرافیانش مي‌شود. او می‌تواند خودش را از آن حوادث نجات دهد و از مهلکه جان سالم به در ببرد؟
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17

1687776450037 (2).png


"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
مقدمه و پیش‌گفتار

در گذشته مردم ترنزیلوانیا به خون‌آشام‌ها اعتقاد داشتند. تصور می‌کردند که آن‌ها نابود نشده‌اند. خون‌آشام‌ها در طول روز استراحت می‌کردن و در هنگام شب فعالیتشان را آغاز می‌کردند. آن‌ها به مردم حمله کرده و خونشان را می‌نوشیدند؛ به همین خاطر خون‌آشام‌های بیشتری در سراسر دنیا به وجود می‌آمد.
مردم ترنزیلوانیا نسبت به خون‌آشام‌ها بسیار وحشت‌زده بودند. آن‌ها به موارد عجیبی در مورد خون‌آشام‌ها باور داشتند. می‌گفتند که آن موجودات، قابلیت بالا رفتن و طی کردن دیوارهای بلند را دارا بوده و می‌توانستند پرواز کنند.خون‌آشام‌ها می‌توانستند به پرنده‌ها یا حیوانات دیگر تغییر کنند. آن‌ها قابلیت داشتند که خودشان را شبیه به گردوغبار یا مه غلیظ نمایان کنند. خون‌آشام‌ها
از تفکرات مردم مطلع می‌شدند و آن‌ها می‌توانستند مردم را وادار به انجام کار مورد نظر خود کنند.
ترنزیلوانیایی‌ها با روش‌های زیادی از خودشان در برابر خون‌آشام‌ها محافظت می‌کردند. آن‌ها به گردن خود صلیب می‌انداختند و گیاهانی اط خانواده‌ی سیر در خانه‌های خود نگهداری می‌کردند. اعتقاد داشتند که عبادت خدا می‌تواند آن‌ها را از خون‌آشام‌ها حفظ کند. تصور داشتند که قطعاتی از نان مقدس می‌تواند خون‌آشام‌ها را دور کند. نان مقس نانی است که در کلیسای مسیحیت توسط کشیش، مطهرح شده است.
برای از بین بردن خون‌آشام، سه کار باید انجام داد. ابتدا، باید محلی را که خون‌شام در طول روز در آن استراحت می‌کند را بیابی. سپس باید با چاقو و میخ چوبی به قلب خون‌آشام بکوبی. در انتها باید سر او را قطع کنی.

اسم من جانسون هارکره. وکیلم و در شهر لندن زندگی می‌کنم. حدود هفت سال قبل، حوادث عجیب و ترسناکی برام اتفاق افتاد. خیلی از دوست‌هام هم در معرض خطر قرار گرفتند. درنهایت تصمیم گرفتیم که داستان زمان‌های وحشتناکی که گذروندیم رو تعریف کنیم.
قسمتی از شغل من در این حیطه‌ست که برای افراد پولدار خارج از کشور، داخل انگلیس خونه پیدا کنم. ابتدای سال ۱۸۷۵ یه نامه از ترنزیلوانیا، کشوری در قسمت شرقی اروپا، دریافت کردم. نامه از طرف یه آدم کله‌گنده به اسم کانت دراکوالا بود. می‌خواست یه خونه اطراف لندن بخره. کانت ازم می‌خواست که یه خونه‌ی قدیمی با حیاط بزرگ براش پیدا کنم. قیمت خونه هم براش مهم نبود. من هم یه خونه‌ی بزرگ و قدیمی در شرق لندن براش پیدا کردم. قضیه رو برای کانت نوشتم و اون هم تصمیم به خرید گرفت. اوراق زیادی وجود داشت که باید امضاشون می‌کرد. ناباورانه، کانت دراکولا من رو برای ملاقات، به عمارتش در شهر ترنزیلوانیا دعوت کرد.
« اوراق رو به همراه خودت بیار. »
او داخل نامه‌اش این متن رو نوشته بود.
« می‌تونم این‌جا امضاشون کنم. »
من بشدت مشغول بودم و کار داشتم و نمی‌خواستم برم. ترنزیلوانیا خیلی دور بود و ساکنین انگلیسی کمی هم اون‌جا زندگی می‌کردن. دلیل دیگه‌ای ه وجود داشت. قرار بود که در پاییز با مینای عزیزم ازدواج کنم. نمی‌خواستم تا زمانی که ازدواج کنیم، انگلیس رو ترک کنم؛ ولی مینا گفت که باید برم.
- کانت مرد پولداریه.
این کلماتی بود که مینا به زبون آورد.
- در آینده می‌تونی پروژه‌های تجاری بیشتری باهاش انجام بدی. می‌تونی بیشتر راه رو با قطار طی کنی. دو هفته‌ی دیگه برمی‌گردی خونه.
به همین خاطر تصمیم گرفتم که دعوت کانت رو قبول کنم. انگلیس رو اواخر آپریل ترک کردم. مینا یه کتاب در مورد شهر ترنزیلوانیا بهم داد که داخل قطار مطالعه‌ش کنم. صبح روز چهارم می، به شهر بیستریز، شهر کوچکی داخل ترنزیلوانیا، رسیدم. روز قشنگی بود.
خورشید روی پوشش سبزی کوه‌های کارپاسیان نورنمایی می‌کرد. جایی بالای اون کوه‌ها، عمارت دراکولا قرار داشت؛ مکانی که کانت زندگی می‌کرد.
کالسکه‌ی بیستریز من رو به بورگو پاس می‌برد. محلی بود که با کالسکه‌چی کانت روبه‌رو می‌شدم. کالسکه ساعت سه مسافرخونه‌ی بین راهی بیستریز رو ترک می‌کرد.
تا اون زمان، باید شش ساعت منتظر می‌موندم. تصمیم گرفتم یه غذایی بخورم. هیچ‌کَس داخل رستوران مسافرخونه، انگلیسی حرف نمی‌زد؛ ولی مسئول اون‌جا یکم آلمانی بلد بود. بهم خوشامد گفت و خیلی زود چیزی برای خوردن داشتم.
رستوران خیلی شلوغ بود. همه‌ی حضار اون‌جا لباس‌هایی با رنگ روشن به تن داشتند و به زبونی حرف می‌زدن که من متوجه نمی‌شدم. یکم بیشتر نوشیدنی خوردم و مسئول رستوران رو صدا زدم.
- درمورد کانت دراکولا اطلاعاتی داری که بهم بدی؟
این سؤالی بود که ازش پرسیدم.
- تا حالا عمارتش رو دیدی؟
مسئول رستوران بدون این‌که کلامی در جواب سؤالم بگه، ازم فاصله گرفت. همه‌ی افراد داخل رستوران به صحبتشون فاصله انداخته بودند و با ترس و شگفتی بهم نگاه می‌کردند. بعد همه با هم شروع به صحبت کردند. دراکولا و چندتا کلمه‌ی دیگه رو مرتباً می‌شنبدم. به لغت‌نامه‌ام نگاه کردم. اون‌ها در مورد کلمه‌ی "خون‌آشام" حرف می‌زدند. من این کلمه رو قبلاً کجا دیده بودم؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین