جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مطالب طنز بابا قوری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مطالب طنز توسط حسام با نام بابا قوری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 581 بازدید, 10 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته مطالب طنز
نام موضوع بابا قوری
نویسنده موضوع حسام
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط حسام
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5
جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید:
مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت:
تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت:
خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن.
زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر .
زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت:
280هزار تومان جوان گفت :
اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت:
30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند😂

جوان از ان به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزد😂😂😂
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5
👤 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:

- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂

رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! 😂😂
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! 😂😂😂😂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂 😂 😂
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5

آقا قرص جوشان انداختم تو شربت خاکشیر..😐


خاکشیرا غافلگیر شده بودن نمیدونستن کدوم وری برن😂😂

خیلی صحنه باحالی بود😌🤣🤣

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5

طرف سحری میخوره میگیره میخوابه تا ۶ غروب
اون ۲-۳ ساعت تا افطارم دراز کشیده چرت میزنه !


بعد اومده استاتوس گذاشته :
احساس نزدیکی به خدا می کنم وقتی روزه دار هستم!!


خو لامصب تو میری تو کما بس که میخوابی
معلومه که روحت تو کائنات ول میچرخه😅😂😔
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5
-داشتم با موبایل حرف میزدم رسیدم خونه دست زدم به جیبم دیدم گوشیم نیست!😐

طرف پشت خط فهمید حواسم پرت شده به حرفاش گوش نمیدم گفت: حواست ڪجاست؟؟

گفتم: نمیدونم گوشیمو ڪجا گذاشتم، گفت لابد تو ماشین جا مونده!!😐😂

طرف خیلی باهوشه مث 😂😔
#سلین
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5
🍂به حیف نون میگن با بالش جمله بساز، میگه: 🐦یک گنجشک دیدم با تفنگ زدم به بالش🕊
میگن: نه این بالش،اون یکی بالش🕊🙂
میگه: با تفنگ زدم به اون بالش!!!😂👌🏻
🍂 میگن: اصلأ بالش رو بی خیال شو؛ با تشک🛏 جمله بساز!🔴


میگه: تو شک داری زدم به بالش؟⁉️
میگن: نمیخواد اصلأ با پتو جمله بساز❗
میگه: پَه تــو شک داری زدم به بالش❗🤔
میگن:آقا غلط کردیم اصلا با تخت جمله بساز😂
میگه:خیالت تخت👌،زدم به بالش😂
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5

دیروز داشتیم با بابام دور فلکه با موتور دور میزدیم

برگشتم گفتم: واااای بابا... چه بوی کبابی میاد❗️


بابامم غیرتیش گل کرد

فدای سرت
یه دور دیگه میچرخیم😐😂💔

‌‌‌‌‌‌‌
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5
‏ﮊﺍﭘﻨﯿﻪ برای تست انعکاس صدا ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﮐﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ:
ﭘﯿﮋﺍﻧﻠﯿﻮﮐﺎﺭﯾﭙﻨﺪﻭﺍ ﺍﻭﮐﻮﻣﯿﻨﺪﺭﯾﻪ


ﮐﻮﻫﻪ ﻣﯿﮕﻪ:
بمیرى الهى، ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﮕﻮ،خیلی سخت بود😂😂😂

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5
به سلامتی اونایی که موقع دعوا و دلخوری پیام رو مینویسن؛ ولی ارسال نمیکنن!
آخه دلشون نمیاد رفیقشونو ناراحت کنند ...


ولی من قشنگ هفت هشت بار میفرستم تا مطمئن شم رسیده😂
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,199
10,223
مدال‌ها
5

ساعت ۷ صبح بیدار شدم دیدم بابام نیم ساعت زودتر بیدار شده صبحونه خورده
گفتم بابا جایی میخوای بری




گفت نه نون کم بود ترسیدم تو بیدار شی تمومش کنی😐😂
 
بالا پایین