دیالوگ نویسی [باتری تمام شد] اثر «کهکشان کاربر انجمن رمان بوک»
- نویسنده موضوع کهکشان
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
- وضعیت
موضوع نویسنده
- Sep
- 1,104
- 11,849
- مدال‌ها
- 6
- خوب خاموشی دیگه! ببین الان این چراغ قوه باتری تموم کرده و روشن نمی‌شه، توهم مثل این چراغ قوه خاموشی!
- خوب توقع داری چیکار کنم؟!
- من از تو توقع ندارم این خودتی که از خودت باید توقعاتی داشته باشی!
- من از خودم توقع داشته باشم؟!
- خوب توقع داری چیکار کنم؟!
- من از تو توقع ندارم این خودتی که از خودت باید توقعاتی داشته باشی!
- من از خودم توقع داشته باشم؟!
موضوع نویسنده
- Sep
- 1,104
- 11,849
- مدال‌ها
- 6
- گفتم عقب مونده!
- باشه، ممنونم.
- ناراحت نشو از حرفم، من فقط فکری که بقیه در موردت می‌کنن به زبون آوردم تا به خودت بیایی.
- ولی من عقب مونده نیستم، قرار نیست هر کسی که تو اجتماع پا نگذاشت باتریی باشه که تموم شده یا عقلش کم باشه!
- باشه، ممنونم.
- ناراحت نشو از حرفم، من فقط فکری که بقیه در موردت می‌کنن به زبون آوردم تا به خودت بیایی.
- ولی من عقب مونده نیستم، قرار نیست هر کسی که تو اجتماع پا نگذاشت باتریی باشه که تموم شده یا عقلش کم باشه!
موضوع نویسنده
- Sep
- 1,104
- 11,849
- مدال‌ها
- 6
- ببین خاله این رو من و تو می‌فهمیم نه مردمی که سال‌ها با این حرف‌ها و عقاید زندگی کردن!
- و توهم باید بفهمی که نباید با حرف مردم زندگی کرد مگه نه؟!
- آره من می‌فهمم که نباید با حرف مردم زندگی کرد چون الان دارم با مردم امروزی زندگی می‌کنم، اما خانواده تو از مردم قدیم هستن
و مردم قدیم با حرف مردم زندگی می‌کردن!
- و توهم باید بفهمی که نباید با حرف مردم زندگی کرد مگه نه؟!
- آره من می‌فهمم که نباید با حرف مردم زندگی کرد چون الان دارم با مردم امروزی زندگی می‌کنم، اما خانواده تو از مردم قدیم هستن
و مردم قدیم با حرف مردم زندگی می‌کردن!
- وضعیت
