جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات نوشتاری بادکنک قرمز کوچولویی که دنبال مامانش می‌گرده

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Nella با نام بادکنک قرمز کوچولویی که دنبال مامانش می‌گرده ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 68 بازدید, 19 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع بادکنک قرمز کوچولویی که دنبال مامانش می‌گرده
نویسنده موضوع Nella
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Nella
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
توی یک مغازه‌ی رنگی‌رنگی پر از اسباب‌بازی، بادکنک قرمز کوچولویی زندگی می‌کرد. اسمش "پوفی" بود و همیشه توی جعبه‌ی مخصوص بادکنک‌ها می‌خوابید. یه روز صبح بادی آروم اومد و پوفی رو از جعبه بیرون برد. باد گفت: "وقتشه پرواز کنی کوچولو!" ولی پوفی فقط یه سؤال داشت...
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
"مامان من کجاست؟" پوفی با چشم‌های گرد و درخشانش به آسمون نگاه کرد. می‌خواست مامانش رو پیدا کنه و دستاشو بغل کنه. بادی گفت: "مامانت شاید توی آسمونه، شاید هم پشت کوه‌ها باشه." پس پوفی تصمیم گرفت راه بیفته و دنبالش بگرده.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
اول از کنار خرس عروسکی رد شد و پرسید: "مامان منو ندیدی؟" خرس گفت: "نه عزیزم، ولی شاید خورشید بتونه کمکت کنه!" پوفی با لبخند پرواز کرد بالا تا نور خورشید رو ببینه.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
خورشید مهربون گفت: "من هر روز به همه‌ی مامان‌ها می‌تابم، ولی نمی‌دونم مامان تو کجاست!" پوفی کمی غصه خورد، ولی گفت: "من ادامه می‌دم، چون مامانم منو دوست داره." و پروازش رو ادامه داد.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
توی راه یه ابر پشمالو دید. پوفی پرسید: "تو مامان منو دیدی؟" ابر گفت: "نه عزیزم، ولی یه قاصدک رو دیدم که دنبال کسی بود..." پوفی فریاد زد: "شاید اون مامانمه!"
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
پوفی به دنبال قاصدک رفت، قاصدک آروم و لطیف توی هوا می‌رقصید. وقتی رسید گفت: "نه عزیز دلم، منم دنبال دوستام می‌گردم، ولی اگه خواستی با هم بگردیم." پوفی خوشحال شد و گفت: "باشه، با هم بهتره!"
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
اونا باهم از بالای باغ رد شدن، گل‌ها براشون دست تکون دادن. گلی گفت: "یه بادکنک آبی از کنارم رد شد، شاید مامانت باشه!" پوفی سریع رفت دنبالش ولی فقط یه بادکنک پسرونه بود.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
بادکنک آبی گفت: "من مامان نیستم، ولی یه خانم کبوتر دیدم که به بچه‌هاش غذا می‌داد." پوفی ذوق کرد و گفت: "شاید اون مامانمه!" و پرواز کرد سمت درخت.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
خانم کبوتر گفت: "نه عزیز دلم، من مامان جوجه‌هامم، ولی می‌تونم کمکت کنم مامانتو پیدا کنی." پوفی ممنون شد و گفت: "تو خیلی مهربونی هستی!"
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
کبوتر گفت: "برو به سمت شهر بادکنک‌ها، شاید اونجا پیداش کنی." پوفی و قاصدک با هم رفتن سمت اون شهر رنگی که پر از بادکنک‌های خندان بود.
 
بالا پایین