جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات نوشتاری بادکنک قرمز کوچولویی که دنبال مامانش می‌گرده

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Nella با نام بادکنک قرمز کوچولویی که دنبال مامانش می‌گرده ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 68 بازدید, 19 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع بادکنک قرمز کوچولویی که دنبال مامانش می‌گرده
نویسنده موضوع Nella
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Nella
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
بادکنک‌ها شاد بودن، یکی آواز می‌خوند، یکی می‌رقصید. ولی هیچ‌کدوم مامان پوفی نبودن. پوفی کم‌کم ناراحت شد و گفت: "شاید هیچ‌وقت پیداش نکنم..."
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
یه بادکنک پیر گفت: "گاهی مامانا رو توی دل‌مون حس می‌کنیم، نه توی چشم‌هامون." پوفی با تعجب گفت: "یعنی چی؟" بادکنک گفت: "یعنی وقتی آروم باشی، صدای قلب مامانتو می‌شنوی."
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
پوفی چشم‌هاشو بست، آروم شد... یه صدای نرم شنید: "پوفی جان، من همیشه باهاتم، تو قلبمی!" اون لحظه قلب پوفی گرم شد و فهمید مامانش از اول باهاش بوده.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
قاصدک گفت: "دیدی؟ گاهی فقط باید به صدای دل گوش بدیم!" پوفی گفت: "درست می‌گی، حالا دیگه غمگین نیستم." باد اومد و گفت: "آماده‌ای برگردی خونه کوچولو؟"
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
پوفی گفت: "آره، ولی اول باید از همه‌ی دوستام خداحافظی کنم." رفت سراغ گل‌ها، کبوتر، بادکنک‌ها و ابرها و ازشون تشکر کرد.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
باد آروم پوفی و قاصدک رو دوباره به مغازه‌ی اسباب‌بازی برد. همه‌چیز مثل قبل بود، ولی حال پوفی فرق کرده بود. حالا دیگه تنها نبود، چون قلبش پر از عشق بود.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
شب شد، پوفی کنار پنجره‌ی مغازه ایستاد. ماه توی آسمون لبخند می‌زد، مثل نگاه مهربون مامان‌ها. پوفی گفت: "مامانم شاید تو ماه باشه!"
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
از اون شب، پوفی هر شب قصه‌ی جست‌وجوی مامان رو برای بادکنک‌های دیگه تعریف می‌کرد. همه با گوش‌های گرد و چشم‌های خندان گوش می‌دادن.
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
پوفی حالا یه قهرمان بود؛ کسی که یاد گرفت عشق واقعی توی دل آدمه، حتی اگه مامان رو نتونی ببینی. و اون عشق همیشه همراهته!
 
موضوع نویسنده

Nella

سطح
1
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
کاربر ویژه انجمن
Jan
1,455
4,499
مدال‌ها
3
و اینجوری بود که بادکنک قرمز کوچولو، با قلب مهربونش، یاد گرفت دنیا پر از مامان‌هایی‌یه که از راه دور هم دوستت دارن... فقط باید خوب نگاه کنی!
 
بالا پایین