- Dec
- 1
- 2
- مدالها
- 2

نام رمان: بار اسرار امیز
نویسنده: ARMY182579
ژانر:فانتزی تخیلی درام رازالود
عضو گپ نظارت (۲)S.O.W
خلاصه:شب ها در یکی از خیابان های سئول هرشب بار ها شلوغ هست و هرکسی برای اوقات فراغت خود به انجا ها میروندن
اما....
یک باری هست که در ان به غم ها ارزوها هارو با درخواست کردن به دست میارن ...
:خیلی خوش اومدین
مشتری:ممنونم یه سوجو میخوام
خوبه مورد خاص امشب هم پیدا شد چشمای خسته قرمز لب های ترک خورده صورت رنگ پریده لباسای شلخته
:خیلی خب معلومه زیادی اذیت شدی بهم بگو چی اذیتت میکنه
مشتری:من....هیچی هیچی
: بگوو اشکالی نداره شاید درستش کردم
مشتری:من..... هیچی ولش کن بلاخره سختی های کاره دیگه باید تلاشمو براش بیشتر بکنم
: پس زود بخور برو بیرون وقت منو هم گرفتی
بعد خوردن حساب کردنش رفت بیرون هوففف خدایا کی این صد هزار نفر من تموم میشه برگردم بهشت از ادما متنفرم
گیبان جانگ: فک میکنی رسیدن به صد هزار نفر خیلی اسونه
:یااا تو پیاز هارو درست پوست کن
گیبان جانگ:خدایی کی باورش میشه پلیس جنایی دنیای اخرت بعد بازنشستگی بیاد بشینه برای یه روح پونصدساله که داره تنبیهشو میگذرونه پیاز پوست بکنه
:نکنه دلت هوس کتک کرده هاننن من اون همه دردسر کشیدم که نه هزارو نه صد نود مورد کمک کردم که تو بیای به من متلک بندازی
گیبان جانگ: ولی خب باید به ده نفر دیگه هم کمک کنی تا کامل بشه تا بری پیش یوم را ده وانگ تا انتخاب کنی میخوای بازم متولد بشی یا همینجوری بمونی تازه برای اینکه مردم زیادی بیان همه چی رو مجانی کن
:خب من چیکار کنم مردم دیگه سفره دلشون دیگه باز نمیکنن تازه کار من همینه که برم توی خواب مردم تا روحشون رو اروم بکنم تمردم زیادی نمیان بار های خیابونی تا اب شنگولی بزنن با این حال همه چیز مفتی کنم که نمیشه که
گیبان جانگ:هرجور خودت میدونی
(کانگ به)
فردای شب قبلی در یکی از فروشگاه های بزرگ سئول پسری عادی با قدرت جادویی کار میکرد هر کسی پسرک لمش میکرد شروع میکرد و از دلتنگی ها کینه ها عصبانیت هایشان به او میگفتن
(از این که برای خریداتون فروشگاه کاپول انتخاب کردین صمیمانه از شما ها متشکریم فروشگاه تا ده شب باز است از خریدتون لذت ببرید)
کارمند: گوشت تازه جیجو برای فروش اوردیم
بیست هفت، بیست هشت بیست و....
کانگ به: یکیش و شکوندین پس میشه بیست نه تا خوبه حساب کنم
مشتری:بزار یه بار دیگه هم بشم...
همین جوری داشتن باهم روی تخم مرغ شکسته بحث میکردن که پیرزن دست دست کانگ به رو لمس کرد و صدایی مانند زنگ توی گوشش به صدا در اومد
مشتری:پسر منم بیست نه سالشه اما هنوز کاری پیدا نکرده
کانگ به: میفهم خانوم حتما خیلی نارحتین ببفرماید اینم کارت شما شماره سی وشیش
کانگ به:سلام خیلی خوش اومدین میشه شماره بیلیتتون رو ببینم
مشتری: حتما.........(دستش به دست کانگ به رو لمس کرد)
مشتری:درسته من سی شیش سالمه یه مرد دیدم بدجوری عاشقش شدم
کانگ به:چی.
مشتری :شاید همه فکر بکنن خونه خراب کن هستم اما این عشقمون رو مرموز تر کردن و.....پرشور تررر مثل اعماق زمین پر حرارته
کانگ به: ب..بله هوفففف
بعد کلی شنیدن راز های مردم به سمت ایسگاه اتوبوس میرفتم که می ران دیدم همینجوری به وسط خیابون زل زده
بعد رسیدن به خونه خوابیدم ..
امروز داشتم یکی یکی مواد های غذایی رو داخل قفسه ها میچیدم که دیدم یکی از مشتری ها انبر های می ران رو گرفته داره همه گوشت هارو میخوره
می ران سیع میکرد تا انبر های گوشت هاشو پس بگیره که مرده هلش داد و همینجوری داشت بد دهنی میکرد میخواستم برم جلو که دیدم یه خانوم جلوتر از من رفت و از یقه مرده گرفت شروع کرد به داد زدن سرش
خانومه: سطح پایینی خودتی که داری بد دهنی میکنی بیشتر از یه گدا نیستی که میخوای شکمتو با غذای مفتی سیر میکنی وایسا حتی گدا ها هم به کسی که بهشون غذا میده احترام میزارن چطوری جرئت میکنی بهش بی احترامی کنی غذا هاشو بخوری
بعد حرفاش مرده رو پرت کرد سمت دیگه قفسه ها مرده بلند شد شروع کرد به داد بی داد کردن که سرپرست فروشگاه اومد و از می ران میخواست تا به زور از مشتری عذر خواهی کنه
:ببخشید ولی می ران مقصر نیست نیست این اقا داشتن ...
سرپرست:هیس کانگ به تو هیچی نگووو ایشون مشتری هستن باید باهاشون با احترام برخورد کنید
:خودتون گفتین مشتری نه یه گدا گشنه که اومده نمونه غذایی های می ران میخوره
سرپرست:هر چی می ران زود باش ازشون معذرت خواهی کن
می ران بدون گفتن حرفی بیرون رفت تا شب کلی کار کردم داشتم میرفتم سمت ایستگاه اتوبوس که می ران که ایستاده لبه پیاده رو اروم ساکت چشمم به کامیونی افتاد با سرعت داشت میروند یهو می ران رفت سمت خیابون مغزم شروع کرد به کار کردن دویدم سمتش وجلوش وایسادم که کامیون درست توی پنچ اینچ ما ایستاد بعد با تکون دادن سرش راهشو کج کرد رفت
: حالت خوبه چرا اومدی جلوی ماشین اخههه
می ران:خوبم مرسی
:کسی توی خونه هست که نگرانت باشه
می ران:نهه
:پس بریم اون بار خیابونی یکم ابجو بزنیم
می ران: بریم
(وول جو)
گیبان جانگ:چرا جلوی خودتو گرفتی چرا نرفتی وسط فروشگاه جار بزنی که یه روح پونصد ساله ای
: یه لحظه کنترمو ازدست دادم ولی دیدی که ولش کردم بره خیلی بد دهن بود یادش که میوفتم دلم میخواد سرشو جدا کنم
گیبان جانگ: توکه گفتی از ادما متنفری
:اره متنفرم از این یکی بیشتر متنفرم
داشتیم با گیبان جانگ برای غذا های فردا اماده میکردیم که همون دختره رو دیدم که توی فروشگاه اون مردیکه اذیتش میکرد
:خوش اومدین
می ران:ممنو...اا شما همون خانومی هستین....
:اره خودمم
کانگ به:می ران بیا این پمادو برای زخمت خریدمم....اا شما خانوم باحاله
: اوهمم خودمم چی میخورین
کانگ به:سوجو همراه دوبوکی جاجامیونگ
گیبان جانگ: اوکی
(نیم ساعت)
: خب ببینم دختر چرا گریه میکنی
می ران:هیچی... هیچی
کانگ به:ایششش دست من بود اون مردک اونجا میزدم له میکردم
آخرین ویرایش: