جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دیالوگ نویسی {بازدم های خفه} اثر « FROSTBITE کاربر انجمن رمان»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دیالوگ نویسی توسط FROSTBITE با نام {بازدم های خفه} اثر « FROSTBITE کاربر انجمن رمان» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 288 بازدید, 10 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دیالوگ نویسی
نام موضوع {بازدم های خفه} اثر « FROSTBITE کاربر انجمن رمان»
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط FROSTBITE
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
عنوان: بازدم های خفه
نویسنده: FROSTBITE
ژانر: ترسناک


- تو… تو هم حسش می‌کنی؟
- چی رو؟ من چیزی نمی‌شنوم...
- همین سکوت… صدای تیک‌تیک ساعت… و حس اینکه کسی داره ما رو نگاه می‌کنه...
- تو داری خیال می‌بافی… اینجا که خالیه…
- نه… نمی‌تونم اشتباه کنم… دیدم… سایه‌ای اون گوشه حرکت کرد…
- …
- چراغ‌قوه‌تو محکم نگه دار… چیزی… چیزی اینجا هست…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- ببین… در بازه… درست حس می‌کنم؟
- آره… اما… چرا اینقدر تاریکه؟
- چیزی حس می‌کنی؟
- نه… هنوز چیزی نمی‌بینم…
- سکوت عجیبی داره
- آه… تو هم شنیدی؟
- نه... چی بود؟
- صدایی شبیه باد بود‌.
- شاید فقط تخیلمونه…
- ولی سایه‌ها… انگار حرکت می‌کنن…
- ساکت باش…
- حس می‌کنم چیزی داره ما رو نگاه می‌کنه…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- شنیدی؟
- چی؟ من چیزی نمی‌شنوم…
- نه… همینه که عجیبه… این سکوت… انگار یه چیزی داره نفس می‌کشه دور و برمون…
- فکر کنم تخیله… مگه می‌شه هیچ صدایی نباشه؟
- قدم‌هاشون… یا شاید قدم‌های ما… نمی‌دونم… ولی تو کل خونه پژواک پیدا می‌کنه…
- چراغ‌قوه یه لحظه تیره شد… دیدی؟
- آره… ولی خب شاید فقط باتریه…
- نه… نه… حس می‌کنم یه چیزی همزمان با نور حرکت می‌کنه…
- مثه اینکه همه سایه‌ها جابه‌جا شدن… ولی هنوز چیزی نمی‌بینم…
- ساکت باش… حس می‌کنم یه نگاه داره ما رو دنبال می‌کنه…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- دیدی؟ اون سایه… تو اون گوشه چشمم بود…
- کدوم گوشه؟ دوباره دارم نگاه می‌کنم… چیزی نمی‌بینم…
- همینه که عجیبه… انگار چیزی به سرعت رفت و برگشت…
- نه… نه… الان دیگه اشتباه می‌کنم…
- ولی نور چراغ‌قوه وقتی افتاد روش… یه حرکت خفیف… درست حس می‌کنم…
- شاید چشمم داره بازی درمیاره…
- نه… این حس واقعی بود…
- قلبم داره تند می‌زنه… انگار نفس کسی رو پشت سرم حس می‌کنم…
- آه… قدم بردار آهسته‌تر… یه چیزی داره نزدیک‌تر می‌شه…
- ساکت باش… حس می‌کنم دوباره برگشته و نگاه می‌کنه…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- شنیدی؟
- چی؟
- نفس… کسی داره نفس می‌کشه… نزدیک… خیلی نزدیک…
- تو داری خیال می‌بافی…
- نه… نه… واقعاً نزدیکه…
- قدم‌هامون… صداش تو سرم می‌پیچه… چرا انقدر بلندن؟
- شاید انعکاس باشه… یا چیزی که تو سایه حرکت می‌کنه…
- آره… یا شاید نه… این حس واقعیه…
- چراغ‌قوه رو نگاه کن… لرزش نورش عجیبه…
- حس می‌کنم چیزی پشت سرمون نفس می‌کشه…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- کی اونجاست؟
- …
- نمی‌دونم… ولی حس می‌کنم خیلی نزدیکه… پشت سرم ایستاده…
- الان چی کنیم؟ قدم‌ها رو آهسته کنیم؟
- نه… نمی‌تونم… قلبم داره از سی*ن*ه می‌پره…
- سکوت کن… شاید اگه حرف نزنیم…
- ولی چرا حس می‌کنم حتی تو سکوت هم داره نزدیک می‌شه؟
- چراغ‌قوه… نورش دوباره افتاد روی چیزی… چیزی که نباید باشه…
- نه… نه… نگاه نکن… فقط راه رو پیدا کنیم…
- آه… اما نمی‌تونم… حس می‌کنم نگاهش روی گردنم مونده…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- الو… کیه؟
- من… پشتت…
- چه؟ تو شوخی می‌کنی؟
- نه… نمی‌تونی فرار کنی…
- چه کسیه… کجا هستی؟
-نزدیک… خیلی نزدیک… نمی‌تونی ببینی…
- چرا… حس می‌کنم صداش تو سرمه…
- چراغ‌قوه رو نگاه کن… سایه‌ها حرکت می‌کنن…
- قدم بردار آهسته‌تر… شاید اگه تکون نخوریم کاری نکنه…
- نمی‌دونم… ولی نفس‌هاش روی گردنم حس می‌شه…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- دیدی اون حرکت کرد؟!
- کجا؟
- اون گوشه… نزدیک‌تر شده…
- نه… نمی‌خوام نگاه کنم…
- ولی نور افتاد روی چیزی… یه چیزی شبیه… نه…
- نه… هنوز چیزی نمی‌بینم… فقط حس می‌کنم نزدیکه…
- قلبم داره از سی*ن*ه می‌پره…
- قدم‌هاشون… یا صداش؟ نمی‌دونم…
- چراغ‌قوه رو محکم نگه دار… سایه‌ها… انگار نفس می‌کشن…
-آه… چرا حس می‌کنم یه چیزی روی شونه‌مه…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- در باز نمی‌شه… پنجره‌ها هم بسته‌ان…
- پس… ما گیر افتادیم؟
- …
- آه… قلبم داره از سی*ن*ه می‌پره…
- چراغ‌قوه… نورش کجاست؟
- سایه‌ها… حرکت می‌کنن… نزدیک‌تر شدن…
- قدم بردار آهسته… شاید کسی نفهمه…
- نمی‌تونم… چرا حس می‌کنم دنبال می‌شیم؟
- نفس‌هاش… روی گردنم…
- سکوت کن… حتی باد هم صداش رو داره…
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,868
9,102
مدال‌ها
4
- کی اونجاست؟… نه… نه…
- نمی‌دونم… ولی حس می‌کنم نفس‌هاش رو روی گردنم می‌ذارم…
- چراغ‌قوه… چرا نورش تکه‌تکه شده؟
- سایه‌ها… دوباره حرکت می‌کنن…
- آه… قلبم داره می‌ترکه…
- قدم بردار آهسته‌تر…
- نه… نمی‌تونم… حس می‌کنم یه نگاه داره ما رو دنبال می‌کنه…
- سکوت کن… حتی صداهای معمولی هم غایب شدن…
-حس می‌کنم چیزی پشت در داره نفس می‌کشه…
- آه… شاید همه چیز تخیله… ولی نه… نزدیکه…
 
بالا پایین