با کرختی روی کاناپه نشستم و سرم رو تکیّه دادم و چشمهام رو از درد سرم محکم بستم.
خدا لعنتت کنه نادیا که همیشه خدا تو واسه من بدبختی هستی.
دستهام از عصبانیت مشت شد و کوبیدم رو کاناپه و با ضرب بلند شدم.
اینجوری نمیشد قطعاً یه کاری دست همه میدادم اوّل باید کمی آروم میشدم وگرنه این خونه رو رو سر خودم خراب میکردم الان از عصبانیت قدرتش رو داشتم.
به سمت حمام رفتم و لباسهام رو در آوردم و رفتم زیر دوش آب سرد.
لرزی تو بدنم نشست ضربان قلبم رفت بالا نفسام به شمارش افتاد؛
پیدرپی نفس عمیق کشیدم تا کمی به آب سرد عادت کردم.
حدود 20 دقیقه دوش گرفتم و اومدم بیرون حولهای کوتاه دور کمرم پیچیدم و از حمام بیرون اومدم.
موهای نسبتاً بلندم روی پیشانی و چشمهام افتاده بود و کمی اذیتم میکرد.
کلافه موهام رو به بالا سوق دادم اما چند ثانیه بیشتر طول نکشید باز بهجای اوّلشون برگشتند.
اَه بلندی گفتم و به طرف اشپزخونه رفتم و قهوهساز رو روشن کردم.
همون موقع تلفنم زنگ خورد کلافه از روی کانتر برداشتمش و به صفحه گوشی نگاه کردم با اسم هاندا پوفی کردم و ریجکت کردم!
الان حوصله کسی رو نداشتم فقط و فقط باید یه جوری مغزم رو آروم می کردم ببینم چه غلطی باید میکردم و تنها کسی که میتونست کمکم کنه الان فقط دایی بود. همیشهی خدا بهترین راهکارها رو داشت. آره، باید میرفتم پیش دایی یوسف و باهاش حرف میزدم. با فکر به اینکار به طرف اتاقم رفتم و تیشرت مشکی و شلوار جذب مشکی با کفشای اسپرت کژوال مشکی پوشیدم و رفتم جلو آینه خیره شدهام به موهایی که کمکم حالت لختی کراتینه رو از دست داده بودند و به حالت فرفری سابق برگشته بودند.
حالم از هرچی موی فرفری بود بهم میخورد یادم باشه تو اوّلین فرصت باز کراتینهشون کنم.
ناچار سشوار موهام رو کشیدم و با تافت حالت دادم و با خوردن یه قهوه و برداشتن سویچ از خونه بیرون رفتم.
جلوی اسانسور ایستادم و دکمه رو زدم و منتظر کابین موندم. با توقف کابین هم زمان با باز شدن در قامت نادیا رو دیدم که با فجیعترین تیپ جلوم ایستاده بود. عصبی چشمهایی که میدونم کاسه خون شده بود از فرط حرص رو به سمت دیگهای چرخوندم و دستهام رو مشت کردم و از بین دندون های چفت شدت با عصبیترین و خشنترین حالت ممکن گفتم:
- اینجا چه غلطی میکنی؟