جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

انشاء باز فیلش یاد هندوستان کرد

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته انشاء‌های کاربران توسط مریم پرتو با نام باز فیلش یاد هندوستان کرد ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 476 بازدید, 0 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته انشاء‌های کاربران
نام موضوع باز فیلش یاد هندوستان کرد
نویسنده موضوع مریم پرتو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط مریم پرتو
موضوع نویسنده

مریم پرتو

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
4
21
مدال‌ها
1
نام : باز فیلش یاد هندوستان کرد
نویسنده : مریم پرتو
ژانر : عاشقانه ، داستان کوتاه


روی نیمکت گوشه پارک نشسته بود و با یک ژست متفکر چیزهایی روی کاغذ می‌نوشت. نزدیک رفتم تا ببینم این فیلسوف بزرگ چه می‌نویسد اما دیدم برگه اش خالیست!
به او گفتم : می‌دانستم دیوانه ای اما گمان نمی‌کردم این جنون این چنین در وجودت ریشه کرده باشد.
با خودم فکر کردم حتما حالا تمام صفحات دفترت را پر کرده ای ، نگو آقا نشسته است مگس پرانی می‌کند و قلمش در در هوا می‌چرخاند.
نگاهم کرد ، آرام و صبور و طولانی!
بعد از چند ثانیه خیره شدن به من به خودش آمد و گفت : دیوانگی که عار نیست، بگذار دیوانه باشم. ضمنا تو این کاغذ هارا سفید می‌بینی و من در ذهنم پنجاه هزار بار به شعر و به نثر داستان ها نوشته ام و پایان های تلخ و شیرین رقم زده ام. تو از این چیز ها چه می‌دانی؟! خاطری آسوده داری و سری بی سودا...
لبخند ناشی از تمسخرم روی لبانم خشکید، غم کلماتش قلبم را به آشوب کشید ، سعی کردم با شوخی و بذله گویی فضای بحثمان را عوض کنم.
به او گفتم : حالا این هارا بیخیال، از یار مشکین موی سپید بخت چه خبر؟! همان که نامه های ننوشته ات برایش بود را می‌گویم.
چشم هایش را بست و با صدایی غمگین گفت : حالا که دیگر درخت احساسم از ریشه تبر خورده فیلش یاد هندوستان کرده...
گفتم : الحق که صفت دیوانه برازنده ات است.
تا‌همین چند لحظه پیش داشتی از احساس عارفانه و صادقانه ات نسبت به او‌ می‌گفتی، چه شد پس؟! چرا حرفت را پس گرفتی!
گفت : گرمی و تازگی چای است که طعم گسش را لذیذ می‌کند و دل را گرم. وگرنه با گذشت زمان چای سرد می‌شود و کدر ، تلخ می‌شود و مزه زهرمار می‌دهد. عشق و احساسات ادمی هم این گونه اند، روزی می‌رسد که احساسات یخ می‌زنند قلب ها سنگ می‌شوند و عشق به رنج مبدل می‌شود‌ ، تصویر عشق همان است و نوعش فرق می‌کند، می شود درد و طعم شیرینش «زهرمار».
 
بالا پایین