جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {بال‌های سوخته} اثر •زهرا غلامی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Mavi با نام {بال‌های سوخته} اثر •زهرا غلامی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 538 بازدید, 14 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {بال‌های سوخته} اثر •زهرا غلامی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Mavi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mavi
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
وَٱلقَلَمِ وَمَا يَسطُرُونَ

عنوان: بال‌های سوخته
ژانر: تراژدی/عاشقانه
به‌قلمِ:زهرا غلامی
عضو دفتر نظارت ادبی یکم

دیباچه:

دلم می‌خواهد لب‌هایم طوافگر رخسارت باشند؛
و دستانم نوازشگر زلف‌هایت
افسوس که نیستی آب حیاتم!
و من نمی‌دانم از این داغ، به عکس‌هایت پناه ببرم یا مثل هر‌شب به خیالاتم.


به وقت بیست و دومین روز از زمستان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانی
در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
در سردابه‌ی گمشده‌ی زمان، یاد تو چون گلی پژمرده در باغی خاموش، به سرما و سکوت تن داده است. چشمانت، ستارگانی بودند که در شب‌های بی‌پایان بر دلم می‌درخشیدند و حالا، در دنیایی خالی، یادشان در آتش خیال می‌سوزد. زبانی که بازیگر قصه‌ها بود، حالا در سکوت خیابان‌ها گم شده است و هق‌هق باد، خبر از غیبت تو می‌دهد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
ای رفته‌‌ی بی‌برگشتم، ای جان گسسته در تاریکی‌های نهان. درختان بی‌برگ با نغمه‌های ملال خود، دل را در گریزی بی‌پایان می‌فشرند و من چون پرنده‌ای سرگشته در قفس تنگ سرنوشت، در ژرفای بی‌پایان یاد تو سرگردانم. دلم را به کدام دیار روانه سازم که یادی از تو در آن نباشد جان دلم؟!
سایه‌ات شبانگاهانم را به رنگ سوگ در می‌آورد، تا جایی که هیچ‌یک از ستارگان مشعشع، توانایی فرار از زنجیر غم‌بارش را ندارند. بی تو، روزها همچون پرده‌های بی‌فرشته‌ای بر دیواره‌ی زمان نقش می‌بندند و من به انتظار شکفتن شفقی دیگر در گنجینه‌ی خاطراتم نشسته‌ام.
آب حیاتم، بیا و لیلی خسته‌ات را تا ابد در بند آغوشت مبحوس کن.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
دست‌های سردم، در جستجوی آغوش خالی‌ات سرگردان‌اند و هر کجا که مروارید اشک‌هایم بر گونه‌ام می‌چکد، تو به زنجیری کهن در خاطراتم تبدیل می‌شوی. یاد تو، خطی سوزان در کتاب زمان است، قصه‌ای ناگفته که در دل فراموشی محبوس مانده و من میهمانی غم‌زده‌ در سرزمینی تار و بی‌رنگ، در جستجوی یافتن عطر تو بر آن پیراهن آبی‌رنگ و دیدن تصویر چشمانت به هنگام خندیدن هستم.
به راستی تو در کدام ایستگاه جا مانده‌ای، عزیز جانم؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
گیسوانم چون امواج خروشان در اطرافم می‌جنبند و هر تار، سرود غم نبودن دست‌هایت را نجوا می‌کند و آهسته رنگ می‌بازد.
در دشتی از سپیدی‌ها ایستاده‌ام، جایی که هر دانه برف به جای سرما، گرمای آتشین غیابت را به یاد می‌آورد.
مرگ به آرامی نزدیک می‌شود و لبخندی از تمسخر بر لب دارد چرا که در نبودت، زنده ماندن همچون فرو رفتن در ژرفای مرگ است.
آسمان به چشمان تو رشک می‌برد، زیرا آن‌ها تنها خاطره‌ای هستند که در این دشت بی‌پایان توانسته‌اند زنده بمانند... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
این شهر مرده، در غیاب بوسه‌هایت چونان پیانویی بی‌کلید در سکوتی مرگبار فرو رفته است.
شمیم وجودت که روزگاری هوای مسموم خیابان‌ ها را عطرآگین می‌کرد، اکنون به خاطره‌ای بی‌رنگ و محو در غبار زمان بدل شده است.

بخت سپید خوشبختی‌مان همچون بختکی سیاه، در دوردست‌های تاریک فروکش کرده است و کلاویه‌های سرد و بی‌صدا، چونان خاطراتی سوخته و خاکستر شده، نوای دلدادگی‌مان را فریاد می‌زنند.
تو در لابه‌لای کدام کلاویه، روحت را برایم به یادگار گذاشته‌ای رفته‌ی بی‌برگشتم؟!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
ای آهسته‌ترین مسافر غریب دفتر حیاتم، کدامین صفحه را برگزیده‌ای تا عطر حضورت را در آغوش کشد؟!
ورق‌هایی که بوی دستانت در آن‌ها نهفته است را نرم‌نرمک با لبانم نوازش می‌کنم و در خیالت غوطه‌ور می‌شوم. آن هنگام که خون در رگ‌هایم به تلاطم می‌افتد و خونابه‌ی عشق بر لبانم جاری می‌شود، عطر دستانت همچنان در ریه‌های خاکستر شده‌ام پابرجا است. این چشمه‌ی زاینده‌ی خون نمی‌تواند عطر حضورت را از ریشه‌ی جان من بزداید. به سوی بید مجنون و نیمکت قدیمی همیشگی‌مان پناه می‌برم و مثل تمام ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعت‌ها، ماه‌ها و فصل‌های پیشین، تو را به انتظار می‌نشینم... .
 
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
ابرهای تیره و ساکت بر فراز دنیای یخ‌زده‌ام سایه افکنده‌اند؛ جایی که صدای تپش جان تو، آوایی مغموم در وحشت برف‌آلود شبم پراکنده‌ است. چشمانت همچون دو دریاچه‌ی خاموش و خون‌زده، گویی لغوای نابودی‌ را سر کشیده‌اند و دستان بی‌توجهت، چنان لاله‌ی سفید عشق‌مان، خشک و بی‌روح در هجرت به سکوتی خفه شده در ته فریاد مبدل شده‌ است. چه جانگداز است این فاصله، این تضاد بوسه‌های گمشده و تنهایی بی‌واژه‌ی عروس مرده‌ات. ای کاش می‌توانستم برای همیشه در آغوش سرما‌زده‌ات آرام بگیرم و شراب جاودانگیِ دلدادگی‌مان را همچون تو سر کشم و چشم ببندم. من چیز زیادی از تو طلب ندارم جانانم، تنها اندکی زندگی در دل مرگ می‌خواهم همین... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
521
6,052
مدال‌ها
3
می‌دانی! آخرین تصویرها همیشه در یاد ماندگاراند. دریغا که آخرین تصویرمان چونان شمعی در باد فی‌الحال خاموش شد.
دستت، گویا همچون نسیم سرکشی از زیر پارچه‌ی سپید صد تنی، فرار کرده بود تا بگوید نزدیک‌تر نیایم.

یا شاید هم چشمان بسته و موهای همیشه آراسته‌‌ی غوطه‌ور در خونت این نقش را بر عهده گرفته بودند.
نمی‌دانم، آیا تو هم دیدی زخم‌های روی صورتم را؟
تو هم دیدی دیوانگی‌های لیلی عاقلت را؟
کاش راهی بود که بگویی، من تنها مجبور به تماشای این قصه نبوده‌ام.
کاش تو هم دیده باشی نتیجه‌ی سلام زود هنگامت به ملک‌الموت را.
کاش تو هم دیده باشی حبس شدنم در اتاقی خاکستری و نمور را.
نه، کاش ندیده باشی؛ من هنوز هم طاقت درد کشیدنت را ندارم.
همان یک من دید، برای جفت‎‌مان کافیست... .
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین