جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [بال های بنفش: طلسم شکسته شده] اثر«aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ragazza della notte با نام [بال های بنفش: طلسم شکسته شده] اثر«aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 755 بازدید, 11 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [بال های بنفش: طلسم شکسته شده] اثر«aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred

تا اینجای رمان چطوره ؟

  • فعلا بدک نیست

    رای: 0 0.0%
  • میتونه بهتر از این باشه

    رای: 2 66.7%
  • بده

    رای: 0 0.0%
  • خوبه

    رای: 1 33.3%

  • مجموع رای دهندگان
    3
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,714
6,516
مدال‌ها
3
با یه ندیمه اومدن و غذاها رو بردن. سینی بعدی که آوردن هم همین‌طور حالم بد شد. کم‌کم داشتم شک می‌کردم. ستایش رو صدا زدم و اون بلافاصله وارد شد.
- جانم خانوم.
- برو طبیب رو خبر کن. فقط تا جایی که میشه بی‌سر و صدا بیاید. می‌دونی که چی میگم.
- بله خانوم. فقط جسارتاً اوضاع احوالتون خوش نیست؟ طبیب برای چی؟
- برو بیار بزودی می‌فهمیم.
- چشم.
و سریع برای آوردن طبیب خارج شد. از صبح چیزی جز آب نخورده بودم و کم کم داشتم ضعف می‌کردم. می‌دونستم حالا حالاها طبیب نمی‌رسه. خواستم ندیمه‌ای صدا کنم ولی نفهمیدم چی شد که به خواب رفتم... .
***
( سوم شخص)
برایش مفهوم نبود. چرا باید او به میتاشا نامه‌ای بفرستد. مگر خبر ندارد که او ازدواج کرده است؟ شاید او همسر برگزیده‌اش باشد اما حال فقط او درون قلب میتاشا زندگی می‌کرد. در این مدت کسی حق ورود به قلب میتاشا را ندارد. سخت بود پیدا کردن نامه‌ها اما ارزشش را داشت. او اکنون قدرتمند‌تر از هر کسی بود. اگر همسرش باردار شود که چه بهتر او می‌تواند پدر ولیعهد شود.
همان‌گونه که در فکر به سر می‌برد، صدای در او را از افکارش به بیرون کشید. گلویی صاف کرد و اجازه ورود را داد.
- عالیجناب، شنیدم ندیمه بانو برای بردن طبیب به قصر طبابت رفته.
- نمی‌دونی طبیب برای چیه؟
- خیر عالیجناب.
- باشه... حاضر شو می‌ریم برای دیدن همسرم.
- بله عالیجناب.
آماده شد و به سمت اتاق همسرش به راه افتاد. حتی در فکرش نمی‌گنجید که ممکن است با باردار شدن همسرش چه اتفاقاتی رخ دهد.
از آن‌سو سیتاشا در فکر مکر و حیله‌ای جدید بود. شاید با کشتن ولیعهد بتواند با برادر او ازدواج کند و با یک تیر چندین هدف را بزند. اما بیشتر از همه مشتاق به هم خوردن بین ساتیار و میتاشا بود. سخت بود اما ممکن بود. از اول هم ساتیار برای او بود. ولیعهد او را خیلی آزار می‌داد. از بی‌بند و باری‌هایش به گوش او می‌رسید. اما به هر دری زد نتوانست او را کنترل کند. درِ اتاقش زده شد و صدای ندیم مخصوص خبررسانی‌اش آمد.
- بانو خبر خیلی مهمی دارم.
- چه خبری؟ بیا تو!
ندیم وارد شد و با لبخند تعظیم کرد.
- بانوی بزرگ به سلامت باشند خبر خیلی مهمی از طبیب به گوشم خورده. گفتم شاید شما هم مثل من از شنیدنش خشنود بشید.
- زودباش بگو جون به لبم کردی... .
- بانوی جناب ساتیار... .
- خاموش! اون حقِ داشتن این لقب‌ها رو نداره! اون فقط یه خدمتکار زاده‌ی به‌درد نخوره.
- بله! خبر رسیده که طبیب برای دیدن میتاشا به اتاقش رفته.
- فهمیدی دلیلش چی بوده؟
- بله بانو... .
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین