- Oct
- 253
- 300
- مدالها
- 1
عنوان:بهترین آرزو
نویسنده: فاطمه زهرا باطنی منش
ژانر:اجتماعی
نشسته بودیم و غرق در لذت... آنقدر شوق داشتیم که اصلا معطل شدن برایمان مهم نبود.. کف دستم با خط زیبایی نوشتم: جانم فدای رهبر.. مدام دستم را دراز میکردم تا ببینم از دور هم جلوه زیبایی دارد یا نه؟! در همین فکر ها بودم که درون جمعیت همهمه ای به پا شد و همه قیام کرده شعار میدادند..به سرعت می ایستم تا مانند حادثه منا آن زیر له نشوم..
من هم شروع میکنم از اعماق وجودم شعار می دهم..همینطور بالا و پایین می پرم که یک دفعه از روزنه های کوچک تصویری را میبینم که از خوشحالی جیغ خفه ای میکشم..اشک هایم بی اختیار بر گونه ام جاری می شود و مصر تر از قبل بالا و پایین می پرم..پیر زن کنارم هم از وقتی که حضرت آقا وارد شده بودند مدام آیت الکرسی و لا حول و لا قوه الا بالله و فتبارک الله احسن الخالقین میخواند و به جلو فوت میکرد..جو آرام می شود همه مینشینیم.. در دل لحظه ای به محافظ آقا حسودی میکنم..یا به جناب آقای ریش خاکستری که صف اول نشسته بود..یا حاج قاسم که دست بر سی*ن*ه ادای احترام میکرد..با خود زمزمه می کنم: هر موقع به حاج قاسم اذنی میدی..شیعه به خودش میگه ایولا.. سخنان مقام معظم رهبری شروع می شود و همه آرام به سخنان رهبر گوش میسپاریم..وقتی انگشت اشاره ایشان بالا می آمد و دشمن را تهدید می کرد لبخند به لبم می نشست و احساس غرور می کردم..غرق در لذت بودم که..
از خواب می پرم.. مانده بودم..ناراحت باشم یا خوشحال؟؟
ناراحت باشم از اینکه تمام اینها رویا بوده..
یا خوشحال باشم از اینکه در واقعیت همچین اتفاقی نمی افتد حدأقل یک بار هر چند در خواب این صحنه را تجربه کردم..
ناگهان فکری به ذهنم می رسد مثل برق از جا می پرم..شروع به نوشتن نامه می کنم..
بسمه تعالی
جمهوری اسلامی ایران
از: دانش آموز رشته علوم و معارف اسلامی
به: مقام معظم رهبری
تاریخ..
شماره..
پیوست: دعا به جان رهبر
موضوع : دلنوشته ای به مقام معظم دلبری
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت حضرت امام خامنه ای مدظله
آقا چیزی برای پیشکش کردن ندارم تنها جانی دارم که کف دست گرفتم و منتظر اذن هستم..
آقا ما اصفهانی ها بسیار دلتنگیم و حضور شما را به شدت خواهانیم..سالهاست قدم به چشم ما نگذاشته اید و این ما را آشفته کرده..و خواسته دیگری که دارم این است که برایمان دعا کنید..ما دل به دعاهای شما خوش کردیم..دعا کنید به زودی شاهد فرج امام عصر باشیم..
ترسم که قلم شعله شود صفحه بسوزد
من آن مور ضعیفم به سلیمان چه نویسم؟
نویسنده: فاطمه زهرا باطنی منش
ژانر:اجتماعی
نشسته بودیم و غرق در لذت... آنقدر شوق داشتیم که اصلا معطل شدن برایمان مهم نبود.. کف دستم با خط زیبایی نوشتم: جانم فدای رهبر.. مدام دستم را دراز میکردم تا ببینم از دور هم جلوه زیبایی دارد یا نه؟! در همین فکر ها بودم که درون جمعیت همهمه ای به پا شد و همه قیام کرده شعار میدادند..به سرعت می ایستم تا مانند حادثه منا آن زیر له نشوم..
من هم شروع میکنم از اعماق وجودم شعار می دهم..همینطور بالا و پایین می پرم که یک دفعه از روزنه های کوچک تصویری را میبینم که از خوشحالی جیغ خفه ای میکشم..اشک هایم بی اختیار بر گونه ام جاری می شود و مصر تر از قبل بالا و پایین می پرم..پیر زن کنارم هم از وقتی که حضرت آقا وارد شده بودند مدام آیت الکرسی و لا حول و لا قوه الا بالله و فتبارک الله احسن الخالقین میخواند و به جلو فوت میکرد..جو آرام می شود همه مینشینیم.. در دل لحظه ای به محافظ آقا حسودی میکنم..یا به جناب آقای ریش خاکستری که صف اول نشسته بود..یا حاج قاسم که دست بر سی*ن*ه ادای احترام میکرد..با خود زمزمه می کنم: هر موقع به حاج قاسم اذنی میدی..شیعه به خودش میگه ایولا.. سخنان مقام معظم رهبری شروع می شود و همه آرام به سخنان رهبر گوش میسپاریم..وقتی انگشت اشاره ایشان بالا می آمد و دشمن را تهدید می کرد لبخند به لبم می نشست و احساس غرور می کردم..غرق در لذت بودم که..
از خواب می پرم.. مانده بودم..ناراحت باشم یا خوشحال؟؟
ناراحت باشم از اینکه تمام اینها رویا بوده..
یا خوشحال باشم از اینکه در واقعیت همچین اتفاقی نمی افتد حدأقل یک بار هر چند در خواب این صحنه را تجربه کردم..
ناگهان فکری به ذهنم می رسد مثل برق از جا می پرم..شروع به نوشتن نامه می کنم..
بسمه تعالی
جمهوری اسلامی ایران
از: دانش آموز رشته علوم و معارف اسلامی
به: مقام معظم رهبری
تاریخ..
شماره..
پیوست: دعا به جان رهبر
موضوع : دلنوشته ای به مقام معظم دلبری
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت حضرت امام خامنه ای مدظله
آقا چیزی برای پیشکش کردن ندارم تنها جانی دارم که کف دست گرفتم و منتظر اذن هستم..
آقا ما اصفهانی ها بسیار دلتنگیم و حضور شما را به شدت خواهانیم..سالهاست قدم به چشم ما نگذاشته اید و این ما را آشفته کرده..و خواسته دیگری که دارم این است که برایمان دعا کنید..ما دل به دعاهای شما خوش کردیم..دعا کنید به زودی شاهد فرج امام عصر باشیم..
ترسم که قلم شعله شود صفحه بسوزد
من آن مور ضعیفم به سلیمان چه نویسم؟
آخرین ویرایش: