- Jul
- 2,611
- 4,912
- مدالها
- 2
«آن زنی که در خاطرم نقش بسته، زیر کتاش یک ژاکت قلاببافی پوشیده بود و با تمام وقاری که میتوانست در آن موقعیت داشته باشد، زیر باران داشت یخ میزد. ژاکتش نازکتر از آن بود که گرمش کند و همۀ دکمههای سنگیاش به جز یکی کنده شده بود. موقع خرید یکی از دستمالها، چشمهایش را دیدم. چشمهایی که زیادی خشن بودند.»
کتاب «بهترین قصهگو برنده است» را از زبان نویسندهای میخوانیم که معتقد است به کمک داستانها میتوانیم ارتباط بهتری بیافرینیم، کسبوکار خود را رونق ببخشیم و بهنوعی هوش هیجانی خود را تقویت کنیم.
نویسنده معتقد است که قصهگویی چیزی نیست که به کسی آموخته نشده باشد یا فردی وجود داشته باشد که از این هنر بیبهره باشد:
«اگر نفس میکشید پس قصهگو هستید. نهتنها قصهگو هستید بلکه قصه گوی بااستعدادی هم هستید.»
بنابراین هدف از چنین کتابی این است که به خواننده کمک کند تا به قصههایی که میگوید توجه بیشتری داشته باشد. همین طور روی قصههایی که از دیگران میشنود تمرکز بیشتری داشته باشد.
مهمترین نوع قصهها، آنهایی هستند که برای خودمان تعریف میکنیم. به کمک این قصههای شخصی، مسیر زندگی خود را میچینیم، ارتباطات خود را شکل داده و ذهن خود را ورز میدهیم.
«به قول بری شواتز، هر چه کمتر بهتر. در این اقیانوس انتخاب، یک قصۀ پرمعنی میتواند مثل یک منجی حیاتبخش باشد که ما را با چیزی مطمئن و مهم مهار کند. چیزی که لااقل باثباتتر از صداهایی است که معلوم نیست از کجا میآیند ولی مدام میگویند به من گوش کن.»
اما بعد از این قصهها نوبت به آنهایی میرسد که برای دیگران بازگو میکنیم. به کمک چنین قصههایی برای خودمان هویت میسازیم و مرزِ بودنمان را در دنیا با تفسیر این قصهها مشخص میکنیم.
«عناصر غایب بیشتر ارتباطات ناموفق، حضور انسانی است. راهحلش ساده است. برای اینکه حضورتان را با تمام ارتباطهایتان مخلوط کنید فقط باید بیشتر قصه بگویید و تمام. اینطور حضورتان را نشان میدهید.»
با تمرکز روی هنر قصهگویی، دیگر نمیتوانیم از شنیدن قصههای دیگران غافل شویم. درواقع آنها با بیان قصههای شخصیشان یا داستانهایی که ترجیح میدهند بیان کنند، از خودشان برای ما تصویری میسازند تا به این زبان بگویند چه ارزشهایی دارند و چه چیزهایی برایشان مهمتر است.
کتاب «بهترین قصهگو برنده است» را از زبان نویسندهای میخوانیم که معتقد است به کمک داستانها میتوانیم ارتباط بهتری بیافرینیم، کسبوکار خود را رونق ببخشیم و بهنوعی هوش هیجانی خود را تقویت کنیم.
نویسنده معتقد است که قصهگویی چیزی نیست که به کسی آموخته نشده باشد یا فردی وجود داشته باشد که از این هنر بیبهره باشد:
«اگر نفس میکشید پس قصهگو هستید. نهتنها قصهگو هستید بلکه قصه گوی بااستعدادی هم هستید.»
بنابراین هدف از چنین کتابی این است که به خواننده کمک کند تا به قصههایی که میگوید توجه بیشتری داشته باشد. همین طور روی قصههایی که از دیگران میشنود تمرکز بیشتری داشته باشد.
مهمترین نوع قصهها، آنهایی هستند که برای خودمان تعریف میکنیم. به کمک این قصههای شخصی، مسیر زندگی خود را میچینیم، ارتباطات خود را شکل داده و ذهن خود را ورز میدهیم.
«به قول بری شواتز، هر چه کمتر بهتر. در این اقیانوس انتخاب، یک قصۀ پرمعنی میتواند مثل یک منجی حیاتبخش باشد که ما را با چیزی مطمئن و مهم مهار کند. چیزی که لااقل باثباتتر از صداهایی است که معلوم نیست از کجا میآیند ولی مدام میگویند به من گوش کن.»
اما بعد از این قصهها نوبت به آنهایی میرسد که برای دیگران بازگو میکنیم. به کمک چنین قصههایی برای خودمان هویت میسازیم و مرزِ بودنمان را در دنیا با تفسیر این قصهها مشخص میکنیم.
«عناصر غایب بیشتر ارتباطات ناموفق، حضور انسانی است. راهحلش ساده است. برای اینکه حضورتان را با تمام ارتباطهایتان مخلوط کنید فقط باید بیشتر قصه بگویید و تمام. اینطور حضورتان را نشان میدهید.»
با تمرکز روی هنر قصهگویی، دیگر نمیتوانیم از شنیدن قصههای دیگران غافل شویم. درواقع آنها با بیان قصههای شخصیشان یا داستانهایی که ترجیح میدهند بیان کنند، از خودشان برای ما تصویری میسازند تا به این زبان بگویند چه ارزشهایی دارند و چه چیزهایی برایشان مهمتر است.
