جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده [بهر حزن‌اش] اثر «Yalda.Sh کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک و داستان کوتاه‌های تکمیل شده توسط شاهدخت با نام [بهر حزن‌اش] اثر «Yalda.Sh کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 906 بازدید, 14 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک و داستان کوتاه‌های تکمیل شده
نام موضوع [بهر حزن‌اش] اثر «Yalda.Sh کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
Negar_۲۰۲۳۰۴۲۶_۲۱۵۷۵۱.png
عنوان: بهر حزن‌اش
نویسنده: Yalda.Sh
ژانر: اجتماعی، تراژدی
ناظر: Dokhi_yakhi و F.S.Ka
ویراستار: AYSU
کپیست: Hilda؛
خلاصه:
غریبه بود!
نه مانند غریبه‌هایی كه در خیابان،
از کنار آن‌ها رد می‌شدم، غریبه بود! مانند شعری كه از برش بودم؛ اما شاعرش من نبودم... ‌.
گلدانِ قشنگی كه جلوی چشمانم بود؛
اما صاحبش من نبودم. لبخندی كه خیلی زیبا بود، اما به روی من زده نمی‌شد!...
غریبه بود برایم... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2).png


-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»

×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
مقدمه:
‹ گمان می‌کردم آن‌که دوستم دارد؛
حتی اگر غرقِ در تاریکی‌ام باشم؛
دوستم خواهد داشت... .
حتی اگر پر از زخم‌های روانی باشم؛
حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم؛
او با وجود همه‌‌ی این‌ها دوستم خواهد داشت... .
اما نه!
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود... ›
- محمود درویش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
کت تک سرمه‌ای خود را با خستگی روی مبل می‌اندازد و به سمت سرویس بهداشتی می‌رود، آبی به دست و صورت خود می‌زند و از فضای سرد و خفه‌ی سرویس خارج می‌شود.
خود را روی مبل تک نفره‌ی کنج خانه می‌اندازد و چشمانش را می‌بندد.
- سلام بابایی.
چشم راست خود را باز می‌کند که چشمش به دو تیله‌ی مشکی دخترش می‌افتد، لبخند خسته‌ای می‌زند و می‌گوید.
- سلام به روی ماهت.
لبخندی بر روی لبان غنچه‌ای دخترکش نقش می‌بندد.
- خسته نباشی بابایی.
دستی بر گیسوان بلند و ابریشمی مشکی دخترک می‌کشد و در جواب، ممنونی می‌گوید که دخترک روی پای راستش می‌نشیند. سرش را به سمت راست کج می‌کند و می‌گوید:
- بابایی؟
بوسه‌ای بر لشکر سیاه پریشانش می‌نشاند و می‌گوید.
- جانِ بابایی؟
لب زیرینش را آویزان می‌کند و می‌گوید.
- میشه بریم پارک، لطفاً!
سرش را به طرفین تکان می‌دهد و بوسه‌ای طولانی روی پیشانی، میان دو ابروی کمانی شب‌رنگ دخترک می‌نشاند و می‌گوید:
- بابا جان، فعلاً خیلی خسته‌م، باشه واسه شب یا فردا.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
صدای نازک و طنازش خانه را در بر می‌گیرد.
- ترنجم! مگه نگفتم بابایی خسته‌س، الان وقتش نیست.
بوسه‌ای بر گونه‌ی همسر خود می‌نشاند و می‌گوید:
- سلام آقا، خسته نباشی.
لبخندی بر لبان گوشتی خود می‌نشاند و به چشمان عسلی بانوی خود خیره می‌شود و در جواب ممنونی می‌گوید.
- بابایی! لطفاً م... ‌.
با صدای محکمش حرف دخترک ناتمام می‌ماند.
- میگم نه ترنج، چرا نمی‌فهمی بابایی خسته‌ست؟
لبان غنچه‌ای ترنج از هم باز می‌شوند که کلامی گوید؛ ولی مادر اجازه نمی‌دهد.
- ترنج، حرف نزن دیگه، برو توی اتاقت تا برای ناهار صدات بزنم.
دخترک با چشمانی لبالب اشک نگاهی به مادر خشمگین و پدر آرام خود می‌اندازد و با بغض به سمت اتاق خود می‌دود.
بعد از دقایقی صدای گریه‌اش سکوت خانه را می‌شکند.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
کلافه نفسش را رها می‌کند و دستی در لشکر سیاه پریشان خود می‌کشد، به جلو خم می‌شود و آرنج دستانش را بر روی زانوهای خود می‌گذارد و می‌گوید.
- تمنا عزیزم، اگه زحمتی نیست برات. برو آماده‌ش کن.
دست کشیده و گندمگون خود را روی شانه‌ی پهنش می‌نشاند و زمزمه می‌کند.
- مطمئنی؟ خسته نیستی؟
سر خود را به طرفین تکان می‌دهد و می‌گوید.
- نه بانو، برو آماده‌ش کن!
لبخندی روی لبان باریک خود می‌نشاند و می‌گوید.
- باشه عزیزم.
پس از چند ثانیه صدای باز شدن درب اتاق از سمت راست به گوشش می‌رسد و مکالمه‌ی مادر دختری کوتاه‌شان.
تمنا: ترنج مادر، بلندشو خوشگل کنی بری پارک.
ترنج فین‌فین‌کنان گفت:
- واقعاً؟
تمنا: آره مادر، پاشو فدات بشم.
سر خود را به تاج مبل تکیه می‌زند و چشمان خود را می‌بندد.
با بوسه‌ای که بر روی لپ ته‌ریش‌دارش می‌نشیند چشم باز می‌کند، با دیدن چشمان مشکی‌اش لبخندی می‌زند و می‌گوید.
- تا حرفت رو عملی نکنی نمی‌ذاری نه!
خنده‌ای می‌کند و دستی بر موهای خرگوشی خود می‌کشد و نوچی می‌گوید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
برمی‌خیزد و دستی بر سر دخترک می‌کشد که چتری‌هایش نامرتب می‌شوند. کتش را از روی مبل برمی‌دارد و دست دخترش را می‌گیرد و به سمت درب سالن می‌روند. کفش‌های چرم مشکی خود را برمی‌دارد و به پا می‌کند. رو به ترنج می‌گوید.
- کفش‌هات رو بیار بپوش!
به سمت جاکفشی پشت در می‌رود و صندل‌های لیمویی رنگ خود را که هم‌رنگ بلوزش است را برمی‌دارد و به پا می‌کند.
پس از پوشیدن‌شان، به سوی پدر خود می‌رود و دستش را می‌گیرد. از خانه خارج می‌شوند و راه پارک پشت خانه را پیش می‌گیرند، در این میان فقط صدای رفت و آمد ماشین‌ها و صدای دخترک که شعر می‌خواند، سکوت را می‌شکند.
- اتل متل یه مورچه
قدم می‌زد تو کوچه
اومد یه کفش ولگرد
پای اون رو لگد کرد
مورچه‌ی پا شکسته
راه نمیره نشسته
با برگی پاش رو بسته
نمی‌تونه کار کنه
دونه‌ها رو بار کنه
تو لونه انبار کنه
مورچه جونم تو ماهی
عیب نداره سیاهی
خوب بشه پات الهی... ‌.
با دیدن سرسره‌های قرمز و آبی کوچکِ پارک، جیغی از خوش‌حالی می‌کشد؛ از فضایِ سبزِ اول پارک می‌گذرند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25
دست کوچک دخترش را رها می‌کند و روی نیمکتی چوبی می‌نشیند و به بازی‌ کردنش خیره می‌شود.
دقایقی از بازی کردن ترنج می‌گذرد که به سمت پدرش می‌دود و می‌گوید.
- بابایی، میشه بریم تاب بازی؟
لبخندی می‌زند و باشه‌ای می‌گوید و به سمت دو تاب سمت راست پارک می‌روند. روی صندلی سرخ‌رنگ تاب می‌نشیند و زنجیر کلفتِ کنارش را محکم می‌گیرد. به آرامی هلش می‌دهد؛ ولی صدای اعتراض دخترک باعثِ بیشتر شدن فشار دستش می‌شود. تاب به بالا پرواز می‌کند و جیغ‌های دخترک فضا را می‌شکست. دقایقی می‌گذرد که حضور کسی را کنارش احساس می‌کند. به کنار خود نگاهی می‌اندازد، پسرکی مو طلایی که با چشمان درشت و سبز خود به دخترک و جیغ‌جیغ‌هایش خیره شده و منتظر است که تاب از حرکت بایستد. پسرک به سمت میله‌ی کنار تاب می‌رود و به آن تکیه می‌زند.
انگار حرکاتش دست خودش نبود، تمام حرکات پسرک مو طلایی را زیر نظر داشت، چشمانِ درشتِ جنگلیِ پسرک به شدت برایش آشناست.
ترنج که از تاب بازی خسته شده بود پدرش را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید.
- بسه بابایی.
تاب را به دست می‌گیرد و دخترش را از تاب به پایین می‌آورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25

پسرک جای دخترک را روی تاب می‌گیرد و با صدای بلندی می‌گوید.
- مامان! میشه بیای هُلم بدی؟
در فکر فرفری‌های طلایی موهای پسرک غرق شده بود که با دیدن صندل‌های لیمویی زنانه‌ای، نگاهش را بالاتر می‌آورد و ناباور به جنگلی‌های بارانی مقابلش خیره می‌شود... ‌.
خودش بود! عشق دیرینه‌ای که در جوانی به‌خاطر حرف‌های مردم رهایش کرده بود. خیلی تغییر کرده بود، دیگر خبری از آن تیله‌های درشتش نبود، ریز شده‌ بودند و گودالی سیاه را در زیر خود جای داده بودند.
خبری از آن پوست سفید و صاف نبود، چروک‌های ریز و درشتی در صورتش دیده می‌شد، خط چروک پیشانی‌اش هویدا می‌کرد... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,331
مدال‌ها
25

فرفری‌های طلایی بلندی را که سال‌ها قبل از پشت شال بلندش معلوم بود، به چشم نمی‌آمدند، طلایی‌هایی که اکنون بیشترشان را سفیدی در بر گرفته بود.
با صدای پسرک، گرهِ نگاه پرحرف‌شان پاره می‌شود.
- مامان!
دستی به شال یخی بلند خود می‌کشد و به سمت تاب می‌رود.
نفسی عمیقی، و دستی بر موهای مشکی رنگِ خود می‌کشد و به سمت نیمکتی که تا چند دقیقه‌ی قبل نشسته بود، می‌رود و رویش می‌نشیند و به پسرک مو طلایی خیره می‌شود، آن پیراهن سرمه‌ای دکمه‌دار را به خوبی می‌شناخت... ‌.
به بازی کردن ترنج و پسرک مو طلایی خیره می‌شود و آهی غلیظ را رها می‌کند.
با افتادن ترنج، به سمتش می‌دود و بلندش می‌کند، رایحه‌ی ملایم عطرش حضورش را اعلام کرد. صدای آرام و خانمانه‌اش از سمت راست به گوش می‌رسد.
- ترنج، خاله حالت خوبه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین