جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [به نام او] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط آفرودیت؛ با نام [به نام او] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 461 بازدید, 14 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [به نام او] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع آفرودیت؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
نام اثر: به نام او
نویسنده: هانی قادری
ژانر : عاشقانه، تراژدی
عضو گپ نظارت(۵) S. O. W
خلاصه: مگر همه چیز او در زیبایی خلاصه میشد؟! لقب مرلین مونرو را روی او گذاشتند ولی مگر او هم به مانند مرلین نقص نداشت؟! او با این همه زیبایی باز هم راضی نبود او نقص داشت، نقص خیلی بزرگی!
 

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,500
مدال‌ها
3
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما

|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
مقدمه:
به نام اشک‌هایی که برای زیبایی ریخته شدند.
به نام لبخندهایی که موقع گریه زده شدند.
به نام خنده‌هایی که از ته دل نبودند.
به نام قلبی که در کودتای عقل تسلیم منطق شد.
به نام دلی که عاشق شده و پس زده شد.
به نام اویی که عاشق کرد و جا زد.
به نام او، به نام اویی که دگر نیست.
ای که به نام اوی که دگر نیستی آری به نام تو تمام خواهد شد، همه را به نام خود زدی ، دگر چیزی باقی نماند، نمی‌ماند و نخواهد ماند.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
۲۰ جولایی ۲۰۲۳
۱۱ شب
هنوز لباس‌هایی که باید برای عکس‌برداری می‌پوشید را به او نداده بودند، مگر اعصاب او اسباب‌بازی دست استایلیست بود!؟ سر و صدای گریمور‌ها و کارکنان هم روی اعصاب او تردمیل بازی می‌کرد، کاسه‌ی صبرش لبریز شد و با ضرب از روی صندلی بلند شد چند نفس عمیق کشید و گفت:
- هنوز آماده نیست؟!
جاستین منیجرش که تقریبا شش یا هفت سالی از او بزرگتر بود و دوازده سالی بود که فارغ‌التحصیل شده بود و ده سال بود که این‌ کار را انجام می‌داد، به سمتش آمد و آرام لب زد:
- کمی صبر داشته باشی حل میشه، کت پشمی لکه گرفته استایلیست‌ها دارن تمیزش می‌کنن!
تم عکس برداري امروزش کلاسیک بود؛ موهایش را برای مدتی بلوند کرده بودند به او گفته بود با موهای بلوند زیباتر است و او هم چاره‌ای جز قبول کردن نداشت، بلاخره قرارداد امضا شده بود موارد ذیل شده را از جمله رنگ مو و وزن او دیگر در اختیار او نیست را قبول کرده بود، با یادآوری قرارداد نفس عمیقی کشید.
گریمور‌ها همین امروز دقیقا پنج ساعت مشغول آرایش و موی او بودند و او از ساعت پنج صبح اینجا بود، موهایش را فر کرده بودن، کلاه چرم سفید رنگی که نوار باریکی دور آن بود را روی موهایش با هزاران گیره فیکس کرده بودند آرایشش هم طبق معمول بود، پلک داخلی و بیرونی را برایش ایجاد کرده بودند، چشمانش را کوچک و گربه‌ای کرده بودند و روی رژ لب قرمز خوشرنگش را فیکس کننده زده بودند، لنزهای عسلی رنگ را هم برایش گذاشته بودند، تنها فقط مانده بود که لباس‌هایش را بپوشد.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
یکی از کارکنان با شتاب در اتاق گریم را باز کرد و کت پشم با طرح ببری به دست وارد شد و دیگری هم پشت سرش که لباس‌هایش دستش بود وارد شد لباس‌ها را روی میز وسط اتاق گذاشتند و بیرون رفتند او بی‌حوصله سمت لباس‌ها رفت و خواست آن‌ها را بردارد که جاستین گفت:
- برای امروز کافیه! برگرد خوابگاه!
با تعجب برگشت سمت جاستین و گفت:
- امروز هیچ کاری نکردم، چرا کافیه؟!
جاستین کسل جوابش را داد:
- حوصله نداری، عکس‌ها خراب میشن!
به سمت اتاق پرو رفت و لب زد:
- می‌دونم که فردا قراره حوصله نداشته باشم، گیریم که من رفتم ولی فکر می‌کنی فردا پنج ساعت طول نمیکشه؟! یا فکر می‌کنی فردا رو قراره دیرتر بیدار شم؟!
در آن را باز کرد و وارد شد، اول از هر چیزی جوراب شلواری سفید رنگ را پوشید شومیز سفید رنگی که یقه‌اش شکل کراوات به خود گرفته بود را همراه دامن طوسی رنگی که دستش داده بودن را تنش کرد کت پشمی با طرح ببر که اصلا هم آن را دوست نداشت را پوشید در آخر نگاهی به خود در آینه انداخت و از اتاق بیرون رفت، جاستین سوتی زد.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
بی‌حوصله رو از جاستین گرفت و به طرفش رفت و گفت:
- استوديو آماده است؟!
جاستین خنده‌ای سر داد و گفت:
- محیط بازه.

چشمانش از تعجب کم مانده بود از حدقه در بیاید، جاستین خوب می‌دانست سر و صدا او را بهم می‌ریزد اما دوباره برای عکس برداري فضای باز را انتخاب کرده بود، اصلا مگر قرار نبود عکس‌ها محرمانه بمانند تا موقع انتشار؟!
جاستین به خود می آید و می‌گوید:
- نگران سر و صدا نباش اون خیابان رو به مدت ۴ ساعت از شهرداری گرفتیم کسی حتی از دو کوچه اون ور تر هم رد نمیشه.
با اینکه از وضیعت ناراضی بود اما گفت:
- زیاد مهم نیست، وسایل من برای عکس بردای آماده است؟!
جاستین از روی میز گریم بلند می‌شود و صدای بهم خوردن پایش به پایه‌ی میز باعث بسته شدن چشمان دخترک شد و به طرف در می‌رود و می‌گوید:
- آماده است، اون شنل آویز شده روی صندلی رو روی خودت بنداز و بیا پایین.
نگاه جاستین را دنبال می‌کند و به شنل میرسد، مجبور بود تا آن شنل را روی خود بیانداز تا حدالامکان باید استایلش را تا زمان انتشار عکس‌ها مخفی نگه می‌داشت، او مدل برند اچ وی اس کی بود، تازه داشت در دنیای فشن پا می‌گرفت، شنل را روی خود انداخت و از اتاق گریم خارج شد یه راهروی باریک که به چند تا اتاق راه داشت.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
به آسانسور کمپانی قدم برداشت دکمه را زد و منتظر ماند و بالا بیاید، آسانسور بالا آمد و سوار شد دکمه‌ی پارکینگ را زد، آسانسور از حرکت ایستاد. از آسانسور بیرون آمد و به طرف ون مشکی که داخلش گریمور و استایلست و دو بادیگارد و یک راننده بود قدم برداشت، اون الان مشهور نیست حتی عکس‌های که برای عکس‌برداری گرفته شده بودن هم تو فضای مجازی نبود، کسی او را نمی‌شناخت پس بادیگارد کارش چه بود این‌جا؟! در را برایش باز کردند و وارد شد، ون به حرکت در آمد و از پارکینگ بزرگ خارج شدن، بعد از سپری شدن دقایقی ون ایستاد در باز شد، اول گریمور بعد استایلست و بعد دخترک از ماشین پیاده شدن بادیگاردها هم پشت سرش از ماشین پیاده شده فیلمبردارها و استف‌ها و منیجرش همه آماده و منتظر او بودن، نگاهی به خیابان انداخت نام خیابان را زیر لب تکرار کرد. جاستین به طرف آمد و انگشتش اشاره‌اش را به طرف ورودی فروشگاهی گرفت و گفت:
- همون جا عکس برداري میشه.
آفرودیت شنلش را از تنش جدا کرد دستش را روی کلاهش گذاشت و کمی آن را جابه‌جا کرد؛ دستی به دامنش کشید و به طرف ورودی قدم برداشت یکی از استف‌ها چند دست لباس آویز شده و یک پوشه‌ی قهوه‌ای دستش داد و گفت:
- شروع کنید!
وسایل را از دستش گرفت و و شروع کرد به تقلید کردن از ژست‌های که پشت دوربین داشتن نشانش می‌دادن هر بار که صدای گرفتن عکس به گوشش می‌رسید ژست آن پوستری که به اون نشان داده بودن را می‌گرفت.
با کات کارگردانش یکی به طرفش آمد و وسایل را از دخترک گرفت و یکی دیگر هم شنلش را روی دوشش انداخت. با او همانند یک مافیا رفتار می‌کردند، او را دیوانه می‌کردن قطع به یقین، او همان‌طوری هم نیازمند تراپیست بود.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
جاستین از پسرکی که کلاه کپ‌دار به سر داشت خواست که کنارش برود، همین‌طوری هم روی اعصاب دخترک بود چه رسد به اینکه کلاه کپ‌دار سر کند و ماسک مشکی بزند، آفرودیت زیر لب تکرار کرد:
- بیماری سلبریتی داره؟! او حتی مشهور هم نیست... .
پسرک سری بالا و پایین کرد و به‌طرف جاستین رفت دخترک هم به‌طرف ون مشکی رنگ رفت و سوارش شد، میکاپ‌آرتیست و استایلست هم به دنبال سوار ون مشکی رنگ شدند، این‌بار دو بادیگارد همراهش نيامدند کمی که گذشت راننده سوار شد، صدای دکمه‌ی استارت ون کمی اعصاب دخترک را به بازی گرفت اما او چه می‌توانست انجام دهد؟! تنها کاری از او بر می‌آمد سکوت کردن بود، چند تقه که به در خورد در اتوماتیک‌وار باز شد جاستین همان‌طور که نفس‌نفس می‌زد رو به دخترک گفت:
- تو برگرد خوابگاه.
رو به میکاپ‌آرتیست و ایتایلیست کرد و گفت:
- شما دوتا هم برگردید شرکت تا دو ساعت دیگه ما هم وسایل رو جمع می‌کنیم و میایم.
دخترک به حال خودش پوزخند زد، این همه دویدن آخرش شد اطاعات از دستور، اون باید خانواده‌اش را باور می‌کرد اون در مدلینگ شدن دنبال خوشگذرانی بود و این خوشگذارنی همان چیزی نبود که طرف قراردادش از او می‌خواست. دخترک پشیمان بود؟!
او باید خود را با این شرایط وقف می‌داد وگرنه کسی نمی‌دانست چه در انظار آن دخترک است... .
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
ون کنار آپارتمان ایستاد و دخترک آرام از ون پیاده شد، جاستین حتی نگفت او را به شرکت برساند و لباسش را عوض کند. او را همان‌طوری به حال خود در خوابگاه ول کردند، پوزخند مسخره‌ای زد ون مشکی تا دخترک وارد آپارتمان شدن حرکت نکرد بلافاصله که دخترک وارد آپارتمان هفت طبقه شد بی معطلی از آپارتمان دور شد.
او محتاط‌تر از این بود که بخواد یکسره گند بزند به کانسپت عکاسی وگرنه همین الان عکسی از خود در صفحه‌ی شخصی‌اش آپلود می‌کرد هم هویت خود را به عنوان مدلینگ لو می‌داد هم کانسپت عکس‌برداری امروزش را.
در شیشه‌ای را با زحمت باز کرد با آن کفش‌های که به پا‌ داشت و با آن وزنی که روی در انداخته بود اگه در باز نمی‌شد قطعا لیز می‌خورد و باید خاکشیرهای جنازه‌اش روی زمین جمع می‌کردند.

به سمت پله‌ها رفت، از این آپارتمان، یکی بی در و پیکرتر پیدا نکرده بودند که به او بدهند؟! اون چطوری چهار طبقه را با پله بالا برود؟! باز پوزخند زد، خوب است از اول می‌دانست که چه در انتظار اوست، همه پله‌ها را بالا رفت به سمت واحدش رفت کیلد را از زیر گلدان برداشت، اون فراموشکارتر از این حرف‌ها بود که بخواد کلیدش را هر روز با خود به شرکت ببرد، کلید را در، در چرخاند و در با صدای قیژی باز شد چشمانش از صدای در بسته شد زیر لب اجداد در را مورد لطف و عنایت خود قرار داد.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
یک راه‌روی کوچک که پس از ورود وارد یه هال خیلی کوچک با فضای کاملا دلگیر و کثیف و خاکی، سمت چپش با یک جزیره آشپزخانه را از هال جدا کرده بودند. سمت راست آشپزخانه دو پله بالا می‌رفت و یک راه‌روی کوچک‌تر از راه‌روی ورودی بود که در سمت چپش سرویس بهداشتی و سمت راستش اتاق خودش بود در اتاقش را باز کرد تم اتاقش خاکستری بود رنگ مورد علاقه‌ی آن دخترک حداقل جایی به دردش خورد، یک تخت یک و نیم نفره که روتختی‌اش کاملا بهم ریخته بود، کیف و وسایل صبح که از کمد کوچک سمت چپ تختش در آورده بود همان‌جا داشتند زار می‌زند به سمتشان رفت آن‌ها را در کمد گذاشت، همان‌طور که لباس‌های عکس برداری را به تن داشت میز روبه‌روی تختش که صندلی‌اش چند تیکه لباس رویش بود را جمع و جور کرد، خسته و کوفته داشت اتاق را جمع و جور می‌کرد، دیشب وقتی خواب بود جاستین زنگ زد و گفته بود که فردا سر ساعت پنج شرکت باشد و او صبح با کلافگی تمام خودش را آماده‌ کرده بود و اتاقش را به خاطر اینکه زود به او خبر نداده بودند نامرتب کرد بود. البته دست خودش نبود او ان لنگه‌ی جورابی که چند شب پیش برای رفتن به بیرون و قدم زدن پوشیده بود را گم کرده بود و با عجله داشت دنبالش می‌گشت، به سمت تخت رفت و با همان لباس‌هایش دراز کشید تا خستگی عکس‌برداری از تنش خارج شود..!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین