جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [به نام او] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط آفرودیت؛ با نام [به نام او] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 460 بازدید, 14 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [به نام او] اثر «هانی قادری کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع آفرودیت؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
چشمانش را روی هم گذاشت تا کمی از التهاب سردرد کاهش یابد که همان موقع صدای آهنگ مورد علاقه‌‌اش beautiful که همزاد پنداری خاصی با آن می‌کرد در اتاقک پخش شد، همان‌طور که چشمانش بسته بود گوشی از را از کیف پول کوچک کنار دستش در آورد و در گوشش گذاشت:
- لباس‌ها رو داخل بسته‌های اضافی که کنار کابینت شیری سمت چپ ظرفشویی هست بذار، بعد بیار دم در ازت بگیرم، یادم نبود بگم ببرنت شرکت.
دخترک عصبی از اینکه حتی کمی برایش ارزش قائل نبود، بود آن دخترک را چرا بازیچه دست خود کرده بود؟! مگر جاستین نگفت همیشه مواظبش خواهد بود؟! مگر نگفت راه او را رفته است؟! چرا الان میدان را دور زده بود و دخترک را سر پیچ پیاده کرده بود و تنها گذاشته بود؟! عصبی اما با صدای آرام گفت:
- جاستین قرار بود تو حواست جمع باشه ب‌ برنامگی امروزت حال من رو خیلی بدتر از اینکه سر و صدا باشه می‌کنه، اینقدر نسبت به انجام کار ها بی‌عرضه نباش.
جاستین تک خنده ی مسخره‌ای کرد و گفت:
-نکنه این ماه یه جای دیگه حقوق برات درنظر گرفتن که اين‌قدر پر جرأت حرف می‌زنی؟!
او چرا دخترک را تنها گذاشت؟!
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
اما بگذار آفرودیت چوب این اعتمادش را بخورد، گول حرف‌های جاستین را خورد، بگذار لاقل جاستین آن دخترک را به خودش بیاورد تا یاد بگیرد کور کورانه جایگاه با ارزشی را بی خود به هر کسی ندهد.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- لباس‌ها رو در میارم یکی رو بفرست ازم بگیره، اما یادت باشه یکی که این همه پله را بالا می‌آید، بفرست.
جاستین خندید و گفت:
- هرکس لایق چه باشد آن را می‌گیرد تو لایق آن آپارتمان بی در و پیکری... .
دخترک به معانی کامل از لحن جاستین جا خورد، چرا می‌خواست با آن حرف‌ها آن دختر جسور را عصبی کند؟! چه ماجرایی پشت این قضیه بود؟! جاستین چه می‌خواست؟ء
دخترک زیاد فکر نکرد ترجیح داد لباس‌هایش را در آورد و تحویل دهد.
لباس‌ها را در آورد لباس راحتی‌اش را پوشید لباس‌ها را به دست گرفت و به سمت کابین سمت چپ ظرف‌شویی رفت و بسته‌ای از آن بسته‌هایی که جاستین برایش برای این مواقع آورده بود در آورد لباس‌ها را با دقت داخل نایلون گذاشت و به سمت در رفت آن لباس‌ها را همانجا کنار در گذاشت
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
دیگر کم‌کم او هم باورش شد که جاستین هم نقش بازی می‌کرد، او هم به دنبال منفعت خودش بود.
آن دمپایی‌هایی که پوشیده بود روی آن سرامیک راه می‌رفت‌، کمی هم آلودگی صوتی ایجاد کرده بود این تالاپ‌تلوپ‌ باعث شد دخترک چشمانش را ببند و و چشم بسته راه رود انگار اینطور فکر می‌کرد شاید نتواند آن صدای ناهنجار رو این گونه روی مخ بشوند.
به سمت مینی آشپزخانه رفت و از یخچال آن سالادی که جاستین به اون پیشنهاد کرده بود را بخورد تا وزن اضافه نکند، را بیرون آورد و روی کابیت گذاشت و از کابیت بالای سرش یک چنگال بیرون کشید و در کابیت را همان‌طوری رها کرد که باصدای بلندی با هم برخورد کردند، او حتی اجازه نداشت آن را با سویا سس یا مایونز بخورد... .

صدای زنگ در باعث شد چنگال چنگال در سالاد جا بگذارد و با شتاب به سمت رفت و آن را باز کرد و بدون حرف آن را به دست آن پسرکی که برای تحویل لباس‌ها آمده بود داد و در را با سرعت بست، حوصله نداشت، آن دختر دیگر حوصله نداشت؛ این چهار سال و دوماه آموزش حوصله‌اش را سر برده بود، کلی کلاس برای آموزش دیدن رفته بود که هبچ‌کدام ربطی به حوزه‌ی کارش نداشت، همین کلاس‌ها اورا بی‌حوصله کرده بودند آن دخترک بریده بود، آن دخترک دیگر برید.
 
موضوع نویسنده

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,366
7,093
مدال‌ها
3
سالاد را برداشت و به اتاقش برد و روی میز کوچک قهوه‌ای رنگی گوشه‌ی اتاق که چوبش پوسیده و پلاسیده بود گذاشت، باید فکری به حال این آپارتمان بی در و پیکر می‌کرد، لاقل برای آرامش بیشتر، خودش هم روی زمین نشست و آرنجش را روی میز کوتاه قدی که سالادش رویش بود گذاشت، آرام‌آرام شروع کرد به خوردن، تنها تغذیه امروزش همین سالاد بود.
سالادش را که خورد چنگال را در بشقاب گذاشت و بشقاب را برداشت و با قدم های محکم به آشپزخانه برگشت و بشقاب را در سینک ظرفشویی رها کرد، ترازو را از زیر کابیت بیرون کشید،ترازو را روشن کرد سپس دستش را برد سمت موهایش، ابتدا کلیپس فلزی طلایی رنگ را از موهای بلوندش جدا کرد بعد هم آن بلوز گرمی که حتی خودش هم دلیل پوشیدنش را نمیدانست، را درآورد. با همان کراپ با آستین حلقه‌ای سیاه رنگش روی ترازو رفت، عددی که امروز هیچ تغییری نکرده بود همان چهل و شش دیشب را نشان می‌داد نفسی عمیق کشید.
عصبانی بود، آن دخترک حتی اگه هر سه وعده اصلی را غذا می‌خورد بازهم وعده‌های دیگر هم به اون تنقلات می‌دادن بازهم وزنش تغییر نمی‌کرد، لاقل اگر هیچ را درباره‌ی زندگی خودش نمی‌دانست این را خوب متوجه شده بود.
 

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,542
19,715
مدال‌ها
17
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: .LAVIN.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین