جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [به یاد تو] اثر «ملیکا علی عابدی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط (:Shaparak با نام [به یاد تو] اثر «ملیکا علی عابدی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 424 بازدید, 11 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [به یاد تو] اثر «ملیکا علی عابدی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع (:Shaparak
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
نام رمان: به یاد تو
نویسنده: ملیکا علی عابدی
عضو گپ نظارت S.O.W(6)
ژانر: عاشقانه، غمگین
خلاصه: قلم در دست می‌گیرم و می‌نویسم، می‌نویسم به یاد تو. تو که چشمانت سرشار از آرامش بود، توکه تک دلبر قلب من بودی، توکه هیچ وقت متوجه عشق بی حد من نشدی. از قدیم گفتن: دلبر اسمش روشه میاد که دلتو ببره، از من به همه نصیحت، هیچوقت عاشق نشید آدما بی معرفتن...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آساهیر

سطح
7
 
GELOFEN
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,024
26,736
مدال‌ها
12
مشاهده فایل‌پیوست 89843
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب
 
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
مقدمه#
طبیعیه هر آدمی یک بار تو زندگیش عاشق شده باشه، طبیعیه هر آدمی تا آخر عمرش به عشق سابقش فکر کنه!
رعنام، یه دختر از کف مازندران. از خودم بگم قیافه‌ی معمولی دارم، تک دخترم و خیلی سخت پسندم، وقتی عاشقت شدم، باید به خودت افتخار کنی چون قطعاً آدم کاملی هستی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
- مامان؟ مـامـان؟
- آشپزخونه‌ام.
- مامان تو رو خدا، تو رو جون رعنا برو با دایی جواد صحبت کن‌ بابا، محمد کلافمون کرد.
- رعنا! من هر روز باید این رو به تو توضیح بدم دختر؟!
- آخه مادر من حرف بی منطق می‌زنی، وقتی دو نفر عاشق هم باشن دیگه همه باید یاری کنند تا اون دوتا سبز بخت بشن.
- تو چند سالته دختر؟ این حرفا اصلاً مناسب سنت نیست ها.
- خب ببین رقیه جون من ۱۶ سالمه، ولی همه بهم میگن من نخبه‌ی فامیلم.
- اوی دختر تو شعور نداری؟ تو آدم نمی‌شی؟ رقیه جون و کوفت، انگار من دوستشم. رعنا برو از جلو چشمم اون‌طرف اعصابم رو بهم ریختی.
- آخه مامان!
- بــرو!
***
- وای محمد این تلفن و جواب بده!
برای بار هفتم بهش زنگ زدم.
- سلام رعنایی خوبی؟
- سلام و کوفت، سلام و... .
- عه‌عه تو که با شعور بودی چی شده؟
- محمد می‌دونی چند دفعه بهت زنگ زدم؟ می‌دونی خودم رو کشتم تا این گوشی رو جواب بدی؟
- دختر همه مثل تو نیستن، صبح، ظهر، شب؛ فقط خواب. بابا ملت میرن سرکار میرن دنبال زحمت کشی.
- بابا زحمت‌کش! بابا محمد تلاش‌گر!
- خب بانو چرت گفتن‌هات تموم شد؟! برو سر اصل مطلب.
- اصلاً می‌خواستم این رو بهت بگم، مامان راضی نمیشه با دایی جواد حرف بزنه.
- می‌بینی تورو خدا؟ شانس منه، بعد عمری عاشق شدم. بابا من عشقم نو پاست.
- نو پاعه؟ والا الان دوساله مخ مارو داری می‌خوری، هی میگی عاشقشم، عاشقشم. بزار هم اون هم ما نفس بکشیم.
- این‌جوری نمیشه باید بیام خونتون، فعلاً.
- الو، الو... .
مگه میشه؟ مگه میشه یه پسر این‌قدر عاشق بشه؟ خوش به حال اون دختر، قطعاً از همه نظر عالیه وگرنه محمد دوسال پا فشاری برای بدست آوردنش نمی‌کرد. یعنی میشه یکی این‌قدر عاشق من بشه؟
- محمد جانم، عمه، چرا متوجه نمی‌شی؟ پس فردا اگه اتفاقی افتاد بابات میگه رقیه تو پافشاری کردی وگرنه من از این دختره خوشم نمیاد!
مامان حق داشت دایی تا حالا دوبار رفته خواستگاری و خانواده دختره گفتن نه. حالا محمد میاد میگه دوباره بریم، بابا مگه اسکلن؟ دایی دوباره نمی‌ره. من مطمئنم!
- عمه، جون من یه بار دیگه فقط یه بار دیگه بگو من مطمئنم درست میشه.
- خب اگه مطمئنی دخترم تو رو می‌خواد چرا اون کاری نمی‌کنه؟
- عمه این ویس رو گوش کن به خدا اونم مثل من داره تلاشش رو می‌کنه.
(پریناز: مامان، به خدا محمد من رو دوست داره منم دوستش دارم مطمئن باش کنارش خوشبخت می‌شم.
- پریناز دختر من، شما دوتا نمی‌تونید! این ازدواج آخر عاقبت نداره مامان. من‌که بد تو رو نمی‌خوام عزیزم!)
- دیدی عمه؟ دیدی اونم عاشق منه؟
- فردا خونه مادر جون بازم با بابات صحبت می‌کنم، ببینم چی میشه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
یعنی فردا دایی راضی میشه؟ خدایا تو که شاهدی، اگه عشقشون پاکه بسم الله، خودت بهم برسونشون.
***
از بچگی، از جمعه متنفر بودم. یعنی چی؟ اصلاً چرا جمعه وجود داره؟ منی که تا به حال عاشق نشدم هم، روز جمعه دلم می‌گیره دیگه وای به حال بقیه!
مانتوی زردم رو با یه شلوار و شال مشکی ست کردم. یه تی‌شرت سفیدم همراه خودم برداشتم.
- خب من آماده‌ام. بریم؟
- صبحانه نخورده می‌خوای بری؟
- سلام باباجونــم! من از صبحانه خوشم نمیاد. نگو که بعد این همه سال فراموش کرده بودی!
- نه نه. من تسلیمم، کی می‌تونه عادت های تک دخترش رو فراموش کنه!
با تموم شدن جملش صدای خنده‌اش توی خونه پیچید. خدایا برام حفظشون کن. تک خنده‌ای کردم.
- مامان کجاست؟
- طبق معمول زود تر از ما رفت خونه مامانش تا کمک کنه.
- خب پس عجله کن بابا جون!
- چرا؟ چیزی شده؟
- مامان قراره دوباره درباره محمد با دایی جواد صحبت کنه باید خودمون رو به دعواشون برسونیم.
شروع کردم به خندیدن و با عجله به سمت در ورودی پرواز کردم. بابا که انگار مشتاق‌تر از من برای دیدن این بحث بود، زود تر من خودش رو به ماشین رساند.
با روشن شدن ماشین طبق معمول آهنگ مورد علاقم پخش شد. درسته من مثل خیلیا کسی عاشقم نیست، ولی به جاش یه بابا دارم که شب و روز به فکرمه و همین برای من کافیه.
آتشِ عشقت؛ در جان من افتاد؛
در دامِ چشمت، شدم گرفتار؛
از تو چه پنهان؛ سر به هوایت شده دلِ بیچاره از لحظه ی دیدار... .
ضربانم تویی؛ وردِ زبانم تویی،
جان و جهانم؛ تویی،
عشق، تویی تو،
عاشق و شیدا، منم،
محوِ تماشا، منم،
عشق، تویی تو،
گیسو پریشان؛ رو برنگردان از روی دلدار… .
یارا؛ تو ما را در موجِ مویت، کردی گرفتار!
(گیسو پریشان - آرون افشار)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
با توقف ماشین متوجه شدم که رسیدیم.
اوه اوه خوش موقع رسیدیم. تازه بحث شروع شده.
- جواد جان. برادر من تو به عنوان یه پدر باید ببینی بچه‌ات چی میگه!
- رقیه! یه جوری داری صحبت می‌کنی انگار تا الان خودم رو زدم به اون در. توکه بهتر از من در جریانی. دو دفعه‌ی قبلی هم که راضی شدم برم خواستگاری، فقط به خاطر حرف‌های شماها بود، وگرنه ما را چه به این افراد.
- جواد جان. به خدا محمد خواب و خوراک درست و حسابی نداره خب رقیه هم حق داره این بنده خدا را هم کلافه کرده از بس مزاحمش شده.
- بابا زن داداش این حرف ها چیه! محمدم مثل پسرم، توهم مثل خواهر نداشتم. ما که باهم این حرفا رو نداریم.
- دور از همه این ها، آقا جواد نگاه کن. محمد داره عاشقانه اون دختر رو می‌پرسته، اگه بهم نرسیدن و خدایی نکرده محمد بعد آینده خوبی در انتظارش نبود تو رو مقصر می‌دونه! برو خواستگاری براش که اگر ورق برگشت کسی رو مقصر ندونه.
- آخه رضا تو دیگه چرا؟ بابا به پیر به پیغمبر این ازدواج به صلاح هیچ‌ک.س کدوم نیست. ببینید کِی بهتون گفتم.
- دایی جون بابا رضا راست میگه. شما هم دیگه نفوس بد نزن، اوکی رو بده زن دایی قرار خواستگاری بزاره.
- این دفعه هم میرم خواستگاری ولی من حرفام ر‌و زدم! نرگس فردا زنگ بزن برای چهارشنبه شب قرار بذار.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
اینقدر برای این چهارشنبه استرس دارم که اگه قرار بود یکی برای من بیاد خواستگاری، اینقدر استرس نداشتم.
سراغ کمد لباسم رفتم. دقیقاً دیوانه شدم، البته به قول حنا(دوست صمیمیم) دیوانه تر شدم. شروع به انتخاب لباس برای مراسم های محمد کردم، آخی یکی نیست به من بگه دختر عاقل کی جواب مثبت داده که برای خودت می‌بری و می‌دوزی.
با صدای پیامک گوشیم از فکر و خیال اومدم بیرون،
- لعنت بهتون بابا نمیزارن دو دقیقه آدم خودش رو تو لباس تصور کنه!
فکر می‌کردم حنانه پیام داده خودم رو آماده کردم که چندتا حرف از اون قشنگا ها بهش بزنم، ولی بر خلاف تصورم حنا نبود.
- این دیگه شماره کیه؟! مردمم بیکارنا هی سر به سر من میزارن.
البته این رو هم بگم که من خیلی کنجکاوم یعنی تا متوجه نشم کی پشت خط داره بهم پیام میده بلاکش نمی‌کنم.
 
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
- .
- سلام شما؟
- سلام خوبی؟
- ممنون شما؟
- می‌شناسیم. فقط میشه خودت حدس بزنی؟
- ببخشید مثل اینکه شما حالت خوب نیست الان مزاحم من شدی، بعد میگی من حدس بزنم تو کی هستی؟
- خوب بزار یه جور دیگه بگم تا حالا عاشق شدی؟
- بله؟!
- یعنی خیلی دوستش داری؟
- کیو عمو؟ چرا حرف میزاری تو دهنم؟ ببین یا میگی کی هستی یا اصلاً خداحافظ!
- یه لحظه صبر کن.
به دستای یخ زده خودم نگاه کردم. این کی می‌تونست باشه، اونم این موقع شب!
فوراً به حنانه پیام دادم.
- حنا بیداری؟ حنــا!
- جونم، چیزی شده؟
-۰۹۹********این شماره رو می‌شناسی؟
- صبر کن!... نه سیو ندارمش.
دوباره پیام داد.
 
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
- ببین من از وقتی فهمیدم عشق چیه عاشقت شدم تو رو دوست دارم ولی فقط بدون که...
- آخه من تا متوجه نشم شما کی هستی که نمی‌تونم جواب این پیام هاتون رو بدم!
رفتم پیوی حنانه،
- حنا می‌تونی بهش پیام بدی؟
- باش فقط چی بگم؟
- با نقطه شروع کن بعد بهش دوست دارم و اینا بگو.... اسکیرین یادت نره!
- اوکی بصبر.
خب استرس فردا کم بود این آدمه هم به استرس هام اضافه شد.
- این که نشون دهنده اینکه تو دختر پاکی هستی.
- میشه بگه دختری یا پسر؟ من احساس میکنم مهسایی داری اذیتم می‌کنی!
- مهسا کیه؟ مهسا نیستم ولی دوست دارم خودت حدس بزنی، می‌خوام ببینم تو هم مثل من عاشقی یانه!
- رعنا بیا، رعنااا
- چی شد حنا؟
- هیچی بابا رفتم بهش پیام دادم گفتم دوست دارم زد بلاک کرد بابا این فقط تورو دوست داره.
 
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
از اوضاع خودم خندم گرفته بود، هفته پیش می‌گفتم کاش یکی باشه منو عاشقانه بپرسته الان میگم خدایا غلط کردم منو چه به این مسخره بازیا.
- ببین من می‌خوام بخوابم یا میگی کی هستی یا بلاکت کنم؟
یه حدسایی می‌زدم ولی می‌ترسیدم به زبون بیارم و آتو دست مردم بدم!
- تو رو خدا بلاک نکن ببین به خدا من.. ببین دلم بدجوری... یعنی بدجور عاشقتم!
سین کردم و ترجیح دادم بخوابم واقعاً مغزم هنگ کرده بود.
*****
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
- اون طرف که نزاشت من دیشب بخوابم اینم هرکی هست نمی‌ذاره الان بخوابم خب لعنت بهمتون!
بدون اینکه به صفحه گوشی نگاه کنم جواب دادم،
- بلــه؟
- اول بگم غلط کردم، ببخشید، نباید زنگ می‌زدم ولی خب کار واجب دارم.
- یعنی من اینقدر ترسناکم که صمیمی ترین دوستم بیشتر از همه ازم می‌ترسه؟
- نه، کی گفته ترسناکی؟ بابا فقط می‌خواستم احترام سرت گذاشته باشم.
- خب اگه چرت و پرتات تموم شد برو سر اصل مطلب!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین