جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [به یاد تو] اثر «ملیکا علی عابدی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط (:Shaparak با نام [به یاد تو] اثر «ملیکا علی عابدی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 422 بازدید, 11 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [به یاد تو] اثر «ملیکا علی عابدی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع (:Shaparak
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
- اصلاً یادم رفت چی می‌خواستم بگم...
- خب پس برو بزار بخوابم!
- خفه شو یادم اومد. از طرف که دیشب بهت پیام داده بود چه خبر؟
- حنا نکنه تویی داری اذیتم می‌کنی؟!
- نه، نه به خدا مگه مریضم.
- مریض که هستی ولی خب باور می‌کنم. خبری ندارم چند لحظه صبر کن ببینم چی گفته.
- خب یه حدسی بزن حداقل دلم یکم گرم بشه!
- حامد؟!
حامد پسر عمه مامانم بود و تقریباً هم سن و سال من.
- خودمم!
- حنــا! حنـا، حامده.
- مگه نگفتم اسم از کسی نبر. الان برات بد میشه خب!
- نه بابا نگران نباش. بزار می‌خوام برم با مامانم صحبت کنم راجبش بعداً خودم بهت زنگ می‌زنم.
- باش فعلاً. رعنا، مواظبــ...
نزاشتم حرفش تموم بشه سریع قطع کردم. راستش تا حالا هیچ پسری بهم نگفته بود دوست دارم. نه اینکه خواستگار نداشته باشما شاید یکی یا دوتا اونم فقط با مامانم صحبت کرده بودند، ولی خب من دخترم اونم یه دختر فوق‌العاده احساسی خب با یه دوست دارم سریع شل میشم و به حرف طرف گوش می‌کنم. متوجه نشدم چه جوری از تختم پریدم پایین و به سمت مامانم حمله کردم.
- یا حضرت عباس، رعناا ترسیدم دختر!
- سلام صبح بخیر.
این‌قدر سریع گفتم که خودم هم متوجه نشدم چی گفتم، زدم زیر خنده مثل ندید بدید ها شده بود واقعاً هم که همینطور بود ندیده بودم!
- مامان حامد بهم پیام داده!
- چه خبرته دختر صداتو بیار پایین. خب پیام داده که پیام داده! چرا این‌جوری می‌کنی با آرامش صحبت کن. بیا صبحونه بخور الان کلاسات شروع میشن.
- مامان نشنیدی چی گفتم؟! حامد پیام داده. پسر عمه فردوس.
- چی گفته؟
-گفته خیلی دوستم داره و عاشقمه... مامان اگه من جواب مثبت بدم الان میان خواستگاری یعنی؟!
- چرا این‌قدر تو هولی دختر؟! از الان باید این چیزا رو تحمل کنی از کنار بعضی هاش راحت بگذری چون لیاقتت خیلی بیشتر از اون هاست.
چرا دروغ بگم اون‌قدر خوشحال بودم که اصلاً متوجه نمی‌شدم مامان چی میگه.
ولی شاید راست می‌گفت چون خوشحالی من فقط برای چند ساعت بود، بعدش جاش رو با نفرت عوض کرد. تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که بزنم از همه جا بلاکش کنم.
- الو سلام حنا.
- سلام رعنایی چطوری؟
- خوبم تو خوبی؟
- آره. چه خبر از شاهزاده سوار بر اسبت؟
شروع کرد به خندیدن. نمی‌دونم چه اتفاقی برام افتاده بود، چرا دوساعت پیش که متوجه شدم حامده تو دلم قند آب می‌کردند ولی الان دلم می‌خواد سر به تنش نباشه.
همه حرفای مامان و حس‌هام رو به حنانه گفتم.
- ببین رعنا به نظر من این‌ها طبیعیه! تو هنوز به بلوغ عقلی نرسیدی، منم نرسیدم. این پسره دیوانه بوده که اومده بهت این حرفا رو زده، سعی کن حرفاش رو فراموش کنی وگرنه بهت آسیب می‌زنن، تو الان تنها هدفت درس باشه، اگه خواستی به ازدواجم فکر کنی حتماً خودت رو با یکی تصور کن که ارزشت رو داشته باشه. حرفای مامان و حنانه باعث میشد من حالم بهتر بشه، البته شاید حال خرابم مربوط به اضطراب زیاد برای خواستگاری شب هم بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,466
مدال‌ها
12
نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین