مجموعه اشعار بیدل دهلوی؛

[mobina01]

شور جنون درقفسی با همه بیگانه برآ

یک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ

تا ز خودت‌نیست خبر درته‌خاکست نظر

یک مژه برخویش‌گشاگنج زویرانه برآ

 

[mobina01]

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا

که یاد صبح صادق می‌دهد خندیدن مینا

سلامت یک‌قلم در مرکزسنگ‌ست اگر دانی

شکست یأس می‌پیچد به خود بالیدن مینا

 

[mobina01]

یاد من کردی به سامان‌گشت ناز هستی‌ام

نام دل بردی قیامت کرد ساز هستی‌ام

صبحم و در پردهٔ شب زندگانی می کنم

بی‌نفس خوابیده‌است افسانه ساز هستی‌ام

 

[mobina01]

دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام

افکند یارب سر افتاده در پای توام

می‌شکافم پردهٔ هستی تو می‌آیی برون

نقش نامت بسته‌ام یعنی معمای توام

 

[mobina01]

در عالم‌عشق و هوس رنجی‌ندارد هیچ‌ک.س

چون‌شمع‌زافسون‌نفس‌خودآتشی‌در خانه‌ات

سیر خرابات دلست آنجاکه می‌سایی قدم

غلتیده هستی تا عدم در لغزش مستانه‌ات

 

[mobina01]

صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است

شام‌گردی ز جنون‌تازی سودای دل است

نوبهاری عجب از وهم خزن باخته‌ام

غم امروز من اندیشهٔ فردای دل است

 

[mobina01]

خاک ما قدم فهمیده بردار

مبادا بشکنی در زیر پا دل

درین محفل ‌کسی محتاج‌ ک.س نیست

همین کار دل افتاده‌ست با دل

 

[mobina01]

ای نسیم از کوی جانان
میرسی آهسته باش

هَمرهت بوی بهاری هست
و من دیوانه‌ام...

 

[mobina01]

به...توفان...خیال‌...پوچ...
ترسم ‌گم‌ کنی خود را...

توتنها می‌روی زین ‌دشت...
و گَردَت ‌لشکری ‌دارد...

 

[mobina01]

هر دل،
نبرد چاشنیِ داغِ محبت

این آتش بی رنگ
نسوزد همه ک.س را