خلاصه آثار:
(رمان دختری از جنس بدبختی)
مارال دختری است که از کودکی تاوان عشق اشتباه مادرش را میدهد و در اوج بدبختی و گرفتاری عاشق رئیس باند مواد مخدر میشود، ولی به دلایلی که داخل رمان پیداست او را بهدست نمیآورد. حامیان زندگیاش را از دست میدهد و مجبور میشود یکتنه به مقابله با دیو گرفتاری برود گرفتاریهایی که نتیجهی تصمیمات خانوادهی او هستند و در آخر مجبور میشود به تصمیم پدرش دل بدهد. هرچند دل و عقلش راضی نیست... .
(رمان به یاد تو)
قلم در دست میگیرم و مینویسم، مینویسم به یاد تو. تو که چشمانت سرشار از آرامش بود، توکه تک دلبر قلب من بودی، توکه هیچ وقت متوجه عشق بی حد من نشدی. از قدیم گفتن: دلبر اسمش روشه میاد که دلتو ببره، از من به همه نصیحت، هیچوقت عاشق نشید آدما بی معرفتن... .
(رمان شکیبایی)
بعضی وقتها معلوم نیست سرنوشت چی برامون نوشته، گاهی اوقات همهی حدسهای ما درست از آب در نمیاد ولی تقدیر رو نمیشه کاریش کرد، تقدیر و سرنوشت گاهی آدم رو از عرش به فرش و گاهی از فرش به عرش میکشونه!
(رمان مِهر خفته)
آری! من میجنگم برای تو، تویی که ناخواسته قشنگترین بهانه زندگی من شدی. خودت هیچوقت باور نکردی اما من از صمیم قلب دوستت دارم رفیق نیمهراه! من پایه عهدهایم هستم. اندکی صبر کن! شاید پایان این داستان سراب نبود.
(دلنوشته قلب سیاه)
به تو گفته بودم قلبم نقطه ضعفم است؟ قرارمان این نبود، قرار نبود اینگونه دست روی نقطه ضعفم بگذاری! قلب، برای من مقدس است؛ اما تو چه راحت آن را زیر پا گذاشتی!
(دلنوشته درگیر)
درگیرت شدهام ای نوش دارو و ای مرهم زخمهایم تو چه بیدغدغه و راحت مرا در دنیای خیال و احساس تنها گذاشتی، رسم عاشقی این نیست، تو ضرر کردی زیرا کسی را از دست دادی که با تمام وجود عاشقت بود ورنه من کسی را از دست دادم که هیچ علاقهای به من نداشت،
ولی من به پایان خوش این داستان اعتقاد دارم... .
(دلنوشته مهر خونین)
قرار نبود این چنین شود! دستان من چرا غرق در خون است؟ سرت را دوباره بالا بگیر، بودنت به از نبودت است. گویند اگر واقعاً عاشق باشی اشکهایت مرده را هم زنده میکند، چرا نبضت نمیزند؟ من برای این شوخی خیلیخیلی کوچکم!
(دیالوگنویسی نشد)
تو را در هر ربنای نمازم از خدا خواستار بودم اما گویی خدا دگر به صدای این بنده حقیر گوش نمیدهد، عیبی ندارد جان جانانم من حتی زمانی که نیستی هم تو را در کنار خودم حس میکنم!