جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تبصره‌ی جدایی] اثر«پارلا ستایش کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Shooo3qwer با نام [تبصره‌ی جدایی] اثر«پارلا ستایش کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 435 بازدید, 11 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تبصره‌ی جدایی] اثر«پارلا ستایش کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Shooo3qwer
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Shooo3qwer

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
11
78
مدال‌ها
2
***
آدرینا
دنبال رادوین و بابا پرهام رفتم، که دیدم آماده شدن و منتظر من هستن.
بابا پرهام: سالم اقای دکتر، خوشحالم از دیدنت.
نریمان: ممنون‌ که دعوت من و قبول کردین بفرمایین.
حدودا‍ً اواسط مهمونی بود که، آروشا فرهاد و فرشاد رو دیدم و رفتم پیش آروشا.فرهاد و فرشاد همون اول رفتن و من و آروشا هم تماشاچی بودیم که حضور هومن وکنارم حس کردم.
هومن: به‌به خانوم تهرانی فکر نمی‌کردم بیاین، خوش‌حال شدم، و با اشاره به آروشاگفت:
هومن: معرفی نمی‌کنی؟
آدرینا: ممنونم آروشا بهترین دوستم؛ آروشا جان اقای هومن تاجیک پسرخوانده‌ی نریمان مقامی.
آروشا:خوشبختم اقای تاجیک.
هومن:ممنونم.
با اشاره هومن، خدمتکار برامون شربت آلبالو ریخت.
هومن: نظرتون درمورد یک تفریح به شمال چیه؟ این چند‌ وقت که اومدم ایران دوست دارم برای تفریح به شمال برم. آروشا نظر تو چیه؟
آروشا: پیشنهاد خوبی هست.
آدرینا: من‌هم باهاتون موافقم اتفاقاً برای پروژه دانشگاه نیاز به استراحت دارم.
آروشا: منم مخالف نیستم باکیا بریم؟
هومن: من و شما و فرهاد و فرشاد و وارنا، نظرتون چیه؟
آدرینا و آروشا:موافقیم.
هومن: خیلی‌خوب پس میتونم شمارتون برای من بنویسین.
آدرینا: بله یادداشت‌‌ کنید... .
حدوداً اواخر مهمونی بود که با رادوین و بابا پرهام در مورد سفر شمال صحبت کردم رادوین که نمیاد بابا پرهام هم موافقت کرد.
بابا پرهام: رادوین چرا نمری شمال؟ من خودمم یک سفرکاری با شرکت دارو‌سازی اصفهان دارم.
رادوین: بخاطر دانشگاه نمی‌تونم بیام.
به فرهاد و فرشاد هم گفتم و اون‌ها هم موافقت کردن.
***
هومن
همه‌ی کارا خیلی زود‌تر از این‌که فکرش و بکنم پیش رفت، آن‌قدر زود که فردا باید برای سفر شمال وسایلم و جمع می‌کردم.
انگار همه چیز دست‌به‌دست همدیگر داده بودند که من هم آدم بده‌ی این انتقام کثیف بشم!
هیچ‌چیز دست خودمون نیست... . بازی این روزگار تلخ، من‌ رو هم جزو بازیکنان گناه‌کار به بازی دعوت کرد... . من ناچارم به بازی،‌ گناه‌کارم به جرم بی‌گناهی... .
با آیلار و آیدا در مورد این سفر صحبت کردم. و باهم هماهنگ شدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین