جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دارالترجمه | ترجمه دلنوشته |

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته چالش توسط اول شخص مفرد با نام | ترجمه دلنوشته | ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,017 بازدید, 17 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته چالش
نام موضوع | ترجمه دلنوشته |
نویسنده موضوع اول شخص مفرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Kiana'
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
636
7,529
مدال‌ها
6
وقت بخیر خدمت کاربران رمان بوک
عزیزانی که با یکی از زبان‌های زنده دنیا اشنا هستند
می‌توانند دلنوشته‌ی مورد علاقه‌ی خود را در این تاپیک به همراه ترجمه‌ی ان ارسال کنند

× توجه کنین پارت انتخابی فقط باید از دلنوشته‌های تایپ شده در این انجمن باشد
× نویسنده اصلی حتما تگ شده باشد
× فعالیت در این تاپیک برای عموم ازاد است

باتشکر . مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
636
7,529
مدال‌ها
6

I saw the dandelions, but there was no news of you... Their hands were empty of you. where are you staying Where are you talking to me? Where do you count your steps? Where do you cross paths? Where do you sing? The wind blows the dandelions, with whispers that even reach the ears of the wall. This is my dream... which opens your place among the flowers of the garden. Male flower, I don't know about you, don't think about me so that I don't drown in your thoughts. What did you see God?! Maybe one day, a dandelion will free me from ignorance
دلنوشته قاصدک جانم به قلم آوا کوهی | @آوا...
ترجمه شده توسط اهورا تابش

قاصدک ها را دیدم اما خبری از تو نبود...
دستان‌شان خالی از تو بود.
کجا مانده‌ای؟
کجا ایستاده‌ای با خیالم حرف می‌زنی؟
کجا قدم‌هایت را می‌شماری؟
کجا سر دو راهی سر می‌دوانی؟
کجا آوازت را سر می‌دهی؟
قاصدک‌ها را بال می‌دهد باد، با زمزمه‌هایی که حتی به گوش دیوار می‌رسد.
این رویای من است...
که جای تو را میان گل‌های باغ باز می‌کند.
گل مردانه‌ای که بی‌خبرم از احوالت، به من فکر نکن تا غرق در خیال تو نشوم.
خدا را چه دیدی؟! شاید روزی، قاصدکی مرا از بی‌خبری رها سازد.
 

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,139
4,712
مدال‌ها
8
Lend me your hands for a while, they are as warm as the sun. My hands are cold and light, I open my eyes. I am still alive!

دلنوشته دستانت را به من امانت بده به قلم اهورا تابش | @اهورا.
ترجمه شده توسط آوا کوهی


دست‌هایت را کمی به من امانت بده که دست‌هایت
مانند روشنایی خورشید گرم هستند.
دستانم سرد و سبک افتاده‌‌اند
چشمانم را باز می‌کنم؛
هنوز زنده‌ام!
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
197
5,928
مدال‌ها
2
او نفهمید اما...
تمام مدتی که خیره‌اش بودم، چشمانم زمزمه می‌کرد''دوستت دارم''
نفهمید برای چه گریه می‌کنم، حتی خودم هم نمی‌دانستم برای چه گریه می‌کنم؛
فقط می‌خواستم با اشک‌هایم تمام آن
آغوش امن و پر مهر را در بَر بگیرم.
نمی‌دانم! شاید همه این‌ها از سر دلتنگی بود!
دگر قلبم عاجز مانده، که چه بگویم "در وصف او"

He didn't understand but... the whole time I was staring at him, my eyes were whispering "I love you" he didn't understand what I was crying for, even I didn't know what I was crying for; I just wanted to embrace all those safe and loving hugs with my tears. I do not know! Maybe all this was because of glumness! My heart is left helpless, what can I say "in his description"
دلنوشته در وصف او
اثر: @Red Ocean, @Soniya87, @-Aurora-
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
197
5,928
مدال‌ها
2
بی‌تردید، مقصر من بودم. کالبدش از جنس ظرافت بال پروانه بود؛ اما انگشتان مجنون من، بی‌رحمانه لطافت شکننده‌اش را به آغوش کشیدند.
لبخند ابریشمی‌اش، شکست و آخرین درخششی که روح آزرده‌ی من دید، بازتاب ذرات پراکنده‌‌ی غبار بود که در بارقه‌ی نور می‌رقصیدند.

It was definitely my fault. His body was made of the delicacy of a butterfly's wing; But my insane fingers cruelly embraced her fragile tenderness. Her silky smile broke and the last glimmer that my offended soul saw was the reflection of scattered dust particles
that danced in the glimmer of light.

دلنوشته هم‌آغوش غبار
اثر: @-Aurora-
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
197
5,928
مدال‌ها
2
رویاهایم پای ثابت آسمان قلبم بودند
ستون‌های آسمان قلبم، از جنس رویاهایم بودند
با بی‌رحمی آن ستون‌ها را شکستید
دیگر بس است، ضربه نزنید! دست نگه دارید... .
به خدا سقف آسمان قلبم فروریخته و دیگر جایی برای شکستن باقی نمانده!
دیگر تنها منم و رویاهای ویران شده‌ام!
دیگر تنها منم و خرابه قلبم...!

My dreams were the stable foot of the sky of my heart. The pillars of the sky of my heart were made of my dreams. You broke those pillars with cruelty. It's enough, don't hit! Hold your hand... Honestly, the roof of my heart has collapsed and there is no place left to break! It's just me and my ruined dreams! I'm alone and my heart is ruined...!
دلنوشته رویای ویرانه
اثر: @Soniya87, @شهرزاد قصه گو
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
197
5,928
مدال‌ها
2
دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نخواهد بود؛ نه آسمان و نه زمین
هیچ چیز خودش نخواهد بود.
این قلب،
دیگر قلب آن آدم سابق، نخواهد بود که به تو بخشیده شده بود.

Nothing will be the same again; Neither the Heaven nor the earth will be anything on its own. This heart will no longer be the heart of the former person that was given to you.
دلنوشته دستانت را به من امانت بده
اثر: @اهورا.
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
197
5,928
مدال‌ها
2
هفته‌ها، روزها، ساعت‌ها، دقیقه‌ها و ثانیه‌ها گذشته‌اند.ولی هنوز آخرین نگاهت، اخرین نگاهم یادم نرفته. هر شب به شوق دیدنت از پنجره اتاقی که تمام زندگی‌ام را با تو تصور کردم، تماشاگر خیابان‌های تاریک شهر می‌شوم تا شاید برق چشمانت از میان آن همه تاریکی باز هم برایم دلبری کند.

Weeks, days, hours, minutes and seconds have passed, but I still haven't forgotten your last look, my last look. Every night, with the excitement of seeing you from the window of the room where I imagined my whole life with you, I watch the dark streets of the city, so that maybe the sparkle of your eyes through all that darkness will charm me again.
دلنوشته آخرین بار
اثر: @.Hasrat
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
197
5,928
مدال‌ها
2
تو نمی‌دانی چقدر وقتی از من دور بودی از دست دادنت ترسیدم، تو نمی‌دانی چه‌قدر دوست داشتنت در قلبم ریشه کرده و به هیچ عنوان نبودنت را باور نمی‌کند. دور که می‌شوم نزدیک‌تر می‌آیی، نزدیک‌تر که می‌شوم دورتر می‌روی. گویا که این فاصله باید به شکلی رعایت شود.

You don't know how much I was afraid of losing you when you were away from me, you don't know how much my love for you is rooted in my heart and I can't believe your absence in any way. The farther I get, the closer you get, the closer I get, the farther you go. It seems that this distance must be respected somehow.
دلنوشته همچو ماهی در برکه
اثر: @SHAHDOKHT (:
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
476
5,040
مدال‌ها
2
آه ای مرگ عزیز!
این همه برایت نوشتم؛ امّا نیامدی... .
این عاشقانه‌ها باید که دیگر تمام شوند؛ باید فراموش کنم که، تو چندین‌ بار عاشقانه مرا بوسیدی و بعد‌ از آن بی‌رحمانه تنهایم گذاشتی.
این نوشته‌ها بعد از رفتنت بی‌معناست... .
مرگ دلبرم خدانگهدار... .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
!Oh My Dear Death
I wrote all this for you; But you didn't come
These romances must end; I must forget that you kissed me lovingly several times and left me alone after that
. ...These written are meaningless after you are gone
. ....Fearwell My Dear Death

--------------------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته «برای مرگم» اثر «_Morvarid_story»
 
بالا پایین