جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دارالترجمه | ترجمه دلنوشته |

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته چالش توسط اول شخص مفرد با نام | ترجمه دلنوشته | ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 730 بازدید, 17 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته چالش
نام موضوع | ترجمه دلنوشته |
نویسنده موضوع اول شخص مفرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط کیـانـا.T

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
206
5,932
مدال‌ها
2
در دنیای کودکان، «نیستی» وجود ندارد. عشق هست، محبت هست، توجه هست و پول هم هست. آنها کاخ رویاهایشان را روی این چهار ستون بنا می‌کنند. می‌دانید که اگر یکی از ستون‌ها نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد! با گذشت زمان، ستون‌های دیگر نیز سست و متزلزل خواهند شد.

In the world of children, there is no "nothing". There is love, there is affection, there is attention and there is also money. They build the palace of their dreams on these four pillars. You know what happens if one of the columns is missing! Over time, the other pillars will also become weak and shaky.
دلنوشته محکوم به فلاکت
اثر: @mobina01
مترجم: Red Ocean _ Sara
 

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,706
مدال‌ها
8
In the world of children, there is no "nothing". There is love, there is affection, there is attention and there is also money. They build the palace of their dreams on these four pillars. You know what happens if one of the columns is missing! Over time, the other pillars will also become weak and shaky.

دلنوشته محکوم به فلاکت به قلم s.h مبینا
@mobina01
ترجمه شده توسط آوا کوهی

در دنیای کودکان، «نیستی» وجود ندارد. عشق هست، محبت هست، توجه هست و پول هم هست. آنها کاخ رویاهایشان را روی این چهار ستون بنا می‌کنند. می‌دانید که اگر یکی از ستون‌ها نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد! با گذشت زمان، ستون‌های دیگر نیز سست و متزلزل خواهند شد.
 

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,706
مدال‌ها
8
My eyes fill with tears every time life fills its waves with hate, as if the boat of my heart never reaches its final destination.

دلنوشته ساحل به قلم گیسو پریشان
@مبینای ایران
ترجمه شده توسط آوا کوهی

چشم‌هایم پر از اشک می‌شود هربار که زندگی امواجش را پر از نفرت می‌کند انگار که هیچ‌گاه قایق دلم به مقصد نهایی خود نمی‌رسد.
 

اورانوس

سطح
5
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8

Now is not the time to be tired and disappointed! Make the cocoons that are born on the tentacles with every restoration and liver eating single. Break apart these cocoons, the cocoons that hold hard and have chewed the way to fly for you.

اکنون وقتِ خسته شدن و ناامید شدن نیست! پیله‌هایی که با هر بار مرمت و جگر خواری بر تنت زاده‌اند را منفرد گردان. بتن این پیله‌ها را از هم گسسته بدار، پیله‌هایی که سخت در هم تنیده شده‌اند و راهِ پرواز را برای تو دشخوار کرده‌اند.

اثر: @تی ناز
 

اورانوس

سطح
5
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,470
مدال‌ها
8
تو خوب می دانی ارغوانی جانم که خاکستر نگاهت برای من هرگز پدیدار نخواهد شد!
پافشاری برحرفت نکن، همیشه دوستت داشته ام! چگونه ممکن است روزی تو در آسمان ها ناپدید شوی؟
با محال های خنده دارت مرا به درد نیاور تو هرگز خاکستری نبودی... خود بهشت بودی در آغوش ابلیس.
دل‌نوشته: @مبینای ایران
ترجمه: سبا
You know well, my purple soul, that the ashes of your gaze will never appear for me!
Do not insist on your words, I have always loved you! How can you disappear in the sky one day?
Don't hurt me with your funny jokes, you were never gray... You were heaven in the arms of the devil.
 
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
my dear dady , forgive me if I was always asleep before you arrived home; He is a child anymore... How did I know that I should appreciate your presence moment by moment! But today, more awake than ever, I have come to kiss your forehead instead of hanging on your shoulder. Your words are like a bright and burning torch in the darkness of the terrible and winding roads of life. My dear father, you are a beautiful song that you have been whispering in my ear since I was a child. A song that sings the sweetness of life even in bitterness. I grew up and I have lost the beautiful syllables of my father's name in my first calls: ba...ba... and hanging from his neck in my childhood. I'm sorry I lost you... my dear dady who
always forgives!

بابا جانم، ببخش اگر همیشه پیش از رسیدن تو به خانه، خواب بودم؛ کودکی است دیگر... .
چه می‌دانستم باید قدر لحظه به لحظه بودنت را بدانم!
اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‌‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏‌ات بزنم.
کلامت مثل مشعلی روشن و فروزان، در تاریکی راه‌های مخوف و پر پیچ و خم زندگی است.
بابا جانم تو ترانه زیبایی هستی که از کودکی در گوش من زمزمه می‌شوی.
ترانه‌ای که در تلخی‌ها هم شیرینی زندگی را آواز می‌دهد.
بزرگ شدم و هجاهای زیبای اسم بابا جانم در اولین صدا زدن‌هایم را: با… با… و آویزان شدن از گردن او در کودکی‌هایم را گم کرده‌ام.
ببخش که گمت کردم... .
بابا جان‌ها که همیشه می‌بخشند!

دلنوشته بابا جانم به قلم @آوا...
به ترجمه : اهورا تابش
 
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
When you were following the footsteps of strangers parallel to the street. When you didn't know how many steps away, in seconds, silence screams behind the masks. You didn't know that a man in desperate need of caress, his heart is closed to the desert of the sky
آن‌گاه که به موازاتِ خیابان، گام‌های بیگانه‌ای را دنبال می‌کردی. آن‌ گاه که نمی‌دانستی در چند قدمی‌ات، لابه‌لایِ ثانیه‌ها، سکوت در پسِ نقاب‌ها فریاد می‌زند. نمی‌دانستی که مردی عاجزانه محتاجِ نوازش، دل به کویرِ آسمان بسته است

دلنوشته مرا نقاب ها به درد می‌اورند
به قلم @تی ناز
به ترجمه اهورا تابش
 

کیـانـا.T

سطح
4
 
- مدیر تالار زبان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
3,550
13,535
مدال‌ها
3
In the darkness of the night, when silence covers everywhere, your memory moves like a shadow in my heart. Without you, my world has no color and every moment is a heavy burden on my shoulders. I wish I could scream, but my voice is lost in this loneliness. In the empty streets, every step reminds me of the sweet moments with you that are now just a memory. God of my sorrows, why did you give me this endless pain? Without you, even the stars have lost their light and I, in these cold and endless nights, am the only traveler
looking for you

در تاریکی شب، وقتی سکوت همه‌جا را فرا می‌گیرد، یاد تو مثل سایه‌ای در دلم می‌چرخد. بی‌حضور تو، دنیایم رنگی ندارد و هر لحظه، باری سنگین بر دوش من است. کاش می‌توانستم فریاد بزنم، ولی صدایم در این تنهایی گم می‌شود. در کوچه‌های خالی، هر قدمم یادآور لحظات شیرین با توست که حالا فقط یک خاطره‌اند. خدای غم‌هایم، چرا این درد بی‌پایان را به من عطا کردی؟ بی‌تو، حتی ستاره‌ها هم نورشان را از دست داده‌اند و من، در این شب‌های سرد و بی‌پایان، تنها مسافری‌ام که به دنبال تو می‌گردد...

دلنوشته «قلم به خون نشسته» اثر @سونیام..
مترجم: کیانا
 
بالا پایین