جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ترمیم قلب هایمان] اثر «تبسم کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Tabassom با نام [ترمیم قلب هایمان] اثر «تبسم کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 592 بازدید, 12 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ترمیم قلب هایمان] اثر «تبسم کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Tabassom
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Tabassom

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
13
20
مدال‌ها
2
پارت۹
الهه یه نیم تنه مشک با یک شلوار چرم مشکی بگ و یه کمر بند سیاه با زنجیر متصل بهش پوشیده و یک کلاه نقاب دار که موهای کوتاهش به طرز زیبایی بیرون زده .
مهدیس هم یه نیم کت با یه شلوار بلند بک پوشیده و موهاش رو به طور آزادانه روی شونه هاش ریخته .
ساجده هم یه هودی کوتاه استین بلند با شلوار طوسی که همرنگ هودیش‌ه پوشیده و موهای بلندش رو باز گذاشته و چتریاشو روی صورتش ریخته.
سوگند هم یه نیم تاب مشکی با یه سویشرت خاکستری که به بلندی نیم تنش‌ه با یک شلوارک همرنگ سویشرتش که تا وسط رونش‌ه پوشیده.
هر چهار نفرشون به طرز زیبایی به صورت شون رسیدن و آرایش کردن.
از دید زدن دخترا دست برمی‌دارم به پسرا نگاه می‌کنم همشون جذابن .هم هیکل خوبی دارن و هم خواستنی هستن. از نظر ظاهری که هیچی کم نداشتن ولی از نظر باطنی باید بیشتر بشناسمشون تا بتونم رفقام رو بهشون بسپارم . همونطور نگاهشون می‌کنم که پسر اخموعه از طرز نگاه من می فهمه که منتظرم .با آرنج به پهلوی پسر کناریش میزنه. پسر یه نگاه به اخموعه و یه نگاه به من میکنه و سلام میده.
به ترتیب از دید زدن رفیق خوشگلای من دست بر می‌دارن به خودشون میان وسلام میدن. ‌ صدای خشن و خش دار و در عین حال جذابی دارن سری تکون میدم و تو اتاقم میرم .داخل میشم و در رو می‌بندم ولی به ثانیه نمی‌کشه که در باز میشه و سوگند تو درگاه در نمایان.داخل میشه و در رو میبنده برای اینکه بیشتر عصبانی نشه یه لبخند میزنم ولی نمی‌دونم این اتیشه که تو دامنش میزارم.
یهو بهم هجوم میاره و هولم میده. منم چون انتظارش رو ندارم زمین می‌خورم به جای اینکه عصبانی باشم میخندیدم از این که داره این شکلی حرص می‌خوره. اونم از زمین خوردن من استفاده می‌کنه و تا من می‌خورم اونم میزنه. اما من بازم خندم قطع نمیشه و کناردرد میخندم.
بچه ها خوب میدونن سوگند در چه وضعیتیه به خاطر همین به داد منه فلک زده نمی‌رسن. بعد از مدتی که خودشو خالی می‌کنه چشمام رو باز می‌کنم و می‌بینم که در رو باز می‌کنه و میره. من هم که مثل همیشه زیر لگد هاش له شدم به زور بلند میشم و سمت در میرم. بازش می‌کنم و الهه رو صدا می‌کنم یه نگاه به جو سرد و ساکت بینشون می‌ندازم و در رو می‌بندم تا الهه بیاد.
وقتی میاد تو اولین کاری که می‌کنه زیر خنده میزنه و همانطور که آثار خنده تو صداشه میگه:
_ کتک های سوگند قشنگ بهت میسازه ها! میگیم از این به بعد به جای ما هم بزنه...
میخواد ادامه بده که سمتش میرم تا بزنمش ولی بیرون میره و در رو می‌بنده .
اَه. دختر دیوونه نمیدونم برای چی صداش کردم. وقتی می‌بینم یادم نمیاد شونه ای بالا میندازم و به سمت آینه میرم و خاک و خل های حاصل از ضربه های سوگند روی لباسام رو می‌تکونم . سمت کت چرمم میرم و تن میزنم و با همون پایی که کمی لنگ میزنه بیرون میرم.
با تمام توانی که سعی می‌کنم لنگیدن پام رو نشون ندم خودم رو به کاناپه می‌رسونم و کنار مهدیس می‌شینن .با دیدن وضعیت من نیمچه خنده ای می‌کنه و سریع خودشو جمع می‌کنه. بهش محل نمی‌دم و روم رو به پسرا که هر چهار نفر شون محو رفقامن و اون اخموعه می‌کنم و یه سرفه مصلحتی سر میدم. با صدای من این چهار نفر هم به خودشون میان و حالت جدی می‌گیرن و اخم می‌کنن. دخترا هم که مثل همیشه جدین یه نگاه به من می‌کنن و حالت خودشون را حفظ می‌کنن وقتی احماشون رو می‌بینم شروع به صحبت می‌کنم:
_معذرت می خوام که این همه منتظرتون گذاشتم.
وقتی می‌بینم حرفم هیچ تاثیری روی حالت صورتشون نداره من هم مثل خودشون جدی می‌شم و اخم می‌کنم و به حرفم ادامه میدم:
_ پس اگر مشکلی نیست بریم که کارمون برسیم!
با این حرفم پسری که روبروی سوگنده، تکونی به خودش میده و شروع به صحبت می‌کنه:
_ نخیر مشکلی نیست فقط خواهشا از این به بعد سر وقت بیایید سر قرار تا ما بتونیم به کارهای دیگمونم برسیم.
چشمام رو از اینهمه پرروییش ریز می‌کنم و خوب آنالیزش می‌کنم .زاویه فک با دماغ استخوانی داره، پوست صورتش سفید و بدون جوش‌ه . چشم و ابرو موهای تقریباً قهوه ای داره، خوش قد و بالا و هیکلی‌ه و موهای تقریبا فرش به طرز جالبی روی پیشونیش‌ه میشه گفت پسری‌ه که سوگند می خواد و قشنگ با ابشن های مورد نظر سوگند همخونی داره.
 
موضوع نویسنده

Tabassom

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
13
20
مدال‌ها
2
پارت۱۰
می‌خوام جوابشو بدم ولی همون پسر اخموعه خودش رو پیش دستی می‌کنه و به بحث کار رو وسط می‌کشه:
_راستش ما می‌خواهیم که پوزه اون کمال حرومی رو به خاک بمالیم و نابودش کنیم ولی متاسفانه پنج نفری نمی شد و تعداد مون کم بود . البته هم تعداد هم قدرت .چون کمال خوب تونسته تو این چند سال پول و قدرت زیادی با کثافت کاریهاش به دست بیاره به خاطر همین در برابرش ضعیف بودیم و تصمیم گرفتیم که همکار پیدا کنیم تا با هم بتونیم زمین بزنیمش. تو جستجو هامون فهمیدم که شما هم همین قصد رو دارید. ولی نمیدونیم از رو چه حساب. به هر حال دنبال تون گشتم و سعی کردیم پیدا کنیم .
کمی مکث می‌کنه و ادامه میده:
_راستش پیدا کردنتون تقریبا غیر ممکن بود. دستمریزاد خوشم اومد.سیستم های امنیتی قوی.
هویت های جعلی برای اشکار نشدنتون و از همه مهمتر عملیات هایی که انجام می دادید بیشتر آدمو شوکه می کرد.
با این حرفش اخمام عمیق تر میشه. خوب میدونم. داره قدرتشو به رخمون میکشه . یه نگاه به دخترا می‌ندازم و می‌بینم اونا هم دست کمی از من ندارن ولی با این حال رو می‌کنم بهش و موضع خودم رو حفظ می‌کنم:
_اگه شما همچنین اطلاعاتی از ما به دست آوردید پس حتماً قوی نبوده ولی به هر حال....
نفسی می‌گیرم و خودم رو کمی جلو می‌کشم، ارنجم رو روی زانوهام تکیه گاه می‌کنم و انگشتام رو به هم گره می‌کنم و ادامه میدم:
_ما از این همکاری خوشحالیم چون تونستیم با گروه قدرتمند بوتچر پیشنهاد همکاری بزاریم. چون با توجه به عملیات ها و سیستم های امنیتی قوی که داشتید ،همچنین هویت هایی که برای آشکار نشدنتون بود باعث شده بود قدرت زیادی کسب کنید.
آخر حرفام یه لبخند محو میزنم و تکیم روبه کاناپه میدم و به صورت بچه ها نگاه می‌کنم در حالی که رضایت را از صورتم اونا می‌خونم خشم و تعجب رو تو صورت پسرا می‌بینم.
خوب متوجه شده که همه حرفا رو به خودش برگردوندم. فکر نمی‌کرد بتونیم ازشون اطلاعاتی داشته باشیم ولی با وجود سوگند و ساجده هیچ مشکلی در این زمینه نداریم.
وقتی می‌بینم هیچ حرفی نمی‌زنن،ساجده سکوت رو می‌شکنه :
_با این وجود هیچ مشکلی در شناخت هم نداریم. رو کرد به من و ادامه داد:
_ اگر مشکلی نیست خودمون رو معرفی کنیم؟!
لبخندی به روی ساجده می‌پاشونم و از الهه شروع به معرفی خودمون می‌کنیم بعد ازما پسرا خودشون رو به ترتیب معرفی می‌کنن:
_ اسمم اشکانه ۲۷ سالمه رشته م رباتیکه و کار با هر جور اسلحه رو بلدم ورزش رزمی هم کار می کنم.
_اسمم سپهراده ۲۷ سالمه .رشته م شیمیه . کار با اسلحه ها رو بلدم ولی تو گروه تک تیر اندازم . ورزش های رزمی هم بلدم .اکثر مواد شیمیایی لازم گروه رو من میسازم.
_اسمم رادمانه ۲۷ ساله ام .رشته کامپیوتر و کار با اسلحه بلدم. ولی تو گروه هکر هستم ورزش های رزمی هم کار می کنم.
_اسمم درهانه ۲۷ سالمه رشته م مکانیکه با اسلحه می تونم کار کنم ولی تو گروه پشتیبانی و ترتیب نقشه با منه ورزش رزمی هم بلدم‌.
_اسمم هاکانه ۲۷ سالمه رشتم تجربیه ولی در کنارش تربیت بدنی هم میخوندم و بدلکارم. کار با اسلحه ها رو هم بلدم ولی بیشتر با هفت تیر کار می کنم ورزش رزمم هم بلدم.
وقتی معرفی کردن خودشون تموم میشه فقط سکوت می‌کنیم. راستش از این همه آماده بودنشون به وجد آمدم .
ساجده بلند میشه و برگه قرارداد رو میاره .روی میز میذاره و شروع به توضیح دادن می‌کنه:
_خب ما اینجا قوانینی داریم که باید باهاشون موافقت کنید تا این تعهد نامه بسته بشه و.....
میخواد ادامه بده که پسری که خودش رو اشکال معرفی کرده بود وسط حرفش می‌پره:
_ هرچی باشه قبول میکنیم نیازی به توضیح نیست
_خیر . اینطوری نمیشه حتما باید بخونید حتی یکی از همین قوانین خوندن کامل قرارداد هایی هست که بین ما و بقیه بسته میشه .
همه ما به وضوح می‌بینیم که اشکان از عصبانیت داره میترکه و فکش رو روی هم فشار میده
ساجده بیخیال ادامه میده:
_ دومین قانون ما اینه که هیچ وقت در هیچ شرایطی بدون هماهنگی کاری نکنیم
سومین قانون اینه که به نظرات هم احترام بگذاریم و به حرفای هم خوب فکر کنیم بعد نظر بدیم
چهارمین قانون اینه اینجا هیچ چیزی با عجله و به سرعت انجام میشه همه چیز باید خیلی برنامه ریزی شده و با صبر باشه.....
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,865
53,078
مدال‌ها
12
نویسنده ادامه پارت گذاری را به بعد موکول کرده است.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین