- Apr
- 13
- 20
- مدالها
- 2
پارت۹
الهه یه نیم تنه مشک با یک شلوار چرم مشکی بگ و یه کمر بند سیاه با زنجیر متصل بهش پوشیده و یک کلاه نقاب دار که موهای کوتاهش به طرز زیبایی بیرون زده .
مهدیس هم یه نیم کت با یه شلوار بلند بک پوشیده و موهاش رو به طور آزادانه روی شونه هاش ریخته .
ساجده هم یه هودی کوتاه استین بلند با شلوار طوسی که همرنگ هودیشه پوشیده و موهای بلندش رو باز گذاشته و چتریاشو روی صورتش ریخته.
سوگند هم یه نیم تاب مشکی با یه سویشرت خاکستری که به بلندی نیم تنشه با یک شلوارک همرنگ سویشرتش که تا وسط رونشه پوشیده.
هر چهار نفرشون به طرز زیبایی به صورت شون رسیدن و آرایش کردن.
از دید زدن دخترا دست برمیدارم به پسرا نگاه میکنم همشون جذابن .هم هیکل خوبی دارن و هم خواستنی هستن. از نظر ظاهری که هیچی کم نداشتن ولی از نظر باطنی باید بیشتر بشناسمشون تا بتونم رفقام رو بهشون بسپارم . همونطور نگاهشون میکنم که پسر اخموعه از طرز نگاه من می فهمه که منتظرم .با آرنج به پهلوی پسر کناریش میزنه. پسر یه نگاه به اخموعه و یه نگاه به من میکنه و سلام میده.
به ترتیب از دید زدن رفیق خوشگلای من دست بر میدارن به خودشون میان وسلام میدن. صدای خشن و خش دار و در عین حال جذابی دارن سری تکون میدم و تو اتاقم میرم .داخل میشم و در رو میبندم ولی به ثانیه نمیکشه که در باز میشه و سوگند تو درگاه در نمایان.داخل میشه و در رو میبنده برای اینکه بیشتر عصبانی نشه یه لبخند میزنم ولی نمیدونم این اتیشه که تو دامنش میزارم.
یهو بهم هجوم میاره و هولم میده. منم چون انتظارش رو ندارم زمین میخورم به جای اینکه عصبانی باشم میخندیدم از این که داره این شکلی حرص میخوره. اونم از زمین خوردن من استفاده میکنه و تا من میخورم اونم میزنه. اما من بازم خندم قطع نمیشه و کناردرد میخندم.
بچه ها خوب میدونن سوگند در چه وضعیتیه به خاطر همین به داد منه فلک زده نمیرسن. بعد از مدتی که خودشو خالی میکنه چشمام رو باز میکنم و میبینم که در رو باز میکنه و میره. من هم که مثل همیشه زیر لگد هاش له شدم به زور بلند میشم و سمت در میرم. بازش میکنم و الهه رو صدا میکنم یه نگاه به جو سرد و ساکت بینشون میندازم و در رو میبندم تا الهه بیاد.
وقتی میاد تو اولین کاری که میکنه زیر خنده میزنه و همانطور که آثار خنده تو صداشه میگه:
_ کتک های سوگند قشنگ بهت میسازه ها! میگیم از این به بعد به جای ما هم بزنه...
میخواد ادامه بده که سمتش میرم تا بزنمش ولی بیرون میره و در رو میبنده .
اَه. دختر دیوونه نمیدونم برای چی صداش کردم. وقتی میبینم یادم نمیاد شونه ای بالا میندازم و به سمت آینه میرم و خاک و خل های حاصل از ضربه های سوگند روی لباسام رو میتکونم . سمت کت چرمم میرم و تن میزنم و با همون پایی که کمی لنگ میزنه بیرون میرم.
با تمام توانی که سعی میکنم لنگیدن پام رو نشون ندم خودم رو به کاناپه میرسونم و کنار مهدیس میشینن .با دیدن وضعیت من نیمچه خنده ای میکنه و سریع خودشو جمع میکنه. بهش محل نمیدم و روم رو به پسرا که هر چهار نفر شون محو رفقامن و اون اخموعه میکنم و یه سرفه مصلحتی سر میدم. با صدای من این چهار نفر هم به خودشون میان و حالت جدی میگیرن و اخم میکنن. دخترا هم که مثل همیشه جدین یه نگاه به من میکنن و حالت خودشون را حفظ میکنن وقتی احماشون رو میبینم شروع به صحبت میکنم:
_معذرت می خوام که این همه منتظرتون گذاشتم.
وقتی میبینم حرفم هیچ تاثیری روی حالت صورتشون نداره من هم مثل خودشون جدی میشم و اخم میکنم و به حرفم ادامه میدم:
_ پس اگر مشکلی نیست بریم که کارمون برسیم!
با این حرفم پسری که روبروی سوگنده، تکونی به خودش میده و شروع به صحبت میکنه:
_ نخیر مشکلی نیست فقط خواهشا از این به بعد سر وقت بیایید سر قرار تا ما بتونیم به کارهای دیگمونم برسیم.
چشمام رو از اینهمه پرروییش ریز میکنم و خوب آنالیزش میکنم .زاویه فک با دماغ استخوانی داره، پوست صورتش سفید و بدون جوشه . چشم و ابرو موهای تقریباً قهوه ای داره، خوش قد و بالا و هیکلیه و موهای تقریبا فرش به طرز جالبی روی پیشونیشه میشه گفت پسریه که سوگند می خواد و قشنگ با ابشن های مورد نظر سوگند همخونی داره.
الهه یه نیم تنه مشک با یک شلوار چرم مشکی بگ و یه کمر بند سیاه با زنجیر متصل بهش پوشیده و یک کلاه نقاب دار که موهای کوتاهش به طرز زیبایی بیرون زده .
مهدیس هم یه نیم کت با یه شلوار بلند بک پوشیده و موهاش رو به طور آزادانه روی شونه هاش ریخته .
ساجده هم یه هودی کوتاه استین بلند با شلوار طوسی که همرنگ هودیشه پوشیده و موهای بلندش رو باز گذاشته و چتریاشو روی صورتش ریخته.
سوگند هم یه نیم تاب مشکی با یه سویشرت خاکستری که به بلندی نیم تنشه با یک شلوارک همرنگ سویشرتش که تا وسط رونشه پوشیده.
هر چهار نفرشون به طرز زیبایی به صورت شون رسیدن و آرایش کردن.
از دید زدن دخترا دست برمیدارم به پسرا نگاه میکنم همشون جذابن .هم هیکل خوبی دارن و هم خواستنی هستن. از نظر ظاهری که هیچی کم نداشتن ولی از نظر باطنی باید بیشتر بشناسمشون تا بتونم رفقام رو بهشون بسپارم . همونطور نگاهشون میکنم که پسر اخموعه از طرز نگاه من می فهمه که منتظرم .با آرنج به پهلوی پسر کناریش میزنه. پسر یه نگاه به اخموعه و یه نگاه به من میکنه و سلام میده.
به ترتیب از دید زدن رفیق خوشگلای من دست بر میدارن به خودشون میان وسلام میدن. صدای خشن و خش دار و در عین حال جذابی دارن سری تکون میدم و تو اتاقم میرم .داخل میشم و در رو میبندم ولی به ثانیه نمیکشه که در باز میشه و سوگند تو درگاه در نمایان.داخل میشه و در رو میبنده برای اینکه بیشتر عصبانی نشه یه لبخند میزنم ولی نمیدونم این اتیشه که تو دامنش میزارم.
یهو بهم هجوم میاره و هولم میده. منم چون انتظارش رو ندارم زمین میخورم به جای اینکه عصبانی باشم میخندیدم از این که داره این شکلی حرص میخوره. اونم از زمین خوردن من استفاده میکنه و تا من میخورم اونم میزنه. اما من بازم خندم قطع نمیشه و کناردرد میخندم.
بچه ها خوب میدونن سوگند در چه وضعیتیه به خاطر همین به داد منه فلک زده نمیرسن. بعد از مدتی که خودشو خالی میکنه چشمام رو باز میکنم و میبینم که در رو باز میکنه و میره. من هم که مثل همیشه زیر لگد هاش له شدم به زور بلند میشم و سمت در میرم. بازش میکنم و الهه رو صدا میکنم یه نگاه به جو سرد و ساکت بینشون میندازم و در رو میبندم تا الهه بیاد.
وقتی میاد تو اولین کاری که میکنه زیر خنده میزنه و همانطور که آثار خنده تو صداشه میگه:
_ کتک های سوگند قشنگ بهت میسازه ها! میگیم از این به بعد به جای ما هم بزنه...
میخواد ادامه بده که سمتش میرم تا بزنمش ولی بیرون میره و در رو میبنده .
اَه. دختر دیوونه نمیدونم برای چی صداش کردم. وقتی میبینم یادم نمیاد شونه ای بالا میندازم و به سمت آینه میرم و خاک و خل های حاصل از ضربه های سوگند روی لباسام رو میتکونم . سمت کت چرمم میرم و تن میزنم و با همون پایی که کمی لنگ میزنه بیرون میرم.
با تمام توانی که سعی میکنم لنگیدن پام رو نشون ندم خودم رو به کاناپه میرسونم و کنار مهدیس میشینن .با دیدن وضعیت من نیمچه خنده ای میکنه و سریع خودشو جمع میکنه. بهش محل نمیدم و روم رو به پسرا که هر چهار نفر شون محو رفقامن و اون اخموعه میکنم و یه سرفه مصلحتی سر میدم. با صدای من این چهار نفر هم به خودشون میان و حالت جدی میگیرن و اخم میکنن. دخترا هم که مثل همیشه جدین یه نگاه به من میکنن و حالت خودشون را حفظ میکنن وقتی احماشون رو میبینم شروع به صحبت میکنم:
_معذرت می خوام که این همه منتظرتون گذاشتم.
وقتی میبینم حرفم هیچ تاثیری روی حالت صورتشون نداره من هم مثل خودشون جدی میشم و اخم میکنم و به حرفم ادامه میدم:
_ پس اگر مشکلی نیست بریم که کارمون برسیم!
با این حرفم پسری که روبروی سوگنده، تکونی به خودش میده و شروع به صحبت میکنه:
_ نخیر مشکلی نیست فقط خواهشا از این به بعد سر وقت بیایید سر قرار تا ما بتونیم به کارهای دیگمونم برسیم.
چشمام رو از اینهمه پرروییش ریز میکنم و خوب آنالیزش میکنم .زاویه فک با دماغ استخوانی داره، پوست صورتش سفید و بدون جوشه . چشم و ابرو موهای تقریباً قهوه ای داره، خوش قد و بالا و هیکلیه و موهای تقریبا فرش به طرز جالبی روی پیشونیشه میشه گفت پسریه که سوگند می خواد و قشنگ با ابشن های مورد نظر سوگند همخونی داره.