جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

برگزیده {تعبیر ستارگان} اثر •آوا...‌ کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط آوا... با نام {تعبیر ستارگان} اثر •آوا...‌ کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,100 بازدید, 16 پاسخ و 17 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {تعبیر ستارگان} اثر •آوا...‌ کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع آوا...
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
عنوان: تعبیر ستارگان
اثری از کاربر رمان بوک
نویسنده: آوا کوهی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ARALIYA

مقدمه:
پیش از آن‌که دیده باشم تو را،
عشق... .
دهان دریده شهری بود،
که تمام خواب‌های مرا ‌می‌بلعید.
تو آمدی،
شهر تعبیر هزار ستاره روشن بود که ظلمت انتظار کشیدن‌های مرا نور می‌داد.
امروز که نیستی،
زندگی دیوار‌ اتاقی‌ست که خراش روزهای بی‌اتفاق را شماره می‌کند.
دِ آخر مهاجرتت چه بود بی‌معرفت؟ تنها گذاشتن یار کجای جهان هستی اَرج و قُرب دارد؟!
تنهایی من نبود تعبیر ستارگان!
با هر ستاره‌ای سر و کارم هست هر شب،
از حسرت رخ ماه مانند تو
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,427
13,045
مدال‌ها
17


1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
دستت را به من نمی‌دهی،
خسته‌ام از تماشای‌ این درخت که برگ‌ به برگ آرزوهای مرا می‌گرید.
قلبت را نشانم نمی‌دهی،
ویرانم از خیره ماندن به جاده‌ای که از شهر فروتنی تو بیاید.
به من نگاه هم نمی‌کنی،
که پای پیاده تمام نافراخی راه رسیدن به چشم‌هایت را رفته‌ام و نرسیده‌ام.
بهانه‌ات هم نمی‌شوم،
که به کوتاهی‌ این آه قسم... .
روزی تک چراغ روشن‌ دلت بودم.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
چه شب‌ها گذشت...
چه شب‌هایی که در تب نبودنت، انگشت در چشم ستاره‌ها فرو کردم.
دیگر ستاره‌ای نمانده است که گوش‌هایش را از التماس‌های عاجزانه‌ام پر نکرده باشم.
و چه پاییز‌ها پنجره را بر ناله‌های درخت عاشقانه‌هایم بستم و باز نکردم.
اگر نا‌می‌ برایت نمی‌یابم،
از کوتاهی زبان آدم‌ها در بیان عاشقی‌ست،
که اغراق آمیز‌ترین واژه‌ها در بی‌کرانگی شعور تو کم ‌می‌آورند.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
ستاره صلح را،
به بالای سرش سپرد،
به صدهزار سیارک دور،
صدهزار سال کهکشان نور... .
و سادگی جنگل را،
به لاک‌پشت‌ها سپرد.
در سپیده دم صبح،
تورا به خود سپردم.
آموختم که به هیچ دست نتوانمت سپرد.
تو اما چه؟!
تو مرا به خودت هم نسپردی!
و این بود انصاف و تعبیر ستاره‌‌ی عشمان؟!

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
گردنبد قلبت را می‌ربایند... .
به مرگ ستاره تراش خورده‌اش،
مرگ نگارگرتر از پیکر عشق تهدید می‌شوی و در آخر می‌دانم!
می‌دانم که کنارم نخواهی بود.
تو بگو به کجای جهان بنگرم؟
که در آن خواب هر شبم دیدن رویای تو باشد.
به کجای جهان بنگرم؟
که در آن طلوع صبح روشن به جمال زیبا و عطر مردانه‌ تو باشد.
به کجای جهان بنگرم؟
که در آن آواز باد زمزمه صدای تو باشد.
تو فقط بگو به جایی غیر تو بنگرم،
قول می‌دهم چشم‌گویان نگاهم را از پرواز نگاهت جدا کنم.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
در سایه‌ی چیزی که نیست نشسته‌ام و خاطرات اویی که دیگر نیست تا همیشگی‌های آسمان شبانگاهی را سهمم کند ورق می‌زنم.
من تکه‌تکه بیدار می‌شوم،
و تکه‌تکه راه می‌افتم،
و تکه‌های بسیارم، مرگ را کلافه کرده است!
انگار که از رو نمی‌روم و به زندگی خروشانم و تهی از اویی که دیگر نیست دهن کجی می‌کنم.
انگشتِ اشاره‌ام که از آسمان می‌گذرد،
اجازه می‌گیرم... .
از او می‌پرسم:
- غروب، جز برای غمگین کردن به چه درد می‌خورد؟
پرسشی که پاسخ است،
تا ابد زنده می‌ماند.
پس رهایش کردم، تعبیر ستاره‌ام را... .
و صدایی خش زده همچنان در سرم طنین می‌اندازد که... بگذار برود!

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
مرا از من گرفتی،
اندکی بعدش رها کردی.
زمزمه‌های شبانه دیوانه‌ام کرده،
مدام با خود هذیانی سر می‌دهم که آیا دیوانه بودی؟
هر بار که حرف می‌زدی گویی بدتر از دیوارها به حرفت گوش می‌دادم.
به کندن شب ادامه می‌دادی ‌و من خرده‌های تاریک و غمناک وجودت را پنهان می‌کردم.
دیوانه بودی که گفتی می‌مانم و ماندی؟
دیوانه بودی که گفتی می‌روی و رفتی؟
گفتی می‌خندی و من عاشقانه خنده سر دادم،
گفتی می‌میری و من عجول‌تر جانم را فدایت کردم.
تو رفتن و ماندن و حتی خندیدن را بی‌خیال شدی و به کندنِ معنی آرزوهایت دل سپردی‌.
آرزوهایی که برای من به اندازه‌ٔ بال پروانه هم جایی نبود.
حال می‌فهمم که تو دیوانه نبودی،
دیوانه‌ی واقعی تنها مانده است.

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
سفر کرده چرا رهایم نمی‌کنی؟
چرا باور نمی‌کنم،
که دیگر از دست معجزه هم کاری بر نمی‌آید... .
دیدار با تویی که دلم برایت پر می‌زد و می‌زند حال به آرزویی محال تبدیل گشته است.
چرا حتی زیر آوار خاطره‌ها تنهایم نمی‌گذاری؟
دیگر نمی‌خواهم از بابونه و باران چیزی بدانم.
مرا که فرق سپیده و غروب را از‌ یاد برده‌ام و کابوس شکوفه‌ریزان‌ یک درخت امانم را گرفته است.
مرا که اجازه داده‌ای شکل قلب تو را نگاه و نوازش کنم، تنها بگذار.
بگذار قاب عکس مرا اشکی و حادثه‌ای‌ هاشور بگیرد و چیزی عمیق‌تر از فراموشی خاطرات را از خاطره‌ام تمیز کند.
مرا با آئینه‌ای که تنها مرا نشان می‌دهد،
مرا با دستمال خیسم تنها بگذار... .
بگذار با درد خود بسوزم و بمیرم چون ساختنی بی‌تو به ذهنم خطور نمی‌کند.

***
 
موضوع نویسنده

آوا...

سطح
3
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Nov
1,144
4,704
مدال‌ها
8
و قلب سبز را،
و صورت سرخ را،
و چشمانی که مخاطب نداشتند،
و لبانی که غریبانه بوسه‌هایت را نمی‌شناختند.
مرا صدا کن،
که تنها صدای تو را ‌می‌شنوم،
خاطرم هست که روزی عاشق زمزمه‌هایت بودم،
صدایت حرمت همه‌ی آوازهاست.
مرا خواب کن، با همان نوای لالایی شبانگاهانه... .
مگر که چشم‌های عسلی تورا دوباره خواب ببینم.
صدای استمداد مرا که شنیدی، به آدم‌های جایی که هستی نشانم بده.
بگو من در تمام ثانیه‌ها و سال‌های تنهایی با قلب تو تپیده‌ام.
با اشک‌هایت چکیده‌ام و به دست‌هایت پیله بسته‌ام.
حیف نبودی تا پروانه شدنم را به چشم ببینی!
مرا با بودنت، رفیق کن.
بگذار آرزوی نفس کشیدن حضورت را به گور نبرم.

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین