جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {تمام چیزی که می‌خواهم} اثر •ستاره حقیقت جو کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ستاره حقیقت جو با نام {تمام چیزی که می‌خواهم} اثر •ستاره حقیقت جو کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,238 بازدید, 25 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {تمام چیزی که می‌خواهم} اثر •ستاره حقیقت جو کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ستاره حقیقت جو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
نام دلنوشته: تمام چیزی که می‌خواهم
نام نویسنده: ستاره حقیقت‌جو
ناظر: @هونی

مقدمه:
تمام چیزی که می‌خواهم حالا تنها یک چیز است.
صدای خنده هایت در گوشم، می‌دانی من لحظه های از دست رفته‌ام را می‌خواهم...
لبخند‌هایت را می‌خواهم...
من زندگیم را می‌خواهم...
من تو را می‌خواهم!
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

تمام چیزی که می‌خواهم مرور خاطرات است.
« من در گوشه ترین قسمت اتاقک کوچکمان مخفی می‌شوم و منتظر می‌مانم.
آرام وارد می‌شوی...
به یکباره روبرویت ظاهر می‌شوم و تو از شدت ترس فریاد می‌کشی‌ اما بعد از دیدن من لبخند می‌زنی و صدای خنده هایت کل اتاق را پر‌ می‌کند
در آغوشت می‌خزم محکم و با تمام وجود تنم را به خود می‌فشاری، زمزمه می‌کنی:
- این واقعاً ترسناک بود... دیگر این کار را نکن!
لبخند کوچکی می‌زنم. لبم را به صورتت نزدیک می‌کنم و نجوا می‌کنم:
- واقعاً ترسیدی؟
- واقعاً ترسیدم! »
من می‌خواهم کوچک ترین خاطرات را دوباره زندگی کنم.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

تمام چیزی که می‌خواهم ورود دوباره‌ات به زندگیم است.
اصلا بیا و دوباره زنگ خانه‌ام را بزن.
بگذار یکبار دیگر رو در رو شویم.
بگذار یکبار دیگر یکدیگر را در آغوش بگیریم.
بگذار یکبار دیگر به هم فرصت زندگی‌ ببخشیم.
اگر بتوانم یکبار دیگر خاطرات تجربه کنم از شدت خوشحالی از دنیای می‌روم.
می‌توانم این را ثابت کنم.
قول مردن می‌دهم، تو که می‌دانی من قولم قول است!
تو فقط بیا... من می‌میرم.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

زمانی که برای آخرین بار خداحافظی کردی
من به یکباره از داخل مردم.
می‌دانی من تمام شب را در تختم اشک می‌ریزم. بدون تو و آغوش گرمت... .
اصلاً بگو ببینم مگر‌قرار نبود همیشه کنار یکدیگر به خواب برویم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

اما اگر تو دوستم داشتی، چرا ترکم‌ کردی؟
من در انتظارت بودم و تو در انتظار ترک کردن من و فرا رسیدن روز خوشبختی دائمی‌ات.
اما بیا و مرا در آغوش بگیر
تمام چیزی که می‌خواهم و تمام چیزی که نیاز هایم را کوچک جلوه می‌دهد پیدا کردن شخص دیگیریست.
اما او حتما باید مثل تو باشد.
او باید کمبود های مرا جبران کند.
او باید نبودن هایت را جبران کند...
این را که می‌توانی درک کنی؟!
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

تو بهترین، من را در اختیار داشتی.
قسمتی از من که خودم هم تا به حال او را ندیده‌ام
تو مرا در آغوشت میگرفتی و تمام پلیدی های روحم را با عشق پاک می‌کردی... تو مرحمی بودی برای درد های من
اما گمان می‌کنم نمایش نامه عشقمان تنها برای یک اجرای کوچک نوشته شده بود‌ و نه هیچ چیز دیگر...
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

دستانم را در دستانت بگیر و به من نزدیک‌تر شو.
در چشمانم خیره شو و و تمام حرف‌هایت را برایم حجی کن.
اصلاً بیا بر سرم فریاد بکش و حتی گرا به باد کتک بگیر
بیا زندان بانی باش برای قلب ساده‌ام. اصلاً...
اصلاً بیا و پادشاه قلب من باش!
تنها چیزی که می‌خواهم تو هستی.
تمام چیزی که می‌خواهم تو هستی.
آیا این خواسته بزرگی است؟
***
تمام چیزی که می‌خواهم لبخندت است اما نمی‌خواهم کنار شخص دیگری لبخند بزنی‌
این را درک کن!
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
آرام در گوشت صحبت می‌کنم و تو لبخند می‌زنی و می‌گویی:
- آغوش تو جهان کوچکیست که می‌خواهم فقط مال من باشد.
لبخند می‌زنم، لبخند می‌زنی؛ این لبخند ها مهر ابدیست بر تمام بودن هایمان به مدت ابد و یک روز!
فقط من فقط تو آن هم درست کنار یکدیگر.
...
به زمان حال بر می‌گردم من کنج اتاقم نشسته‌ام و تو...
از حال روزت خبر ندارم اما عزیز جان پس قولهایمان چه؟
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

چشمان تو به رنگ دریاست و چشمان من به سیاهی شب‌، شاید غرق شده باشم در چشمانت، شاید کور شده باشم با نگاه نافذت، شاید گولت را خورده باشم!
اصلاً شاید مشکل‌ منم، شاید نباید حرف‌های یک همه چیز تمام را قبول می‌کردم.
می‌دانی همه‌گان دیوانگیم را به رخم می‌کشند و می‌پرسند دیگر چه می‌خواهم؟!
آه از این مردم دیوانه.
تو تمام چیزی هستی که من می‌خواهم!
چرا درک نمی‌کنند؟!
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
78
420
مدال‌ها
2
***

تمام چیزی که می‌خواهم همین‌جاست، درست در قلبم.
درست در وسط زندگی‌ام درست روبه‌رویم.
درست در تمامی لحظاتم.
درست تو
***
سرم را بالا می‌گیرم و به آسمان سیاه شب خیره می‌شوم.
قلبم تو را طلب می‌کند و تو دیگر این‌جا نیستی
می‌دانی آن قدیم‌ها می‌گفتم زیر آسمانی نفس می‌کشم که تو در آن زندگی می‌کنی اما حالا... ‌
نبودنت را پای چه بگذارم؟
دوستت داشتم، هنوز هم دارم.
تو را می‌خواستم، هنوز هم می‌خواهم.
باید بمیرم تا به تو برسم یا تو می‌توانی دوباره به زندگی برگردی؟
تمام چیزی که می‌خواهم تو هستی.‌
هر طور شده به تو خواهم رسید!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین