- Sep
- 78
- 420
- مدالها
- 2
***
مادرم همیشه میگفت من زیاد از حد احساساتی هستم.
او میگفت:
-من روحیه حساس و شکنندهای دارم و این مانع از رسیدن من به موفقیت میشود.
این چیزی نبود که من میخواستم.
بعد از آن تورا دیدم و به یکباره همه چیز تغییر کرد
مادر مدام از اخلاق خوبم تعریف میکرد و همه گان پرا الگوی فرزندان خود خطاب میکردند.
مدت کوتاهیی طول کشید تا متوجه شوم این هم چیزی که من میخواهم نیست.
من تورا میخواستم و تو...
دوباره همه چیز را تغییر دادم به یک آدم سنگ دل و شاید بی احساس تبدیل شدهام و در ای بین سخنان مادرم هنوز پا ور جاست.
در هر حال قضاوتم میکند.
و درست در این حالت پر از خالی به این فکر میکنم که من تو را نمیخواستم.
من عشق نمیخواستم.
من فقط یک " چرا " ساده میخواستم. از سمته کسی که دوستم دارد.
تا خالی کنم این حجم از نفرت و بود و نبودم را.
تا پر شوم از آرامش نسبی دوران.
همین و بس!
مادرم همیشه میگفت من زیاد از حد احساساتی هستم.
او میگفت:
-من روحیه حساس و شکنندهای دارم و این مانع از رسیدن من به موفقیت میشود.
این چیزی نبود که من میخواستم.
بعد از آن تورا دیدم و به یکباره همه چیز تغییر کرد
مادر مدام از اخلاق خوبم تعریف میکرد و همه گان پرا الگوی فرزندان خود خطاب میکردند.
مدت کوتاهیی طول کشید تا متوجه شوم این هم چیزی که من میخواهم نیست.
من تورا میخواستم و تو...
دوباره همه چیز را تغییر دادم به یک آدم سنگ دل و شاید بی احساس تبدیل شدهام و در ای بین سخنان مادرم هنوز پا ور جاست.
در هر حال قضاوتم میکند.
و درست در این حالت پر از خالی به این فکر میکنم که من تو را نمیخواستم.
من عشق نمیخواستم.
من فقط یک " چرا " ساده میخواستم. از سمته کسی که دوستم دارد.
تا خالی کنم این حجم از نفرت و بود و نبودم را.
تا پر شوم از آرامش نسبی دوران.
همین و بس!