جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

داستان کوتاه [تنها جامانده] اثر 《سانی'اف کاربر انجمن رمان بوک》

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط یاسی با نام [تنها جامانده] اثر 《سانی'اف کاربر انجمن رمان بوک》 ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 565 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [تنها جامانده] اثر 《سانی'اف کاربر انجمن رمان بوک》
نویسنده موضوع یاسی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

یاسی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
13
13
مدال‌ها
1
نام اثر:تنها جامانده
نویسنده : سانی'اف
ژانر:‌ تریلر، ترسناک
عضو گپ‌ نظارتS.O.W(۸)
خلاصه: از یک سفر شروع شد!
سفری شوم...
سفری پر از هیجان و ترس که بدون آنکه خودمان خبری داشته باشم ما را همراه با خودش به باتلاق سیاهی برد.
اگر زمان به عقب باز می‌گذشت،
هیچ‌گاه سوار آن هواپیمای نحس نمی‌شدم؛
اما زمان نه تنها به عقب برنمی‌گردد...
بلکه در حال گذر و آوردن اتفاقات خطرناک برایمان است.
مقدمه:
من یک نجات یافته‌ام.
اگر هزاران بار متولد شوم ، هیچ‌گاه این زندگی را انتخاب نخواهم کرد؛
ولی این اتفاق لعنتی را تکرار می‌کنم
که جزو سرنوشت من است!
فقط یک سفر باعث شد که من هروز این را با خود تکرار کنم که چرا؟!
چرا که این‌گونه شد؟
چرا که زندگی‌ام ناقص شد؟
دلیل آن چه بود؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Aramesh.

Aramesh.

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,244
3,555
مدال‌ها
5
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2).png



-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»


×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

یاسی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
13
13
مدال‌ها
1
یاس نگاه پر از ترس‌اش را به اطرافش انداخت. به جز او هیچ‌ک.س نبود!
جنگلی انبوه و پر از حیوان‌های وحشی!
نگاه‌ی دوباره به هواپیمای که در اثر سقوط، سوخته بود انداخت.
ترس عمیقی در دلش رخنه کرده بود؛ اگر کسی نجاتش نمی‌داد؟ اگر خوراک حیوان ها می‌شد؟ 100درصد اینجا می‌مرد!
با صدای خش‌خشی که از پشت بوته‌ها بلند شد پشت یکی از صندلی‌های سوخته پناه‌ گرفت، و با ترس به بوته خیره شد، که دختری با لباس های پاره و صورتی زخمی بیرون آمد و جیغ زد:
- کمک! کسی این‌جا نیست؟
آرام بلند شد و با خوشحالی با پای که لنگ می‌زد به سمت‌اش رفت، دخترک ترسیده جیغی کشید و چند قدم عقب رفت.
یاس با دستپاچگی گفت:
- آروم باش! من داخل این هواپیما بودم،
کمک لازم دارم!
دخترک بی‌توجه به حرف یاس با بغض و بریده‌بریده گفت:
- دنبالم بیا! اون داره می‌میره!
به عقب بازگشت و شروع کرد به دويدن یاس با قدم‌های بریده دنبالش راه افتاد، کنار درخت بزرگی ایستاد، نزدیک شد کنار پسری که به سنش می‌خورد بیست یا بیست و یک سالش باشد ایستاد همان دختر با گریه اسم‌اش را صدا زد:
-لیام! چشم‌هات رو باز کن، اون مرده؟
یاس خونسرد کنارش نشست و نبضش را گرفت، زنده بود!
خطاب به دخترک گفت:
- اسمت چیه؟
بینی‌اش را بالا کشید و گفت:
- آماندا! اون حالش خوب می‌شه؟!
لبخندی زد و با اطمینان گفت:
- خیلی زود به هوش میاد! و امیدوارم حالش خوب باشه!
آماندا با هق‌هق آرام گفت:
- تو از کجا می‌دونی؟ اون مرده!
یاس با درد ناشی از پای چپش آرام روی زمین نشست و گفت:
- من دکترم! اون بی‌هوشه نترس!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Aramesh.

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,175
9,176
مدال‌ها
7
نویسنده تایپ این اثر را به زمان دیگری موکول کرده است.
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین