- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
- روزهایی که نیست رو چیکار میکنی؟
- میگم زیاد بپزه
- تا مسموم شی؟
- ای بابا من که هرچی میگم تو حرف خودت رو میزنی... آراد واقعاً میگم نیازی نیست که خودت رو تو زحمت بندازی.
- من قرار نیست کاری کنم. تو توی این یک ماه خونهی خودم میمونی.
واقعا دلیل این همه اصرارش رو نمیفهمیدم... دوست نداشتم برم اونجا و یک ماه بمونم ولی از طرفی هم این مدت میتونست خیلی به من کمک کنه برای همین مخالفت بیش از این رو جایز ندونستم و گفتم:
- خیلی خب باشه هرچی تو بگی. فقط یه سوال!
همینجور که حواسش به رانندگیش بود، بیحرف نگاهی بهم انداخت.دل رو زدم به دریا و سوالم رو پرسیدم:
- تو هرکس از دوستها و یا همکارهات دستهاشون بشکنه میبریشون خونت؟
- همشون رو نه
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- کیارو میبری پس؟
- داف مافها رو دیگه
با اخم نگاهش کردم که ادامه داد:
- البته بینشون یه سری افراد معیوبالذهن هم هستن دیگه... .
با اتمام حرفش پوزخندی زد که گفتم:
- هه هه خندیدم.
جدی گفت:
- نگفتم بخندی
روم رو ازش گرفتم و حرفی نزدم واقعیت این بود که اونقدر خسته و درد کشیده بودم که دیگه جونی واسم نمونده بود که بخوام با این بشر دربیوفتم. سرم رو به شیشه تکیه دادم و چشمهام رو بستم که صداش رو شنیدم:
- چی شد یهو مظلوم شدی جغجغه!
سکوت کردم و چشمهام رو بستم که برسیم خوشبختانه باید بگم از اون دسته از دخترها نیستم که تو ماشین خوابشون میبره و خوابمم اونقدر سنگین نیست که هرچقدر کاراکتر مرد دختره رو صدا میزنه بیدار نمیشه تازه کاراکتر مرد داستان من هم اونقدر جنتلمن نیست که بخواد من رو، روی دستهاش بلند کنه و ببره بذاره رو تخت خودش تا بخوابم... .
این آرادی که من میشناسم با مشد و لگد هم شده بیدارم میکنه... اما اگه من ترنمم آراد رو هم با این همه دبدبه و کپکپه خام خودم میکنم... .
اصلاً فکر بدی هم نیست خوبه خودم رو بزنم به خواب ببینم تیر به هدف میخوره یا نه سعی کردم خیلی خودم رو محکم نگیرم و حس افراد خواب رو گرفتم، حتی واسه اینکه پلکم تکون نخوره سعی کردم هی عدسی چشمم رو تکون ندم که همه چیز اوکی باشه.
با ایستادن ماشین و تک بوقی که آراد زد استرس گرفتم اما سعی کردم خونسرد باشم. صداش رو شنیدم:
- هی جغجغه پاشو رسیدیم.
تو دلم خالی شد اما به خودم دلداری دادم که تو میتونی ترنم، تو باید بتونی... صدای باز شدن درب برقی خونه رو شنیدم... ماشین راه افتاد و پس از طی یه مسیر کوچیک دوباره ایستاد. صدای باز شدن کمربند آراد رو هم شنیدم، ضربان قلبم رو صدهزار بود و قطعاً این قلبم بود که رسوام میکرد
- میگم زیاد بپزه
- تا مسموم شی؟
- ای بابا من که هرچی میگم تو حرف خودت رو میزنی... آراد واقعاً میگم نیازی نیست که خودت رو تو زحمت بندازی.
- من قرار نیست کاری کنم. تو توی این یک ماه خونهی خودم میمونی.
واقعا دلیل این همه اصرارش رو نمیفهمیدم... دوست نداشتم برم اونجا و یک ماه بمونم ولی از طرفی هم این مدت میتونست خیلی به من کمک کنه برای همین مخالفت بیش از این رو جایز ندونستم و گفتم:
- خیلی خب باشه هرچی تو بگی. فقط یه سوال!
همینجور که حواسش به رانندگیش بود، بیحرف نگاهی بهم انداخت.دل رو زدم به دریا و سوالم رو پرسیدم:
- تو هرکس از دوستها و یا همکارهات دستهاشون بشکنه میبریشون خونت؟
- همشون رو نه
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- کیارو میبری پس؟
- داف مافها رو دیگه
با اخم نگاهش کردم که ادامه داد:
- البته بینشون یه سری افراد معیوبالذهن هم هستن دیگه... .
با اتمام حرفش پوزخندی زد که گفتم:
- هه هه خندیدم.
جدی گفت:
- نگفتم بخندی
روم رو ازش گرفتم و حرفی نزدم واقعیت این بود که اونقدر خسته و درد کشیده بودم که دیگه جونی واسم نمونده بود که بخوام با این بشر دربیوفتم. سرم رو به شیشه تکیه دادم و چشمهام رو بستم که صداش رو شنیدم:
- چی شد یهو مظلوم شدی جغجغه!
سکوت کردم و چشمهام رو بستم که برسیم خوشبختانه باید بگم از اون دسته از دخترها نیستم که تو ماشین خوابشون میبره و خوابمم اونقدر سنگین نیست که هرچقدر کاراکتر مرد دختره رو صدا میزنه بیدار نمیشه تازه کاراکتر مرد داستان من هم اونقدر جنتلمن نیست که بخواد من رو، روی دستهاش بلند کنه و ببره بذاره رو تخت خودش تا بخوابم... .
این آرادی که من میشناسم با مشد و لگد هم شده بیدارم میکنه... اما اگه من ترنمم آراد رو هم با این همه دبدبه و کپکپه خام خودم میکنم... .
اصلاً فکر بدی هم نیست خوبه خودم رو بزنم به خواب ببینم تیر به هدف میخوره یا نه سعی کردم خیلی خودم رو محکم نگیرم و حس افراد خواب رو گرفتم، حتی واسه اینکه پلکم تکون نخوره سعی کردم هی عدسی چشمم رو تکون ندم که همه چیز اوکی باشه.
با ایستادن ماشین و تک بوقی که آراد زد استرس گرفتم اما سعی کردم خونسرد باشم. صداش رو شنیدم:
- هی جغجغه پاشو رسیدیم.
تو دلم خالی شد اما به خودم دلداری دادم که تو میتونی ترنم، تو باید بتونی... صدای باز شدن درب برقی خونه رو شنیدم... ماشین راه افتاد و پس از طی یه مسیر کوچیک دوباره ایستاد. صدای باز شدن کمربند آراد رو هم شنیدم، ضربان قلبم رو صدهزار بود و قطعاً این قلبم بود که رسوام میکرد
آخرین ویرایش توسط مدیر: