در حال تایپ [جدایی دردآگین] اثر «صبا امیری کاربر انجمن رمان بوک»

[pain]

نام رمان: جدایی دردآگین
نویسنده: صبا امیری
ژانر: عاشقانه، تراژدی، فانتزی
عضو گپ نظارت: S.O.V(3)
خلاصه: جدایی از عزیز ترین فردی که هفت سال تا پای جان به پایش سوخت و ذره ذره آب شد!
مرگ ملال آور عشقش برای دومین بار !
خ*یانت نامترقب فرشته اش بعد از دو سال انتظار ، قلبش را به دردی کمرشکن آلوده می کند!
یک یک این اتفاقات سبب شد زندگی رهام به شیوه ای دردآگین متحول شود!

 

[_ نفس _]

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​

قوانین تایپ رمان​

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.​

پرسش و پاسخ تایپ رمان​

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.​

درخواست جلد​

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.​

درخواست منتقد همراه​

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.​

درخواست نقد شورا​

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.​

درخواست تگ​

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.​

اعلام پایان رمان​

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|​

 

[pain]

نفس نفس می زدم ، ترس تموم وجودم رو فرا گرفته بود.

گیج شده بودم نمی دونستم به کدوم سمت برم ، همش صدای گریه و ناله هاش توی گوشم بود.

برای یه لحظه چشمهام رو بستم ، تمام اتفاقات خوب و بدی رو که توی این مدت افتاده بود با خودم مرور کردم ؛ نمی خوام . . .

نه من نمی تونم یبار دیگه نبودنشو تحمل کنم ، حتی تصورشم منو بهم می ریزه!

چشمهام رو باز کردم و با تمام قوا دویدم . . .

آره . . . آره . . . خودشه همون رودخونه ای که راجبش شنیدم ، باید عجله کنم ، باید نجاتش بدم!

کمی از آب چشمه رو داخل ظرفی که همراهم داشتم ریختم و دوباره شروع به دویدن کردم . . .

داخل کلبه شدم ولی . . . ولی اثری ازش نبود! اون دیوونه رفته بود!

ترس دوباره مثل خوره به جونم افتاد ؛ اگه وسط راه اتفاقی براش بیفته . . . اگه کسی اونو ببینه . . . اگه اون دختره ی دیوونه بخواد من لعنتی رو دوباره تنها بزاره چی؟!!

می ترسیدم ولی سعی کردم اعتنایی به این افکار احمقانم نکنم و از کلبه زدم بیرون . . .

باید پیداش کنم! دیگه نمی تونم بدون اون ادامه بدم ، می دویدم و می دویدم و با تمام توان اسمشو صدا می زدم ؛ فرشته . . . فرشته کجایی؟

بهم بگو! فرشته اگه صدامو می شنوی بهم بگو کجایی؟! چرا داری این کار رو با من می کنی؟!

مگه نگفتی تنهام نمی زاری؟ مگه نگفتی دیگه ترکم نمی کنی؟ هان؟!

دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع کردم به گریه کردن ، اشک می ریختم و صداش می زدم ولی اون جواب نمی داد!

توی یک آن صداش توی گوشم پیچید ؛ رهام . . . رهام من همینجام! کنارتم!

با شتاب به عقب برگشتم

 

[آساهیر]

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]​