جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه جزیره‌ی مرد مرده | مترجم : سبا گلزار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط اورانوس با نام جزیره‌ی مرد مرده | مترجم : سبا گلزار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,584 بازدید, 14 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع جزیره‌ی مرد مرده | مترجم : سبا گلزار
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
عنوان: جزیره‌ی مرد مرده
عنوان اصلی : the dead man's island

نویسنده: جان اسکات
ژانر: جنایی، رازآلود
مترجم: سبا
خلاصه:
آقای راس در یک جزیره زندگی می‌کند جایی که هیچ بازدید‌کننده‌ای نمی‌رود. او مردم را از عکس گیری از خودش بازمی‌دارد.
او جوان و پول‌دار است، ولی او ناراحت نشان می‌دهد. و در خانه‌ی او یک اتاقی که است همیشه درش قفل است. کارول ساندرز و مادرش به جزیره آمدند تا برای آقای راس کار کنند.
کارول زود می‌فهمد که آن‌جا یک چیزِ خیلی عجیب درباره آقای راس است. او از کجا پولش را به دست آورده است؟ چگونه یک مرد جوان می‌تواند یک جزیره بخرد؟

پس او می‌شنود و می‌بیند _ و یک شب او می‌فهمد که چه چیزی پشت در قفل شده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
مقدمه:
زمانی که کسی یک راز دارد که دوست ندارد بقیه مردم درباره‌اش بدانند، ما می‌گوییم آن‌ها *اسکلت‌در‌کمد دارند.
بیشتر مردم رازهایی دارند که که از آن مفتخر نیستند.
کارول ساندرز انجام می‌دهد. او یک اسکلت دارد، و هرجایی که او می‌رود دنبالش می‌رود.
رازش او را بیشتر و بیشتر ناراحت می‌کند. به آرامی، اما مطمئناً، زندگی او را خراب می‌کند.
و کارول کسی را ملاقات می‌کند با یک راز بزرگ‌تر.
راز او خیلی بزرگ است پس او برای قایم کردنش نیاز به یک جزیره دارد.
شاید کارول بهترین فرد برای یافتن راز او است.
اگر او این‌کار را بکند، او (فردی که راز دارد) چه کار می‌کند؟
آیا او خوشحال می‌شود که رازش را به اشتراک بگذارد، یا او عصبانی می‌شود، خیلی عصبانی؟
بستگی دارد که رازش چی باشد. همه چیز بستگی دارد به این‌که چه مدل اسکلتی پشت در قفل شده قایم کرده، دری که کارول قرار است باز کند.


جان اسکات، نویسنده‌ی این داستان، یک نویسنده با تجربه زیاد است.
او در بورنموث کار می‌کند و زندگی می‌کند، در جنوب انگلیس.


* Skeleton in the closet. یک عبارت و اصطلاح عامیانه و محاوره‌ای است که برای توصیف یک حقیقت نامشخص در مورد کسی استفاده می‌شود که اگر فاش بشود، به آبروی آن فرد آسیب می‌رساند.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
فصل ۱
آمدن به انگلیس

اسم من کارول ساندر است.
در حال حاضر در انگلیسی زندگی می‌کنم، ولی وقتی کوچک‌تر بودم، در هُنگ کُنگ زندگی می‌کردم.
پدرم آن‌جا یک تاجر بود و مادرم به عنوان یک منشی کار می‌کرد.
ما به مدت هفت سال در هنگ کنگ زندگی کردیم.
من در مدرسه خوشحال بودم، با دوست‌های زیادی، و ما زمان خوبی داشتیم.
من موزیک پاپ دوست‌ داشتم، *رولینگ استونز، دیوید بووی و جِیک راسو از مورد علاقه‌های من بودند.
جِیک راسو خواننده‌ی مورد علاقه‌ی من بود.
سالی که من مدرسه را ترک کردم، او (جِیک) در تصادف با ماشین مُرد، ولی من هميشه به موزیک‌های ضبط شده‌ی او گوش می‌کردم.
من صدها تصویر و عکس از او روی دیوار اتاقم داشتم‌.
در یکی از روز‌های زمستان زمانی که من هفده سالم بود، همه چیز برای من بد شد.
پدرم به استرالیا برای یک تجارت رفت.
من خیلی عاشق پدرم بودم و دوست نداشتم که او به جایی برود.
به او گفتم:
- خیلی زود بیا خونه.


* رولینگ استونز: یک گروه راک انگلیسی است که در سال ۱۹۶۲ تشکیل شد و هم‌زمان با جریان هجوم بندهای بریتانیا پیشتاز و در سال‌های ۱۹۶۴ تا ۶۵ نیز در آمریکا مشهور شد.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
او به مدت دو هفته در استرالیا بود.
بعد، در روز سفر او به خانه، یک هواپیما از *سیدنی در یک دریا در جنوب هُنگ کُنگ سقوط کرد.
تمام افراد در هواپیما مردند.
من در تلویزیون درباره‌ی سقوط هواپیما شنیدم.
اولش به پدرم فکر نکردم. بعد یادم آمد که او در آن روز از سیدنی پرواز برگشت داشت.
گریه کردم.
- وای، نه.
بعد به فرودگاه زنگ زدم ولی آن‌ها از اسم همه‌ی مسافران خبر نداشتند.
با خودم فکر کردم "شاید پدرم سوار آن هواپیما نشده، وای، لطفاً، لطفاً!"
مادرم سرکار بود و من به تلفن او زنگ زدم.
او به سرعت به خانه آمد و به فرودگاه رفتیم و برای خبرها منتظر ماندیم.
دیرتر، متوجه شدیم که پدرم در آن هواپیما بود.
داد زدم:
- این حقیقت نداره!
ولی حقیقت داشت، و من شروع کردم به گریه کردن.


*سیدنی: بزرگ‌ترین کشور استرالیا و اقیانوسیه و نیز مرکز ایالت نیو ساوس ولز می‌باشد.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
برای هفته‌ها و هفته‌ها گریه کردم.
من روز‌های زیادی را به تنهایی در اتاقم گذراندم.
تنها بودم و ناراحت بودم و همچنین، می‌خواستم که بمیرم.
بیرون رفتن با دوست‌هایم را متوقف کردم.
گوش دادن به ضبط‌‌های جِیک راسو را متوقف کردم، و عکس‌هایش را از دیوار اتاقم کندم.
موزیک گوش نمی‌دادم و تلویزیون تماشا نمی‌کردم.
دیگر هیچ چیزی اهمیت نداشت.
بعد گریه کردن را متوقف کردم. ناراحت بودن را متوقف کردم و شروع کردم به عصبانی شدن.
از مادرم پرسیدم:
- چرا این اتفاق برای اون افتاد؟ چرا بهترین آدم‌ها می‌میرن؟ جِیک راسو، پدر من!
مادرم گفت:
- من... من نمی‌دونم کارول!
او هم ناراحت بود.
زمانی که هواپیما سقوط کرد من دانش‌آموز کالج بودم.
من به شدت از زندگی کاری و کالج لذت می‌بردم، ولی بعد از مردن پدرم دیگر در کالج کار نکردم.
شروع کردم به بیرون رفتن با دوست‌های جدیدم.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
آن‌ها از دوست‌های دیگرم متفاوت بودند، و مادرم آن‌ها را دوست نداشت.
او به من گفت:
- اون‌های آدم‌های خطرناکی هستن، کارول، کارهای خطرناکی انجام میدن.
گفتم:
- اون‌ها هیجان انگیزن و من دوستشون دارم.
می‌دانستم که او عصبی است ولی اهمیت نمی‌دادم.
ولی بعد فهمیدم که دوست‌های جدیدم قرص استفاده می‌کنن، و من هم شروع کردم به استفاده قرص.
غلط بود و دیوانگی، الان این را می‌فهمم، ولی من ناراحت و عصبانی بودم.
پلیس به کالج آمد تا تعدادی از دانش‌آموزان را دستگیر کند.
آن‌ها من را دستگیر نکردند، ولی باید کالج را ترک می‌کردم. زمان بدی بود.
مادرم خیلی از دست من ناراحت بود.
- من یاد چی کار کنم با تو، کارول؟
- معذرت می‌خوام.
- ما به انگلیسی برمی‌گردیم! تو اون‌جا می‌تونی کالج پیدا کنی. شاید در انگلیسی خوشحال‌تر باشی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- خوب، من می‌خوام فراموش کنم چه اتفاقی افتاده، می‌خوام فراموش کنم چی کار کردم و می‌خوام یه زندگی جدید رو شروع کنم، یه آدم جدید.
یک ماه بعد، ما بازگشتیم به انگلیس. ما در لندن، در یک هتل مقرر شدیم.
اولش عجیب بود، با همه‌ی تکیه‌گاه قرمز و همه انگلیسی حرف می‌زدند.
اوایل تابستان بود، سه ماه قبل از شروع کالج در پائیز.
لندن سرشار از توریست بود.
ما همه‌ی سازه‌های معروف را تماشا کردیم، *باکینگهام، برج لندن. و عصر به رستوران و تئأتر رفتیم.
جالب و هیجان‌انگیز بود و من شروع کردم به فراموشیِ زمان‌های بدی که در هُنگ کُنگ داشتم.
به مادرم گفتم:
- خوشحالم که ما به لندن اومدیم.
ولی بعد از چند هفته گفت:
- کارول، تو باید یه کالج پیدا کنی. تو باید به خوندن ادامه بدی. و من به یه شغل نیاز دارم.
آن عصر، ما به روزنامه نگاهی انداختیم.
یه شغل به مادرم در روزنامه نشون دادم.
- درباره این چی؟


* باکینگهام: کاخی در لندن است که محل اقامتگاه اصلی خانواده سلطنتی بریتانیایی است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
منشی
در یک جزیره‌ی کوچک خصوصی برای ماه‌های تابستان.
زندگی با خانواده در یک خانه‌ی بزرگ.
کار هیجان‌انگیز و حقوق خوب برای فرد مناسب.
زنگ بزنین به گِرِتا راس. شماره تلفن ۰۷۱...

- خب، این به نظر جالب میاد، دوست دارم که به عنوان منشی تو یه جزیره توی اسکات‌لند کار کنم. اسکات‌لند کشور زیباییه، کارول و تو اون‌جا می‌تونی برای فصل پاییز به کالج بری.
- و یه مکان برای زندگی تابستان، هزینه هتل گرونه.

مادرم به گرتا راس زنگ زد.
گرتا راس به مادرم گفت:
- فردا بیا و با من ملاقات کن، ساعت یازده بیا به هتل ساوی.
با مادرم به هتل ساوس رفتم. بزرگ و گران‌قیمت بود، بزرگ‌تر از هتل ما و در مرکز لندن.
با خودم فکر که مادر به این شغل نیاز دارد و یک جزیره‌ی شخصی در اسکات مکان زیبایی برای زندگی است.
شاید اگر آن‌جا برم بتوانم فراموش کنم که چه اتفاقی افتاده.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
زنی که پشت میز هتل بود، گفت:
- اتاق ۲۲، برین بالا، خانم راس شما رو می‌بینه.
گرتا راس منتظر ما بود. دور و بر سی سال سن داشت و بسیار زیبا بود. یک لباس گران‌قیمت قرمز پوشیده بود موهایش خیلی بلند و سیاه بود.
- این دختر منه، کارول.
- سلام کارول.
- سلام.
- کارول هجده ساله‌س، اگه من شغل رو بگیرم می‌تونه با من بیاد؟ شاید بتونه توی خونه یا باغ‌ها کمک کنه. باغبانی رو دوست داره و توی کالج کشاورزی می‌خونه.
- شاید، توی جزیره یه مزرعه کوچیک هست!
- من دوست دارم که روی مزرعه کار کنم.
گرتا راس به مادرم نگاه کرد.
- خانم ساندر چه مدتی در هنگ کنگ زندگی کردین؟
مادرم پاسخ داد:
- هفت سال، سال گذشته همسرم توی سقوط هواپیما مرد، بخاطر همین ما برگشتیم تا توی انگلیس زندگی کنیم.
- قبل از هنگ کنگ توی کجا زندگی می‌کردین؟
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- به مدت سه سال توی هند زندگی کردیم.
بعد گرتا راس مادرم رادبه داخل اتاق برد و از او سوال‌های بیشتری پرسید. من بیرون منتظر ماندم.
با خودم فکر کردم که گرتا راس خوب است و امیدوارم که مادرم شغل را بگیرد.
کمی پس از رفتن مادرم به اتاق، در باز شد و مادرم با لبخند خارج شد.
گرتا راس گفت:
- خانم ساندر، خواهش می‌کنم یک دقیقه این‌جا منتظر بمونین، می‌خوام با موبایلم تماس بگیرم.
او به داخل اتاق بازگشت و در را پشت سرش بست.
من روی یک صندلی کنار در نشسته بودم و فقط می‌توانستم صدای گرتا راس را بشنوم که با موبایل حرف میزد.
او می‌گفت که:
- فکر می‌کنم که کسی رو پیدا کردم. یه دختر داره، دخترش می‌تونه توی باغ یا مزرعه کار کنه... نگران نباش، اونا به مدت ده سال از انگلیسی دور بودن... درست میشه، بهت میگم... نگران نباش.

بعد از چند دقیقه گرتا راس گوشی را پایین گذاشت و از اتاق خارج شد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین