جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه جزیره‌ی مرد مرده | مترجم : سبا گلزار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط اورانوس با نام جزیره‌ی مرد مرده | مترجم : سبا گلزار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,578 بازدید, 14 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع جزیره‌ی مرد مرده | مترجم : سبا گلزار
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
به مادرم گفت:
- شغل برای تو هست.
مادرم راضی بود. پاسخ داد:
- متشکرم.
من هم راضی بودم اما الان نگران آن تماس تلفنی بودم که نفهمیدم‌اش.


فصل دوم
جزیره
روز بعد، ما به اسکات لند رفتیم، در ابتدا با هواپیما و بعد با قطار. گرتا راس با ما آمد.
از پنجره قطار به بیرون نگاه کردم و مزرعه‌ها، روستاها و کوه‌هایی دیدم.
گرتا راس به مادرم گفت:

- تو قراره منشی همسرم باشی! اون یه مرد تاجره ولی هیچ‌وقت از جزیره خارج نمی‌شه. همه‌ی کارهاش رو با تلفن، نامه و کامپیوتر انجام میده‌. تو تمام کمپانی‌های جهان پول سرمایه گذاری می‌کنه.
پرسیدم:
- آدم‌های زیادی توی جزیره زندگی می‌کنن؟
گرتا راس گفت:
- نه خیلی زیاد، به زودی می‌بینیشون.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
گرتا راس جوانه. آیا همسرش هم جوان است؟ چطور یک مرد جوان می‌تواند یک جزیره بخرد؟ خیلی پولداره؟
بعد از پیاده شدن از قطار به قایق گرتا راس رفتیم که ما را به جزیره می‌برد.
قایق‌ران مرد جوانی بود. موهای تیره داشت که بخاطر نور آفتاب قهوه‌ای دیده میشد.
گرتا راس گفت:
- این تونیه، برای آقای راس کار می‌کنه.
تونی سلام کرد.
زود به کنار جزیره رسیدیم. می‌توانستم ساحل دریا و صخره‌ها را ببینم. سرعت قایق کم شد.
تونی توضیح می‌دهد:

- دوروبر جزیره سنگ‌های خطرناکی وجود داره، بیشترشون زیر آب قرار داره و قابل دید نیست. باید مواظب باشم. اما صخره‌ها بقیه قایق‌ها رو دور نگه می‌دارن و این آقای راس رو خوشحال می‌کنه.
- چرا؟
تونی به گرتا راس نگاه کرد ولی اون گوش نمی‌داد.
تونی با صدای آرامی گفت:
- آقای راس دوست ندارن بازدیدکننده‌ها به جزیره بیان.
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
بعد گرتا راس به ما نگاه کرد و تونی دیگر چیزی نگفت.
چرا آقای راس بازدیدکنندگان را دوست ندارد؟ آیا چیزی برای مخفی کردن دارد؟
وقتی به جزیره رسیدیم من و مادرم گرتا را دنبال کردیم تا به خانه برسیم. خیلی بزرگ بود و درخت‌های زیادی دوروبرش قرار داشتن.
زنی در خانه منتظر بود.

- ایشون خانوم دونکَن¹ هستن، مادر تونی، خدمتکار خونه‌ست و شوهرش باغبانه. خانوم دونکن شما رو به اتاقتون می‌بره. من میرم که به آقای راس بگم شما رسیدین.
خدمتکار زن کوتاه قامتی با موهای کوتاه بود. از پله‌ها بالا رفت و من و مادرم به دنبالش رفتیم‌.
اتاقم کنار مادرم بود. از پنجره باغ‌ها و پشت خانه را دیدم. مردی در باغ کار می‌کرد، کنار چندتا درخت. آقای دونکَنه؟
از بین درخت‌ها دریا را دیدم. خانه و جزیره‌ی زیباییست.
غروب شام را در کنار خانم و آقای دونکن و تونی در آشپزخانه‌ی بزرگ خوردیم.


¹Duncan
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
چه اتفاقی برای منشی سابق آقای راس افتاد؟
آقای دونکن پاسخ داد:

- توی بیمارستانه. برای کل تابستون از اینجا دور هست.
می‌پرسم:
- خانم راس اینجا احساس تنهای نمی‌کند؟
خانم دونکن پاسخ می‌دهد:
- نه، خیلی زیاد به نقاشی کردن علاقه داره. طبقه بالا یه اتاق داره و برای کشیدن نقاشی به اونجا میره. اون خیلی خوبه. گاهی وقت‌ها به مکان‌های مختلفی توی جزیره برای نقاشی تصویر میره.
خوردن وعده‌ی غذاییمان به اتمام رسید. بلافاصله گرتا راس به آشپزخانه آمد.
- خانم سندر، آقای راس می‌خواد شما و دخترتون رو ببینه، الان، لطفاً با من بیاین.
دنبالش در خانه و به یک اتاق بزرگ رفتیم.
اینجا دفتر آقای راس بود و او پشت میز نشسته بود.
سوپرایز شدم. او یک مرد جوان بود؛ دوروبر سی سال. او سبیل داشت، موهای تیره کوتاه و عینک به چشم داشت.
آقای راس داشت با گوشی حرف می‌زد.
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,035
53,296
مدال‌ها
12
مترجم ادامه ترجمه را به بعد موکول کرده است
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین