- Mar
- 1,998
- 5,469
- مدالها
- 8
به مادرم گفت:
- شغل برای تو هست.
مادرم راضی بود. پاسخ داد:
- متشکرم.
من هم راضی بودم اما الان نگران آن تماس تلفنی بودم که نفهمیدماش.
از پنجره قطار به بیرون نگاه کردم و مزرعهها، روستاها و کوههایی دیدم.
گرتا راس به مادرم گفت:
- تو قراره منشی همسرم باشی! اون یه مرد تاجره ولی هیچوقت از جزیره خارج نمیشه. همهی کارهاش رو با تلفن، نامه و کامپیوتر انجام میده. تو تمام کمپانیهای جهان پول سرمایه گذاری میکنه.
پرسیدم:
- آدمهای زیادی توی جزیره زندگی میکنن؟
گرتا راس گفت:
- نه خیلی زیاد، به زودی میبینیشون.
- شغل برای تو هست.
مادرم راضی بود. پاسخ داد:
- متشکرم.
من هم راضی بودم اما الان نگران آن تماس تلفنی بودم که نفهمیدماش.
فصل دوم
جزیره
روز بعد، ما به اسکات لند رفتیم، در ابتدا با هواپیما و بعد با قطار. گرتا راس با ما آمد.جزیره
از پنجره قطار به بیرون نگاه کردم و مزرعهها، روستاها و کوههایی دیدم.
گرتا راس به مادرم گفت:
- تو قراره منشی همسرم باشی! اون یه مرد تاجره ولی هیچوقت از جزیره خارج نمیشه. همهی کارهاش رو با تلفن، نامه و کامپیوتر انجام میده. تو تمام کمپانیهای جهان پول سرمایه گذاری میکنه.
پرسیدم:
- آدمهای زیادی توی جزیره زندگی میکنن؟
گرتا راس گفت:
- نه خیلی زیاد، به زودی میبینیشون.
آخرین ویرایش: