جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [جمجمه‌خواران] اثر «maria.na کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط maria.na با نام [جمجمه‌خواران] اثر «maria.na کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 599 بازدید, 11 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [جمجمه‌خواران] اثر «maria.na کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع maria.na
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

maria.na

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
26
129
مدال‌ها
2
کلیدی را به طرف دیگر حفاظ انداخت و ادامه داد:
- اینجا قلمروی موجودات ضعیفی مثل تو نیست. اینجا قلمروی وحشی گری و بقاست. موجودات هم رو می‌کشن تا به دربار راه پیدا کنن. این قلمرو یه تمدن زنده اس که بر پایه ی جنگجوی درون موجودات بنا شده. امپراطوری ما یه چرخه اس. ضعیف خوراک قوی میشه تا قوی تر خودش رو بالا بکشه. لطفا سر راهم نباش. اگه نمی تونی راهی برای قوی تر شدن پیدا کنی یا کمی سیاست داشته باشی باید از اینجا بری یا در مهمانیِ رستاخیزیِ فردا همراه با من ظاهر میشی.
صدایش در فضا اِکو پیدا می‌کرد و به گوش کِرسنت‌مون می‌رسید؛ ولی او همچون مجسمه‌ای سرجایش خشک شده بود. حس تحقیر و حقارت در وجودش جوانه می‌زد و می ترسید آخرش این حس در روحش ریشه بدواند و طوری قلبش را بسوزاند و خاکستر کند که جز تباهی چیزی برایش باقی نماد. در همین حین قدرت به اندازه‌ی لوبیایش سعی می کرد خودی جلوی خواهرش نشان بدهد و به او بفهماند او هم می تواند برای خودش کسی باشد.
ملورین اجازه‌ی هیچ حرف و عکس‌العملی را به کرسنت مون نداد و فردی را صدا زد.
-‌ اِونجلین!
در یک چشم بهم زدن اِونجلین در حالی که شنلش پیچ و تاب می‌خورد جلوی چشمانشان ظاهر شد. به نظر می رسید مأموریتی که امروز داشته، کمی او را خسته کرده است. کرسنت‌مون دید که چگونه شوالیه فی در جواب ارتباط چشمی خواهرش با او، به نشانه ی رو به راه بودن اوضاع سر تکان داد.
ملورین قبل از ناپدید شدنش رو به او گفت:
-‌ امروز اِونجلین همراهته! می تونی بری مادرخونده‌ات رو هم ببینی!
با شنیدن این حرف بهت زده از سر جایش پرید و باعث لِه شدن کثافت های خشک شده‌ی روی لباسش شد. غیرممکن بود او را گیر انداخته باشند. با چشمانی عصبانی به اِونجلین غلام حلقه به گوش پادشاه خیره شد و اِونجلین از شرم چشمانش را دزدید. کرسنت‌مون می دانست از نقطه ضعفش استفاده کرده بودند. البته مادر خوانده ی کرسنت چند ماه بود که از او جدا شده بود و خبر نداشت دخترش یواشکی برای انجام تحقیقاتی به پایتخت امده است. شاید کارهای خواهرش و فرستادن نامه‌ای برای دعوت او به دربار هم یک نوع تله بوده است. ده ماه بود که از مادرش جدا شده بود و معماخوار ابداً از دیدن دخترش در اینجا خوشحال نمی‌شد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین