جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ترجمه شده جنس لطیف

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کمیک های ترجمه نشده توسط baran-83 با نام جنس لطیف ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 42 بازدید, 2 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته کمیک های ترجمه نشده
نام موضوع جنس لطیف
نویسنده موضوع baran-83
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط baran-83
موضوع نویسنده

baran-83

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار کمیک
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
1,526
1,060
مدال‌ها
2
”دو زاهد که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیاری به دیار دیگر سفر می‌کردند، سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و از خوف غرق شدن، مردد و ترسان قدمی به داخل آب می‌برد و بلافاصله برمی‌گشت.
 
موضوع نویسنده

baran-83

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار کمیک
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
1,526
1,060
مدال‌ها
2
وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن‌ها تقاضای کمک کرد.
زاهد جوان‌تر بی‌درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.
سپس به این طرف رودخانه بازگشت به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند.
زاهد پیر که ساعت‌ها سکوت کرده و ابرو در هم کشیده بود، در نهایت خطاب به همراه خود گفت:
 
موضوع نویسنده

baran-83

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار کمیک
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
1,526
1,060
مدال‌ها
2
« دوست عزیز! اما این حرکت تو در مرام ما نبود؛ تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست، در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»
زاهد جوان نفس عمیقی کشید، دست روی شانه همراهش گذاشت و گفت:
«من دخترک را همان‌جا رها کردم ولی تو هنوز به او چسبیده‌ای و رهایش نمی‌کنی!»“
 
بالا پایین